eitaa logo
پدربزرگ خوانده
5.1هزار دنبال‌کننده
70 عکس
106 ویدیو
0 فایل
به لطف الهی، بالغ بر یک دهه فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده داشتم برشی از گذشته، شرحی از جاری و چشم اندازی از فعالیت‌های آتی را اینجا منتشر میکنم ارتباط: @farzandkhandeh امید عابدشاهی فعال اجتماعی در حوزه حقوق کودک #موسسه_بهرویش
مشاهده در ایتا
دانلود
51.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تغییر و تحولات طبیعت هم مثل خود طبیعت زیباست. زیبائی هایی که همه مظهر زیبایی خالق اند. طبیعتی که بر مبنای نظم و شعور خدادادی، می چرخد و می چرخد تا در شرف انقلابی زمستانی در نیمکره شمالی زمین نظم روز و شب را دستخوش تغییراتی کند که نمادش با یک دقیقه بیشتر شدنِ شب یلدا بعنوان بلندترین شب سال است. این زیبایی ها نوید دهنده ی رویشی جدید در پهنه حیات طبیعت خواهد بود. دیدن و ارج نهادن زیبائی های خاص طبیعت، به تعبیری شکرگزاری است بابت همه نعمتهای زیبایش. اما در بهرویش، دقیقه دقیقه هایی که یکایک در کنار هم برای لحظه ای لبخند ماندگار برای کودکان آسیب دیده، از هم سبقت میگیرند، یلدای امسال را با انقلابی دیگر در عرصه طبیعت پیوند داد که در آن تصویر سراسر زیبایی از کودکانی در آغوش خانواده هایی بود که آرامش گرفتند. تصویر زیبایی که به این کودکان نشان داد که اگر دنیا تلخی ها و ناملایمات و رنجهایی هم داشته باشد، مهربانانی در این دنیا رسالت آن را دارند که مجدد دنیا را چنان برایت امن کنند که مجدد سبز شوی. . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
خاطرات خاکیِّ شب یلدا😊 بوی خاک را دوست دارم مخصوصا زمانی که قطرات بارانِ دستِ چندمِ بهاری، بر آن می بارد. بویش برایم آشناست، یادم نمی آید از کجا بود ولی انگار حالم را خوب میکند. احساس میکنم مثل خاطرات خوب و بد کودکی ام که اثراتشان را بر وجودم گذاشته و رفته اند. در حال حاضر چیزی در خاطرم نمانده اما گاهی اتفاقی مرا به حس و حالی در گذشته ها می برد که حتی تصویر واضحی از خاطراتش ندارم. بوی خاکِ باران خورده هم از همان جنس است. امروز اتفاقی رقم خورد که مرا برد تا حال و هوایی که احساس کردم بیشتر از عمرم در دنیای خاکی، قدمت دارد! در آستانه شب یلدا، به دعوت از گروه هنری «شی سرامیک» به همراه جمعی از خانواده های سایبان امن مهمان هنرمندانی خاکی بودیم. بزم مختصری که با روایتگری خانواده ها از مهمان های کوچولویی بود که در شب یلدا بجای تخت های سرد شیرخوارگاه در آغوش گرم خانواده بودند، گذشت تا با فالی به حضرت حافظ تمام شد. ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقِّ نمک حق نگه دار که من می‌روم، اللهُ مَعَک نمیدانم چرا حضرت حافظ هم اصرار داشت اشاره به مهمان بودن این کودکان داشته باشد و پاسخ همه دغدغه ی وابستگی به این کودکان را بدهد که اللهُ مَعَکْ مجلس با میزبانی هنرمندانی پیش میرفت که از خاک و آب و سفال، آنچه در دلها میگذشت را خلق میکردند و سفالینه ای تحویلت میدادند که حالت را به حال خوب دوران کودکی ات میبرد. اتفاق امروز آنقدر مرا با خود به قدیم ها برد که احساس کردم آن لحظه که خالق، گل مرا سرشت و سفالینه