هدایت شده از علی مقدم
دنیا ز پوچی است شبیه حباب پُر
از آب خالی است ولی از سراب پُر
#عاصی_خراسانی
@ASI_khorasani
سرخ است از لبان تو انگور میکده
خود را شراب جای دهان تو جا زده
هرکس که مست کرده دهانش بیاورید
جز در هوای روی تو در حکم مرتده
موی تو کرده آیه ی (وَاللَّیلْ) را بلند
زیبایی ات به صورت (والشَّمسْ) آمده
تفسیر توست زُلزِلَتِ الارضِ والسّماء
زنجیرهای حلقه ی زلف مجعده
خال از زبان کنج دهان تو گفته است
این نکته را به خط لبانت موکّده...
وَیلٌ لِکُلِّ مٌمکنةٍ فی طریقِ عشق
قُرب بعیدنا شده چون( نارُ موقَدِه)
یک نسخه بیشتر نشود کلیات عشق
در باب عشق توست همین یک مجلّده
قربان حج واجب عشق تو کرده ایم
عمری که رفته است بدون تو مفرده
دل را برای وصل تو داده است جان به مرگ
باشد به غیر ازین همه ی عمر مفسده
#الهه_بیات_مختاری
#وَیلٌ_لِکُلِّ_ممکنةٍ_فی_طریقِ_عِشْق
@aboajor
....میان حجره ی قلبش یک فقیه معجزه آور داشت
اصول معجزه کافی بود ! به اصل حادثه باور داشت
درون سینه ی سلمانش کسی شبیه پیمبر داشت
امام آمد و دستش را بلند کرد وَ باران شد
.....
تویی که خنده ی شیرینت تویی که خشم جهاندارت
چهل حدیثِ مطنطن در بیانِ خوبی بسیارت
ازین که خال لبت کرده طبیب را به تو بیمارت
رساله ی نفست صبح غزل به صورت دیوان شد
زمان در آینه ی دستت اشاره کرد به سمت راه
شب از ادامه ی دلتنگی گذشت و آینه شد چون ماه
سلام آیه ی والشمس و سلام حضرت روح الله !
تو شان سوره ی والفجری وطن به نام تو ایران شد
#الهه_بیات_مختاری
#ایام_الله
«وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا اَنْ اَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِاَیَّامِ اللَّهِ...
@aboajor
حکایت نقش دو شیر در بالای ایوان نقارهخانه در صحن عتیق حرم امام رضا علیه السلام چیست؟
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
🔸در این صحنه مردی با ریش و سبیلی بلند، سری تراشیده و لباس سفید بر زمین افتاده و دو شیر بر او مسلط شدهاند. یک شیر سر او را در دهان دارد و شیر دیگر کمر و پهلوی مرد را میدرد. چشمان و دهان مرد از وحشت باز مانده است.
🔸اما ماجرای این شیرها: بعد از جریان اقامه نماز باران در #مرو توسط حضرت رضا علیه السلام و بارانی که بلافاصله باریده شد آن هم در فصل تابستان، محبوبیت امام در بین مردم چندین برابر شد. مامون تلاش کرد در مجلسی این ابهت امام علیهالسلام را بشکند؛
🔸نقل شده است که مأمون در مجلسی که بدین منظور، ترتیب داده بود فردی به نام حمید بن مهران را مامور کرد تا با بی ادبی، امام علیه السلام را به سحر و عوام فریبی متهم کرده، از ایشان طلب کند که معجزه نموده، شیرهای روی پردۀ بالای سر مامون را زنده کنند تا او را بخورند.
🔸امام رضا علیه السلام بلافاصله به نقش شیرهای روی پردۀ پشت سر مأمون اشاره کرده، فرمودند: این ملعون را ببلعید. بیدرنگ، تصاویر به صورت دو شیر زنده ظاهر شدند و او را بلعیدند، به طوری که کوچکترین اثری از وی باقی نماند. بعد دوباره با اشاره امام ، به جای خود برگشتند.
🔸مأمون که از این صحنه به شدت ترسیده بود، گفت: الحمد لله که خداوند ما را از شر حمید بن مهران نجات داد! سپس گفت: یابن رسول الله؛ خلافت متعلق به جد شما رسول الله است و بعد از او شما سزاوار آن هستید. اگر میخواهید، من اکنون خلافت را به شما واگذار کنم.
امام فرمودند:
«من اگر خلافت را میخواستم، به تو مهلت نمیدادم. ولی خداوند به من امر فرموده که تو را به حال خود رها کنم.»
📔عیون اخبار الرضا علیه السلام شیخ صدوق ج۱ ص۱۸۳
#داستان_و_عبرت
#تبرّی
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این قاب برفی داغاداغ پیشکش نگاه شاعرتون
جاده ی سمنان به گرمسار
زمین سوخته را ابر میکند سرسبز
امید نامه صائب به ابر رحمت اوست
صائب تبریزی
@aboajor
مناجات نامه ی تاثیرگذار امیر کبیر
خداوندا
امیر تویی
کبیر تویی
تقی همان شاگرد آشپز است...
#حمام_فین_کاشان
مولای یا مولای انت العظیم و انا الحقیر و هل یرحم الحقیر الا العظیم
@aboajor
بیتی که مصراع دومش را امیرالمونین سرودند
یکى از طلبه هاى نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *
به آسمان رود و کار آفتاب کند
@aboajor