﷽
{هو الکریم}
#دیالوگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-. حسن جان،
شَمعت را فوت کن؛ آب شد !
-: خُب امسال باید از چند بشماریم ؟
-. هجده ؟
-: حسن جان، یک آرزو کن !
-. چرا سَرش را پایین انداخت ؟
چرا اشک میریزد ؟!
-: حتماً اشک شوق است ...
-: حسن، خوشحال نیستی ؟
ببین همهی همسایهها برای تولد تو آمدند !
-. چرا به ما نگاه نمیکند !
چرا به دیوار چشم دوخته ؟!
-: بگذار بشماریم ...
هجده؛ چرا فوت کردی؟
تازه هجده بود !
-. اصلاً برویم، این هم شد تولد ؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-• کریم ؟!
چرا به او کریم میگویند ؟!
-° او همنشین فقیران است ...
کسانی که برای چند سکه هرکاری میکنند!
او همنشین دردمندان و پیران است
کسانی که جای شمشیر، عصا دست میگیرند!
او مهربان با حیوانات است
اسبها را چقدر نوازش میکرد !
-• انگار در گوش اسبهای
مدینه و کوفه حرف میزند :)
-° خیالاتی شدهای مرد !
حسن دلسوز همه است
نگاه مهربانش را به آن مردهایی که
گوشهی بازار تیر تیز میکردند ندیدی ؟
انگار همه را دوست دارد ...
-. راست میگوید !
محبتش مثل تیری در قلبها فرو میرود !
-• شاید یکروز تمام این تیرها را به او برگرداندیم :)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-
حَسن جان؛ تا کجا خواندهاید ؟ -تا جمله سازی ؟ -
خُب درس امروزتان چه بود ؟ آها میم، خُب با مادر جمله بساز ! + حسن - مادر -گفتم جمله بساز ! این که نشد جمله؛ اصلاً تا من برمیگردم یک انشاء بنویس : + حسن - مادر - کوچه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ما؛ ما قوم همیشه شرمندهایم، آقا جان ! اینقدر .... اینقدر توی گلویمان مانده و نتوانستیم فریادش بزنیم و محدود بودیم و معذور که ... که حالا ولادتتان هم بغض، بدجوری میگیردمان ... حالا ولادتتان را هم که تبریک میگویند میروم تنها گوشهی اتاق مینشینم زانوهایم را بغل میکنم آستین به دهان میگیرم که در سکوت فقط اشک بریزم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به شما میگویند کریم ؟ از تو، همه-چیزیت را گرفتند من فکر میکنم، اینقدر بخشیدی که بگویی بعد از آن روز دیگر چیزی به چشمت نمیآید شاید #غریب شاید #مظلوم واژهی بهتری باشد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ راستی حسن چند سال عُمْر کرد ؟! ۷ سال و پس از آن ۴۱ سال مُرد ... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ و ما هر ساله حسین را با هیاهو سینه میزنیم در تمام #حسینیه های شهر؛ و حسن را، فقط بغض میکنیم و فقط اشک میریزیم و سکوت میزنیم ... در #فاطمیه های قلبمان ! حسن #غریب است حسن #درد دارد بگذریم ؛ تولدت مبارک ... بیش از همه به مادر انشاء تمام؛ نقطه سر خط. حسن - مادر - کوچــــــــــــــــــــــــــــــــــه 🌿 @HajQasemBS_ir #فراموشنمیکنیم #انتقام #حَسَنیه #علیهالسلام
💬 { #دیالوگ }
- حاجی اتفاقاً من دقیق توی همین شرایطم ؛ محیطی که همه ضدّ رُشدن ! ضد تغییر و ریسک کردن هستند ! امثال منی که داریم بین این آدما زندگی میکنیم دیگه چه امیدی میتونیم به کارآفرین شدن داشته باشیم ... 😔 #مأیوس
+ میدونی رفیق ، خدا توی قرآن میگه :
٫٫ موقع قبض روح ظالمان و مشرکان، فرشتگان قبض روح، مى پرسن: شما در چه حال بودید؟
٫ اونا مىگن: ما مستضعف بودیم و توی سرزمین -محیط- خودمون تحت فشار ؛
٫٫ ولى فرشتهها به اونا میگن : مگه زمین خدا پهناور نبود؟ چرا مهاجرت نکردید؟
٫٫٫ جایگاهشون جهنمه و چه جایگاه بدى هم هست.
«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیر»
| سوره نساء - آیه ۹۷
یعنی خدا میگه حتی وقتی توی فشار و خفقان محیط بودی ؛ باز من امکان (و حتی پیشنهاد) مهاجرت از اونجا رو بهت میدم ؛ و حتی با جدّیت میگه که بعداً عُذری هم نمیپذیرما . #میشه_اگهبخوایم 😇
بازم خوددانی ° هرجور صلاحه ...
@eMuslim 🇮🇷
﷽
#دیالوگ 🫂
- رؤیا را بریز دور سید !
بیا روی زمین،
گوشت کیلویی چند صدهزار تومان،
سیب زمینی به قیمت موز و
باید صبح تدریس کنی و عصر اسنپ
شب برگه تصحیح کنی و هنوز
فرصت برای یک دوش آب سرد نداری
که تو را از خواب بیدار کند...
+ رؤیای من وقتی هست که
یک نوجوان افسرده، لبخند میزند
وقتی که یک مادر، دخترش را
بعد چند ماه به آغوش میگیرد...
رؤیای من صدای قهقهه است
رؤیای من، شاید
شهادت است.
راستی، اینها چند؟
اخیراً کمتر گوشت میخوریم خُب؛
خانم و آقای روانشناس و مهدیمان :)
📮@aboMahdiam
ابومهدیــم | یه روانشناس "ساده"
نه چون بلد نبود،
چون نخواست!