#تلنگرانه 💡
حاج حسین یکتا:
مشکل اینه که ما دیگه #گریه_انقطاع نداریم...
⇜که ما دیگه خدایا خسته شدیم!
⇜ما #تورو میخوایم!
⇜از #شیطون خسته شدیم
⇜از #خودمون خسته شدیم😞.
اصلا از #رفیقای بی مرام که مارو هل میدن تو گناه🔞 خسته شدیم.
از #محیط کوفتی خسته شدیم.
ما #تورو میخوایم...
به خدا بگیم!!
#خدایا ما خسته شدیم،از بس که #شیطون ما رو زده زمین.سر زانوهامون زخم شده.
ما یه خنک نسیمـ🍃 تورو میخوایم.
بچه ها برای این چیزا #گریه کنید😭.
•❥•❤️🌿@abdozahra_69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🌱
#مناجات
الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي تَحَبَّبَ إِلَيَّ
#خدایا..
ممنون که با همه بدیام دوستم داری!
#ابوحمزه_ثمالی
@abdozahra_69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🌱
#مناجات
الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي تَحَبَّبَ إِلَيَّ
#خدایا..
ممنون که با همه بدیام دوستم داری!
#ابوحمزه_ثمالی
@abdozahra_69
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
▪️#رقیهجان !
تو به همه ثابت کردی
اگر کسی صادقانه حضرت پدر را صدا بزند، #پدر با سر سراغش خواهد آمد!!💔
.
#خدایا به حقّ ناله های جانسوز حضرت سه ساله سلام الله علیها
پدرِ مهربانِ ما را به ما بازگردان...🤲
.
..
🏴 شهادت #حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها تسلیت باد.
.
@abdozahra_69
°••🍂○•°•
آنان که به من بدی کردند، مرا
هشیار کردند
آنان که از من انتقاد کردند، به من
رده و رسم زندگی آموختند
آنان که به من بی اعتنایی کردند، به
من صبر و تحمل آموختند
آنان که به من خوبی کردند، به من
مهر و وفا و دوستی آموختند
پس #خدایـا:
به همهی آنانـی که باعث تعالی
دنیوی و اخروی من شدند،
خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما.
#شهید_دکتر_چمران🌷
•🌿• ↷ #ʝøɪɴ↭
「°.• ♡ @abdozahra_69」
‼️🤲🥀
رفقا بیاین این شبا زار بزنیم ،
از ته دلمون داد بزنیم بگیم :👇👇👇
#خـــــــدایــــا مــــــــا ازتـــــــ شـــــــاکــــــی هــــــســــتـــــیـــــم
✅ اللهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ
خدا یا من ازت شاکی ام
✅ فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
چرا من پیغمبر ندارم ⁉️
قدیمیا همه پیغمبر داشتن
چرا من باید تو این دوره به دنیا میومدم⁉️
✅ وَ غَیْبَةَ وَلِیِّنَا [إِمَامِنَا]
چرا امامِ من غایبه ‼️
قدیم طرف از ری بود
از کجا بود، راه میوفتاد میرفت
امامش رو ببینه
سر کوچه می ایستاد تا
#امام رضا🍀 از جلوش رد بشه
امام زمانش رو ببینه..
😔خدا یا من ازت شاکی ام
✅ وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا
خدا یا چرا اینقدر دشمنای ما زیادن..😳😨😱😱😰
✅ وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا،
چرا اینقدر ما کَمیم ⁉️
دعای افتتاح👉👉
#نسلسوختہ
#قسمتچهلوهشتم
#قلمشھیدسیدطاهاایمانے
چقدر به اذان مونده بود، نمی دونم. اما با خوابیدن مادربزرگ، منم همون پای تخت از حال رفتم. غش کرده بودم، دیگه بدنم رمق نداشت که حتی انگشت هام رو تکان بدم. خستگی، گرسنگی، تشنگی،
صدای اذان بلند شد. لای چشمم رو باز کردم، اما اصلا قدرتی برای حرکت کردن نداشتم. چشمم پر از اشک شد.
– #خدایا شرمندتم، ولی واقعا جون ندارم
و توی همون حالت دوباره خوابم برد. ضعف به شدت بهم غلبه کرده بود.
باغ سرسبز و بی نهایت زیبایی بود. با خستگی تمام راه می رفتم که صدای آب، من رو به سمت خودش کشید. #چشمه زلال و شفاف، که سنگ های رنگی کف آب دیده می شد.با اولین جرعه ای که ازش خوردم، تمام تشنگی و خستگی از تنم خارج شد.
دراز کشیدم و پام رو تا زانو، گذاشتم توی آب، خنکای مطبوعش، تمام وجودم رو فرا گرفت. حس داغی و سوختگی جگرم، آرام شد. توی حال خودم بودم و غرق آرامش، که دیدم جوانی بالای سرم ایستاده با سینی پر از غذا.
تقریبا دو ساعتی از اذان گذشته بود که با تکان های آقا جلال از خواب بیدار شدم. چهره اش پر از شرمندگی، که به کل یادش رفته بود برام غذا بیاره.
آخر افطار کردن، با تماس مجدد خاله؟ یهو یادش اومده بود. اونم برای عذرخواهی واسم جوجه کباب گرفته بود.
هنوز عطر و بوی اون غذاو طعمش توی نظرم بود. یکم به جوجه ها نگاه کردم و گذاشتمش توی یخچال. اونقدر سیر بودم که حتی سحر نتونستم چیزی بخورم.
توهم بود یا واقعیت؟ اما فردا، حتی برای لحظه ای گرسنگی و تشنگی رو حس نکردم. خستگی سخت اون مدت، از وجودم رفته بود.
و افتخار خورده شدن، افطار فردا، نصیب جوجه های داخل یخچال شد.
هر چند سر قولم موندم و به خاله نگفتم، آقا جلال کلا من رو فراموش کرده بود.
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858