eitaa logo
به یاد ابوکوثر
207 دنبال‌کننده
109 عکس
136 ویدیو
1 فایل
مکانی برای دل نوشت... @abokosar110
مشاهده در ایتا
دانلود
تصویری متفاوت از رهبر انقلاب در کنار شهید محمد جهان‌آرا 🌱|@abokosar313
توان راه رفتن نداشت انگار فلج شده بود وقتی از همه جا ناامید شد، دلش رو دخیل پنجره فولاد امام رضا کرد و عهد کرد که اگه شفاشو گرفت، یک سر بره جبهه و برنگرده مگر بعد شهادت... شفاش رو که گرفت،سر قولش موند... بعضی وقت ها که می دیدمش می‌گفتم: شما هم مثل بقیه برو مرخصی، یه حال و هوایی تازه کن، روحیه ای بگیر و دوباره برگرد می‌گفت: نه من سلامتیم رو مدیون امام رضام و باید پای عهدی که با آقا بستم بمونم... پای قولشم موند تا شهید شد!(: [شهیدسیدنورالله‌یزدانی‌] 🌱|@abokosar313
به یاد ابوکوثر
هربار که می روم زیارت امام رضا (ع) صدایش می پیچد توی گوشم که «تا بهت اشک ندادن، نرو داخل» می‌گفتم: خب چیکار کنم؟ می‌گفت: توی صحن قدم بزن... خودش از صحن جامع رضوی شروع می کرد و یک دور، دور حرم می چرخید زمزمه می کرد و شعر می‌خواند و استغفرالله می‌گفت تا واقعاً گریه اش می‌گرفت بعد می‌گفت: حالا بیا برویم داخل؛ پیش ضریح آنجا هم سلام میداد و زیاد جلو نمی رفت... 📚قصه دلبری 🌱|@abokosar313
به یاد ابوکوثر
روز اول ۲۰۰ نفر روز دوم ۴۰۰ نفر و روز سوم ۸۱۷ نفر آمار خانم هایی که در سه روز اول ملاقات با امام[به خاطر ازدحام جمعیت و شلوغی] غش کردند از شهید مفتح خواستم به امام بگویند: دیگر نگذارید خانم ها به دیدنتان بیایند وقتی شهید مفتح این پیشنهاد را مطرح نمود، امام گفت: فکر می کنید اعلامیه های من و سخنرانی های شما شاه را بیرون کرد؟ همین بانوان محترمه بودند که شاه را بیرون کردند بروید و وسایل رفاه و آسایش آنها را فراهم کنید... 📚حاشیه های مهم تر از متن 🌱|@abokosar313
ذوب شوید در خمینی، همان گونه که او در اسلام ذوب شده است! +آیت‌الله‌سید‌محمدباقرصدر 🌱|@abokosar313
به یاد ابوکوثر
یک بار عکس هایی را که خودش آنجا از دیوار نوشته های تکفیری ها و رزمندگان ارتش سوریه گرفته بود نشانم داد بین آنها عکس یکی از رزمنده های ایرانی بود که داشت شعاری به زبان عربی روی دیوار می نوشت به این عکس که رسیدیم محمودرضا گفت: این بعد از نوشتن شعار زیرش نوشت: جیش الخمینی فی سوریا این را که گفت زد زیر خنده گفتم: به چی می‌خندی؟ گفت: تکفیری ها از ما و نام امام خمینی خیلی می‌ترسند بعد تعریف کرد که یک روز در یکی از محلاتی که اهالی اش آنجا را ترک کرده بودند متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به این طرف و آن طرف می‌دوید رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟ گفت پسرش مجروح است و در خانه افتاده، ولی کسی نیست که کمک کند با تعدادی از بچه ها رفتیم داخل و دیدیم پسرش یکی از همین تکفیری هاست هیکل درشت ریش بلند و لباس چریکی به تن داشت يک گوشه افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود تا متوجه ما شد، شروع کرد به داد و فریاد کردن و هر چه از در دهانش درآمد نثار ما کرد! همین طور که داشت فریاد می زد و بد و بیراه می‌گفت، یکی از بچه ها رفت نزدیکش و توی گوشش گفت: می دانی ما کی هستیم؟ ما ایرانی هستیم این را که گفت، دیگر صدایی از طرف درنیامد... راوی: برادر شهید 🌱|@abokosar313
دفترچه یک شهید ۱۶ ساله در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید ۱۶ ساله که گناهانِ هر روزش را می‌نوشت پیدا شد! گناهان یک هفته او اینها بود شنبه: بدون وضو خوابیدم یکشنبه: خنده بلند در جمع دو شنبه: وقتی در بازی گُل زدم، احساس غرور کردم سه شنبه: نماز_شب را سریع خواندم چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰ صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات دارم فکر می‌کنم چقدر از یه پسرِ شانزده ساله کوچک‌ترم @abokosar313
خدایا خدایا؛ تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما... @abokosar313
📸 اللهم‌احفظ‌قائدناالامام‌الخامنه‌ای @abokosar313
وقت هایی که می رفت تهران خیلی مواظب ترور منافقان بود و می‌گفت: دوست ندارم الکی شهید بشم! هرچند که اگر به تیر منافقان هم می مرد، شهید بود ولی دوست داشت حتی شهید شدنش هم در حین انجام سخت ترین مأموریت ها و حساس ترین کار ها باشد و همان طور هم شد... 🌱|@abokosar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی گرفتار خودمون هستیم نمی‌تونیم کاری رو انجام بدیم... @abokosar313
[ماه مهر نزدیک بود و امیر باید می‌رفت کلاس اول] با همان سن کم، ادای مرد های بزرگ را در می آورد آخر هفته ها که می خواستم خانه دایی محمد یا مادرم بروم، مرا همراهی می کرد تا تنها نباشم جلوی در می نشست و نمی آمد داخل خانه می‌گفت: مامان جان! اینا بی حجابن، اصلا محرم و نامحرم حالی شون نیست، من نمیام خونه شون می‌خوای چشم پسرت به گناه بیفته؟! تا هروقت دوست داری بمون، بعد بیا باهم بریم من همین جا نشستم واقعاً غیرتی بود ادا در نمی آورد قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، خیلی از احکام را یادش دادم هفته هایی که مدرسه اش شیفت ظهر بود، اول می رفت مسجد جامع امام صادق (ع) که نزدیک خانه مان بود، نمازش را می خواند و بعد می رفت مدرسه... [شهیدامیرشاه‌آبادی] 📚قصه ننه علی 🌱|@abokosar313
در همان چیزهایی که می‌فهمی درست عمل کن ، بقیه‌اش را خدا یاد می‌دهد . . ! 🌱|@abokosar313