قلبم را دمید و جانی بخشید،آنجا هم بوی عطرِ خاک مشامم را برای اولین بار پر کرده بود. عشقی که در دست سازه های خاکی شان حس میکردم، به همراه بارانِ اشکهای خوشحالی که خانواده ها برای این کودکان معصوم می باریدند، جنسِ هنرِ سفالینه های یلدایی را تا زلالی سرشتِ بدوِ تولدِ کودکانه ام برد و به فکری عمیق مرا واداشت. آنقدر این حال و صفا زیبا بود که دنبال ریشه هایش در تمام پهنه قلبم میگشتم. یکهو تلنگری برایم تداعی کرد که خاک را ابوترابی است و باران را مادری که بهانه خلقت است. . . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
عمل به دعای مادر(س) در همسایگی ما، پدر و مادری درگیر اعتیاد شدند... در همسایگی ما، پدر و مادری از فقر و نداری شدید، اوضاع مساعدی ندارند... در همسایگی ما، پدر و مادری از ناچاری، به تکدی گری روی آوردند و کم کم به دهانشان مزه کرد... در همسایگی ما، پدر و مادری اختلافاتشان شدید و شدیدتر می شود تا جایی که اطرافیان هم تحملشان را ندارند.... در همسایگی ما، پدری متواری است و مادری ناچار... در همسایگی ما، مادری اختلال روان دارد و پدر واقعا ناچار شده است... در همسایگی ما، پدر زندانی شده و مادر اسماً سرپرست خانوار است ولی دیگر کم آورده است... در همسایگی ما، پدر و مادری از ناچاری، قصد فروش همه چیز خانه، حتی نوزاد پا به ماهش را دارد... در همسایگی ما، مادری باردار، گرفتار اعتیاد شده... در همسایگی ما، پدر و مادری توان خرج درمان کودکش را ندارد... در همسایگی ما، پدر و مادری کارتن خواب شدن و ... در همسایگی ما، در همسایگی یکایک ما، در همسایگی شهر، زنان و مردانی از شیعیان حضرت زهرا(س) به درد و ناچاری رسیده اند که کودکانشان هر کدام به دلیلی سر از شیرخوارگاه و بهزیستی درآورده اند. خیلی ها در تلاش اند تا این مستضعفین را کمک و بازتوان کنند ولی هر کدام بنا به شرایط و مشکلشان، ممکن ماه ها زمان ببرد. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ ای حضرت مادر؛ به لطف و عنایت شما، تلاش کردیم تا خانه ما پناهی برای مهمانیِ کودکان این شیعیان شما باشد. ای حضرت مادر؛ آنچنان در تلاشیم که برای این امانت ها در خانه هایمان کم و کسری نگذاریم و با پر کردن خلأهای عاطفی و روانی این کودکان مظلوم، طوری برایشان باشیم که نبود پدر و مادر خیلی کمتر اذیتشان کند. ای حضرت مادر؛ به خدا پناه میبریم که خدانکرده حتی در ذهنمان نسبت ناروایی به این کودکان نسبت دهیم، چرا که میدانیم این کودکان، شیعیان کوچک شما هستند، و آنکه شما را دوست بدارد، شیعیان شما را دوست خواهد داشت حتی کوچکشان را. ای حضرت مادر؛ این دسته گلهای مهمان آنقدر دلنشین و زلال اند که ناخواسته از عمق وجود دوست شان داریم و ناخواسته علقه و وابستگی زیادی بهشان پیدا میکنیم. این درد وابستگی را زمانی که حس میکنیم شما میبینید و از ما راضی هستید، راحت تر مدیریت میکنیم. ای حضرت مادر؛ به لطف شما نیت کردیم، درب خانه ما به روی تمام کودکان همسایگانِ آسیب دیده ی این شهر باز باشد، چرا که امید داریم با عمل به دعای سحرگاهان شما، مورد تفضل و مرحمت خاصه شما باشیم، که فرمودید «الجّارْ ثمَّ الدّار» . . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
