انگار تنت دور تنم پیچیده
در لهجه ی چین دامنم پیچیده
دست تو به روی شانه ام یعنی که
پاییز به شال گردنم پیچیده
لبخند زدی بهار شد باران شد
اندوه میان باغ سرگردان شد
انگار که عطر حلقه در موهایت
از شانه ی مهرماه آویزان شد
بر ابر تنم فقط همین بارانی ست
پیچیدنِ در کوچه ی سرگردانی ست
دلتنگی روی دوش پاییز منم
بی سر شدن ام گردن بی سامانی است
دست تو اگر که سرد مثل آه است
تقصیر هوای سرد آبان ماه است
اصلا نگران نشو که حالم ابری ست
بارانی گریه های من کوتاه است
از جمله ی عاشقانه ات فهمیدم
از عطر خوش ترانه ات فهمیدم
من ماه تولد تو را ای پاییز
از عقرب روی شانه ات فهمیدم
انگار که حال گریه ها جا آمد
باران شد و با ابر به اینجا آمد
خورشید کنار سایه ی خود یک روز
سردش شد و پاییز به دنیا آمد
از زندگی ام چقدر تنها رفتم
پاییز رسیدم و سر زا رفتم
بر روی تولد خودم دار زدم
یک پله به مرگ بود، بالا رفتم
#الهه_بیات_مختاری
#پاییز
#تولد
@aboajor
«مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی میکنم. نباید به پیشواز مرگ بروم!
البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که میشوم مهم نیست.
مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.»
از کتاب ماهی سیاه کوچولو
#صمدبهرنگی
#مرگ
#تولد
@aboajor