32.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرانی از جنس مربی؛ مادرانی از جنس پرورش؛ مادرانی از جنس قضاوت؛ مادرانی از جنس پرستار؛ مادرانی از جنس مددکار؛ مادرانی از جنس روانشناس؛ مادرانی از جنس مشاور؛ مادرانی از جنس حقوقی؛ مادرانی از جنس همراهی؛ مادرانی از جنس همدلی؛ مادرانی از جنس بهرویش؛ مادرانی که مادرانه هایشان در تلاشی شبانه روزی برای رویشِ بهترِ کودکانی است که به هر دلیل از آغوشی طرد شده اند. . . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
تازه از تهران برگشته ام. خسته و بیمار مثل هر دفعه که برای ویزیت دکتر پسرهایم به تهران میروم. این بار خسته تر و کلافه تر از همیشه ام. شب که سوار قطار شدیم حال بچه ها خوب بود. صبح پسر بزرگم طوری توی تب می‌سوخت که حسابی ترسیده بودم. مثل همیشه دارو همراهم بود اما شربت و قرص جوابگو نبود. از همان راه آهن تهران برای بیمارستان تاکسی گرفتم. با استرس به دکتر گفتم مسافرم و فردا بلیط برگشت دارم... دکتر گفت تب پسرت بالاست باید سرم بزنه.... پسر کوچکم بی وقفه گریه میکرد. یکی بی حال بود و یکی اشک می‌ریخت. ساک روی یک شانه ام بود و پسرم هم توی بغلم، همزمان دست پسر بزرگم را گرفته بودم که زمین نخورد. وقتی فهمید قرار است سرم بزنند او هم شروع به سر و صدا کرد. حالا هر دو گریه میکردند.... پایمان را که از بیمارستان بیرون گذاشتیم باران شدیدی شروع شد. باید چند دقیقه ای را پیاده می‌رفتیم.... عصر هم وقتی به طرف مطب دکتر حرکت کردیم دوباره باران شروع شد. از مترو شلوغ تهران که پیاده شدم، نه تاکسی اینترنتی و نه هیچ ماشین گذری ما را سوار نمی‌کرد. دوباره گریه بچه ها شروع شد. یکی خسته بود و یکی بی دلیل با چشمهای عسلی اش اشک می‌ریخت. چهار ساعت توی مطب دکتر بودیم تا هر دو نوار مغز دادند و ویزیت شدند. با همه مشقت‌ها روز بعد دوباره سوار قطار شدیم. با اینکه قطار درجه یک بود اما سرد سرد بود. تا صبح از نگرانی مریض شدن بچه ها نخوابیدم. 24 ساعت بعد از رسیدن به مشهد سردرد و استخوان دردم شروع شد. انگار با دریل استخوانهایم را سوراخ میکردند. تقریبا همیشه بعد از برگشت از تهران به خاطر بی خوابی و استرس مریض میشوم. تازه از خواب بیدار شده بودم که تلفنم زنگ خورد. شماره ناشناس بود: «سلام خانم.... شمارتون رو از همسایه مون گرفتم. میخواستم در رابطه با تقاضای فرزندخواندگی برای یکی از آشنایانم بپرسم....» «نه! مهمان اصلا! مگه میشه به بچه وابسته بشی و بعد ازت بگیرنش...» برایش توضیح میدهم. گوش می‌کند و می‌گوید: «یعنی هیچ راهی برای گرفتن فرزند دائم نیست؟!» شرایط بچه های نیازمند درمان را میگویم. دوباره میگوید: «میدونید خانم... به خدا اون خانواده اینقدر مهربونند که اصلا تحمل مریضی بچه رو ندارن. خیلی خوبن. از همه نظر چه اخلاقی، چه اعتقادی و چه مالی عالی هستن ولی فکر نکنم بتونن بچه نیازمند درمان رو قبول کنن آخه خیلی احساساتی هستند اینطوری داغون میشن...» صحبتها تمام می شود. به او پیشنهاد میکنم مطالب کانال را بخواند. تلفن را قطع میکنم و به فکر فرو میروم. به میزان مهربانی ام فکر میکنم. اینکه دو فرزند نیازمند درمان دارم، دو فرزند ۱۰ و ۳ ساله که هر دو پوشک هستند، هر دو داروی ضد تشنج استفاده میکنند و... را مرتب دکتر و کاردرمانی و ... میبرم از بی عاطفه بودن و بی احساس بودنم است؟! به احساسم فکر میکنم، به عشقم به بچه ها. تصویر خیلی از بچه های نیازمند درمان که الان در خانواده هستند جلو چشمم رژه میرود: ... که از زانو پا ندارد ... که ایدز دارد ... که شکاف کام و لب شدید دارد ... که در دو سالگی هنوز نمی نشیند و راه نمی رود ... که انحراف چشم شدید دارد ... که... چهره مادرها و پدرهایشان یادم می آید... نه هیچکدام نامهربان نیستند حتی مهربان معمولی هم نیستند. همه شان پراحساس، خیلی مهربان و پرانرژی اند. به نظرم هر کدامشان نماینده تجلی بخشی از صفات خدا روی زمین هستند، صفاتی که به هر کدامش حتما واژه مهربان چسبیده است... مهربان فداکار مهربان از خودگذشته مهربان مسئولیت پذیر و .... به نظرم باید در تعریفمان از واژه ها کمی تجدیدنظر کنیم. . . . . . . . . . . کانال پدربزرگ_خوانده @abedshahi
48.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشکل غدد و تیروئید اختلالات بلع کرانیوپلاستی تشنج افت شنوایی دو‌گوش تاخیرات شدید رشدی و تکاملی بیماری قلبی مشکلات بینایی ناشنوایی نابینایی هیدروسفالی شکاف لب و کام شدید و.... این موارد نمونه هایی از بیماریهای کودکانی بود که در طی این چند ماه در شیرخوارگاه چند استان از نزدیک دیدم و با وجود اعلام آمادگی برای سپردن این کودکان به خانواده های جایگزین، متاسفانه مسئولین استان مربوطه جسارت و دغدغه کافی برای همکاری جدی در این زمینه را به خرج ندادند و همچنان درگیر بوروکراسی های پیچ در پیچ اداری هستند، البته از حق نگذریم فضای مجازی از عکس های بازدید شب یلدای این مسئولین با کودکانی که براحتی بجای شیرخوارگاه می‌توانستند در آغوش خانواده باشند، پر است. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ چند روز پیش مهمان کوچکی از استان تهران داشتیم که شکاف لب خدادادی صورتش، مسیر زندگیش را تغییر داد و او را به آغوش خانواده ای در مشهدالرضا(ع) رساند. درایت بهنگام حوزه قضایی تهران و مشهد و همکاری بهزیستی دو‌ استان و تسهیلگری موسسه بهرویش، تاکنون منجر به واگذاری کودکان نیازمند درمان زیادی از تهران به خانواده های جایگزین گردیده است. کودکانی که سرمایه های بسیار ارزشمندی برای فردای ایران زمین خواهند بود. . . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
تشکر از همراهان تا بحال در فرایند تحویل کودکان زیادی بودیم. کودکانی که به نحوی محروم از آغوش پرمهر و امن مادری باشند. دغدغه شبانه روزی برای تمامی این کودکان داریم و با وجود همراهی خانواده های زیادی در این زمینه، باز هم نیازمند تغییر نگرش ها و فرهنگسازی بیشتر در زمینه نگهداری موقت از کودکانی که شرایط فرزندخواندگی ندارند هستیم. مقوله سرپرستی دائم از کودکان نیازمند درمان هم از مسائل همیشگی ما در این حوزه بوده است. ممکن است فرد یا خانواده ای به هر دلیلی شرایط پذیرش کودکی را نداشته باشند، ولی قطعا با حمایت و همراهی می توانند زمینه اطلاع رسانی بیشتری را هموار کنند. واقعا در نهایت تلاش سعی کردم مطالب مفید فایده ای رو توی کانال بزارم که اگر واقعا خانواده ای متقاضی واقعی باشند، با مطالعه مطالب خیلی از ابهامات ذهنی که دارند برطرف بشه. حالا اگر با اطلاع رسانی شما، زمینه ای برای خانواده دار شدن یک کودک ولو بصورت غیرمستقیم و حتی با چند واسطه فراهم بشه، قطعا در حال خوب اون کودک، شما هم شریک خواهید بود. تا جایی که میتونید کمک باشید و در زمینه معرفی بیشتر کانال همراه بچه های بی‌سرپرست باشین. تصمیم گرفتم به پاس تشکر از کانال هایی که با دغدغه مندی فعالیت این گروه رو توضیح میدن و به چشم تبلیغ و درآمد نگاه نمی‌کنند، قدردانی کنم و معرفی کانال شون رو هم داشته باشم. هر چند این معرفی به معنی تایید محتوا و مطالبشون قطعا نیست. ۱.کانال فاصله تا خدا @Faseletakhoda ۲. یاقوت، لباس کودک و نوجوان @yaghootkids ۳. مشهَدِمانه معرفی امکانات شهر مشهد @mashhademane ۴. همیاری طلاب مشهد @hamyary ۵‌. تحریر و خرازی ستاره @tahrirsetare ۶. خاطرات سمی متاهل ها @rohesabegh به مرور تکمیل می شود... . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
به نام خدایِ کودکان مظلوم و بی پناه غزه در شب ولادت با برکت آقا امیرالمؤمنین می نویسم و به حق نامی نامت امام علی(ع) خدا را قسم میدهم و می‌گویم: خدای مهربانم تنها تو میتوانی به کلماتم نور و برکت بدهی پس با توکل به نام اعظمت می نویسم چون یقین دارم که بدون عنایت تو هیچ ام. ""دردانه قلبم(علی جانم)"" برای تو می نويسم؛ برای تو که از روز اولی که نیت کردم در این مسیر قدم بگذارم نه با خدا معامله کردم و نه با امام زمانم و فقط از آنها خواستم مثل همیشه به من کمک کنند که بتوانم تا آخر این مسیر ثابت قدم باشم. تنها نیتم این بود که کاری کنم که رضایت خدا را جلب کنم. نه دنبال خیر و برکت بواسطه وجود تو بودم و نه حرف و حدیث ها و نیش ‌و کنایه ها و نگاه ها برایم ذره ای اهمیت داشت و گام هایم را سست کرد. خدا می‌داند و من... که با چه نیتی دو سال انتظار کشیدم تا همسر و فرزندانم را راضی کنم و با رضایت قلبی آنها به دنبالت آمدم. روزی که این تصمیم را گرفتم تنها دغدغه ام این بود که زمانی که فرزندانم از شدت تب و مریضی تنها در آغوش من آرام می‌گیرند تو در لحظات بیماری در تخت سرد و بی روح شیرخوارگاه دنبال آغوش چی کسی هستی؟؟؟ آمدم به دنبالت و زمانیکه در آغوشت گرفتم فقط و فقط به خدا فکر میکردم و دیگر هیچ... فقط و فقط به نیازهای عاطفی تو فکر میکردم و دیگر هیچ... دروغ چرا؟؟؟!!! فقط از روز اول تا به امروز یک‌ کلام به امام زمانم گفتم: آقاجان شما بهتر از هرکسی میدانید که این کار را برای خشنودی شما میکنم،اگر عاقبت به خیری این طفل معصوم در کنار خانواده ما هست مقدماتش را فراهم‌کنید. اگر عاقبت به خیری اش در کنار پدر و مادرخونی اش هست؛ زمانیکه خواست برود دل کندن را برای ما آسان کنید انشالله. در این لحظات مبارک از خدا میخواهم‌ انشالله به احسن وجه از من قبول کند تصمیم این بنده حقیر روسیاه و سراپا تقصیرش را. این روزها خیلی با خدا کار دارم از خدای مهربانم میخواهم سایه با برکت همسرم همیشه با عزت بالای سر ما باشد که اگر همدلی و همراهی این مرد نبود تو هم امروز در کنار ما نبودی. از خدا تشکر میکنم که این لیاقت را به خانواده ما داد که با دل و جان و با تمام وجود پذیرای مهمانیت باشیم و تا امروز این رزق و روزی با برکت نصیب ما بوده که بشویم خانواده ات(و یرزقه من‌حیث لا یحتسب) خدایا زبانم‌ قاصر است از باب تشکر و قدردانی خاضعانه به درگاهت آمده ام و می‌دانم که هرچه در این مسیر برایم رقم خورده و بوده و هست و خواهد بود تنها از مقام رحمانیت و رحیمیت تو بوده و بس... هذا من فضل ربی خدایا گریه امانم نمی‌دهد ادامه دهم‌ ولی تو از دلم آگاهی... الحمدالله علی کل حال به امید آگاهی بیشتر خانواده ها به امید روزی که صدای معصوم هیچ کودکی در شیرخوارگاه شنیده نشود. و به امید روزی که هیچ کودک بی پناهی در شیرخوارگاه چشم انتظار آغوش گرم نماند. . . . . . . . . . کانال پدربزرگ خوانده @abedshahi
ارزش گزاری لبخند یتیم امیرالمومنین (ع) شبی از کنار خانه زن تهیدستی گذشت که فرزندانی خردسال داشت و آنان از گرسنگی می‌گریستند و مادرشان آنان را سرگرم می‌کرد تا بخوابند. آن زن دیگی بر اجاق نهاده بود که در آن جز آب چیزی نبود، تا آن‌ها بپندارند که در دیگ غذایی در حال پختن است. علی (ع) از حال آن زن باخبر شد و با قنبر به سوی خانه خود رفت و ظرف کوچکی خرما و کیسه‌‌ای آرد و کمی روغن و برنج و نان برداشت و بر دوش کشید. قنبر از حضرت خواست تا وی آن را بر دوش گیرد. امام (ع) نپذیرفت. با رسیدن به خانه آن زن از او اجازه خواست و وارد شد، پس مقداری برنج و روغن در دیگ ریخت و پس از پختن آن، برای کودکان در ظرف غذا ریخت و به آنان فرمود: بخورید. پس از سیر شدن آنان، امام (ع) بر دست و پای خود گرد اتاق می‌گشت و بع‌بع (تقلید صدای حیوان) می‌کرد. کودکان با مشاهده این حالت، خندیدند. پس از خروج از خانه، قنبر پرسید: سرورم! امشب رفتاری شگفت‌آور از تو دیدم و راز برخی از آن را دانستم؛ ولی سبب گردش تو در خانه بر روی دست و پا و تقلید صدای بع‌بع حیوان را نفهمیدم! امام (ع) فرمود: ای قنبر! چون وارد خانه شدم، کودکان از شدت گرسنگی می‌گریستند. دوست می‌داشتم وقتی از نزد آنان خارج می‌شوم، آن‌ها در حال سیری بخندند و دلیل دیگری نداشت. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ یا امیرالمؤمنین؛ مسیر خدمت به ایتام چقدر ارزشمند است، که آذوقه آنها را به تنهایی به دوش می کشید و قنبر فقط همراهی میکند؟ منِ نوعی ازین رفتار چه درس هایی باید بگیرم؟ یا امیرالمؤنین؛ درست شنیدم؟! با تن صدای شما، پروردگار عالم در شب معراج با پیامبرش سخن میگفت، چرا که محبوب ترین اصوات در دل رسولش، صوت علوی تان بود. آیا درست شنیدم؟! حالا همان صوتِ پروردگارپسند، صدای گوسفندی سر می دهد تا یتیمی بخندد؟!!! آخر این اهمیت حال خوب یتیم در سیره شما تا کجاست؟! ای وای بر ما که خود را شیعه شما بدانیم و همچنان ایتامی بی پناه در پرورشگاه های این شهر، شب را روز کنند. یا امیرالمومنین؛ ما شیعیان آخرالزمانی، با غیبت ولیّ، ایتام شماییم. دلخوش بودیم که با خدمت در مسیر مورد رضای شما، موجب دعای خیرتان هستیم و آذوقه مسیر باریک و دقیق قیامت را همراه داریم، اما منیّت ها و کاستی ها و کج فهمی ها و بی بصیرتی هایی که همه با ظاهری حق به جانب مشغولمان کرده، از اعمال ما بجای آذوقه، دیگی پر از آب ساخته که نه تنها آذوقه نیست که با جوشش زیادش، تباهی اعمالمان را به دنبال دارد. یا امیرالمومنین؛ بر سر ما درماندگان مسیرِ جریانِ ولیِّ آخرالزمان دست پدرانه ات را محروم مگردان و بر دیگ آذوقه ما آرد و نان و برنجی روزی کن که چشم های بصیرت و تشخیص بهنگام وظیفه اجتماعی ما را روشن کند. یا امیرالمونین؛ بر کودکانتان قسم، کودکانه های رفتاری و اخلاقی و تشخیصی و ناپخته ما را ببخش و با لقمه پخته حکمت و فهم علوی، اطعام‌مان بگردان. میلاد پر خیر و برکتش برای همه عالمیان، مبارک . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
53.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نظرتون اگر خونه ما پناهی برای کودکی بی پناه باشه؛ اگر در خونه ما کودکی مهمان بشه تا مشکلات پدر و مادرش حل بشه؛ اگر کودکی که نیازمند درمان هست و کسی رو نداره و خانواده ای براش پدر و مادر بشن و همه نداشته هاش رو پر کنن تا بی نیاز بشه؛ به نظرتون اگر برای این کودکان که همه از شیعیان مولا هستند، با جون و دل و نیت خالص سنگ تموم بزارین، مولا در حق تون دعا نمیکنن؟ . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
مثلا من یک مرد بودم که پدر شدم، تفاوت بین مرد بودن و پدر بودن شاید شبیه دو‌صفت از صفات الهی باشد که خداوند به ما عنایت فرمودن، صفت متکبر برای مرد بودن و صفت رازق بودن برای پدر بودن، شاید برای همین بوده است که گذشتگان ما اعتقاد داشتند ازدواج کنید تا رحمت خدا زیاد شود و گشایش مادی و مالی ایجاد شود. خب خداوند در رحمتش را بر ما گشود و پدر شدن را با اعطا کردن کوثر خانم نصیبمان کرد. من شدم رازق خانواده ام و همسرم شدند مادر؛ جلوه ای از ربوبیت خدا، در خانه ام بنده پروی میکرد و در اندازه انسان بودنش، رب خانواده بود. تا اینجای داستان همه چیز عادی تلقی میشد، یک خانواده کوچکی که همیشه صفاتی از خداوند که در دعای جوشن کبیر میخواندیم برایمان در زندگی تداعی میشد. مانده بودم که معجزه چیست!؟ آیا همین بودن ها خود معجزه است یا معجزه فرا تر از این است!!! دنیای خواسته های من و همسرم در زندگی مشترک با تمام وسعتش، اندک بود. اندک اندک تجاربی کسب کرده بودیم از فراز و نشیب روزهای گرم و سرد زندگی... یک دفعه ورق برگشت، دیگر من آن رازق خانواده نبودم، و همسرم با تمام بیکرانی مهر و محبتش بنده پرور نبود. رنگ زندگی ما تغییر کرده بود. جایگاه ها عوض شده بودند، رزق خانواده ما در دست سوخته طفلی بود که حتی توان ایستادن نداشت, جلوه ربوبیت خداوند در نگاه دختر یک ساله ای بود که اولین سال زندگیش را با کلی بیماری گذرانده بود و یک پرونده پزشکی بزرگتر از خودش داشت. چند صباح قبل که مشغول مرور دعای جوشن کبیر بودم، متوجه تغییری بزرگ شدم، معجزه ای آشکار... مقام فرزند خواندگی پسری که سوختگی هایش مرهم یافته، میتواند بایستد، قدم بردار و تجربه شیرین بازی کردن را بچشد... آری امیرحسین ما اکنون رازق خانواده ماست. و من پدری مبهوت ... و فرزند خواندگی معصومه آن دختر بیماری که در گوشه شیرخوارگاه قرار بود منتقل شود به کلینیک معلولین. اکنون چنان بنده پروری میکند با شیرین زبانی هایش در دل ما که... نمیخواهم کفر بگویم، مقام کبریایی خدای احد و واحد بجای خود، اما الحق و الانصاف رازق بودن (امیرحسین) و بنده پروری و بنده نوازی (معصومه) اعجاز زندگی من و همسرم شده که هر روز در قیام و قعودمان و در ربنای دستهای کوتاهمان به سمت بیکرانی آسمان نماز عشق میشوند. ربنا آتنا فی الدنیا حسنه... . . . . . . . . کانال پدربزرگ خوانده @abedshahi
متن از زبان یکی از همکاران بهر‌ویش؛ روز پـدر بهانه ای بود بـرای پیاده سازی یک ایده، برای تقدیر از کسی که شاید تنها فقط در سال ۱۴۰۳ حدود ۳۵۲ کودک را به وصال آغوش مـادر رساند و تجـربه حس مقدس پدر بودن را برای ۳۵۲ پدر بالقوه، رقم زد. شاید همیشه که نه.. اما به یاد دارم هر لحظه که او را میدیدم دغدغه ای جز کودک نداشت. هر لحظه در پَستو ذهنم به دنبال خلق قشنگ ترین لحظه برای او بودم اما تنها تصویر هایی که در ذهنم بود، کنار هم میچیدم، اما رویا تـا عمل فاصله طویلی داشت.. چند روزی گذشت و یک هفته بیشتر فرصت نبود تا این که از همراه های همیشگی بهرویش، خانواده های سایبان امن صحبت از یک تقدیر کوچکی از موسس این مجموعه شد. ذهن پر از ایده و تصویر من و همراهی سایبان امن یک مدیریت برای اجرا می خواست، یک مدیر خلاق که همراه همیشگی بهر‌ویش است. خانم زارع کمک بزرگی برای رقم زدن تک تک لحظه های ثبت شده این دورهمی به یاد ماندنی کرد… قطعا که حضور او به عنوان مادر سایبان امن، این داستان رو قشنگ تر از رویاهای ذهنی من رقم زد من خانم زارع و سایبان های امن… شروع شد و هر لحظه و هر قدم که جلوتر رفتیم، زیباتر پیش میرفت. از همراهی کوچک ترین عضو های بهرویش که خالقِ این زیبایی بودند… آتنا… فائزه… عماد … پیام… و… تک تک شان، به یاد ماندنی ترین دارایی که داشتند؛ یعنی "حضورشان" را با رنگی از دنیای کودکانه شان برای او به یادگار گذاشتن. و پدر های سایبان امن که با صدای شان، جملاتی را زمزمه کردند که زیبایی تصویر را هزار برابر کرد… در این مسیر، مهمانِ خانواده های سایبان امن شدیم، و عشق و مهرِ بی قید و شرط شان را با خودمان به خانه بعدی می بردیم.. عجیب بود لحظاتی از پایان شب و شروع صبحِ میلاد حضرت علی(ع) را در کنار خانه های سایبان های امن بودیم، برای رقم زدنِ لحظه ای که تصور میکردیم و نتیجه شد، تابلویی با ارزش از حضور فرشته های واقعی … روز شنبه.. هر کدام درگیر یک موضوع بودیم.. فرصت کم بود و استرس اجرای مراسم، این نبودِ زمان رو هر لحظه یاد آوری میکرد… تصویر هایی که هنوز گرفته نشده بود: هماهنگی قاب گل کیک کـافه هماهنگی مهمان ها… و…. ——— همه ما راس ساعت منتظر بودیم که اینبار با حضور یک دفعه او ما سوپرایز شدیم😊 اما با دیدن ۲۵ خانواده از سایبان امن و بچه های بهرویش چهره او فراتر از شوک شدن بود، من تمام لحظات به زیبایی و پر معنایی این حضور و قدم ها فکر میکردم.. آدم های خوش قلبی مثل سایبان های امن، با شوق و مهر، برای خوشحالی او آمده بودند، دقیقا همان لحظه بود که هر سه ما من خانم زارع خانم ضیائی بهم نگاه کردیم و گفتیم قشنگ تر از تصورمان رقم خورد. . . . . . . . . . . کانال https://eitaa.com/abedshahi