🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
رمضان ٱمده و
تا بہ سحـــر، بیدارے...
اے دلیل همہ بے خوابے شب ها،
سلام✋🏻
.
.
.
چطوری؟! خوبی؟! داداش قرصی دوایی ممد دهقانی چیزی نداری واسه دلتنگی.. یک مقدار داره سخت میگذره..
.
یک زمان رفیق درددل هم بودیم.. الان که همه درد و دل هام تویی... هرچی میگذره خاطرات به جای فراموش شدن فقط یادآوری میشن..
.
.
.
جات خالی دیشب به یاد دردودل های خاصی که فقط به رفیق شهیدت رسول میگفتی رفتیم بهشت زهرا.. داداش... ازت ممنونم.. اینکه اینطور بتونم با بهشت شهدا ارتباط برقرار کنم مدیون تو هستم.. چقدر شهدا زنده اند.. و چقدر شیرینه زیارت خون های پاکی که تو مسیر آقا اباعبدلله ریخته شده.. داداش دعا کن به حق قطره قطره خون شهدا، ذره ای از راه قران و اهل بیت جدا نشیم... .
.
.
.
.
#پست_اینستاگرام_دوست_شهید🌸
البته پست های قبل🙃
#ابـــووصــال ✨
#ادامه_دارد 📚
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
🍃 @Abo_Vasal
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
ادامه... 👇🏻
««« خاطره »»» .
.
اکثرا لیالی قدر رو در چرخش بود... حتما چندتا هیئت و مراسم رو درک میکرد معمولا این دو سه سال اخیر به دلایل مختلف یک سری هم به شهرک ما میزد.. یکی از اخلاق های محمدرضا این بود که فاز فضای معنویش رو اصلا تو جمع رفقا و آشناهاش نشون نمیداد مثلا گریه ها و احوالات خاصش رو باید از دور تو هیئت ها و مراسمات می دیدیم.. شب قدر پارسال موتورشو داد به من و خانمم و به اصرار میخواست یک مسیری رو پیاده بره.. مطمئنم اون 20 دقیقه ای که ازمون جدا بود و تو حال خودش بود اصل شب قدر محمد رضا بود.. بعد از اون رفتیم مقبره شهدای شهرک و من مشغول قرائت دعای جوشن کبیر شدم از همون اول شروع کرد به خندیدن و بازی کردن با گوشیش😂 من به اصطلاح خودم چه حال معنوی داشتم😒
قدر پارسال من کجا و قدر پارسال تو کجا.. و چه خاطراتی که در درونم نهفته میماند😄 .
.
#انتظار
#محمدرضا
#تلخوشیرین
#دورونزدیک
#عکاس_بهترین_عکسهای_شهید_خودم_هستم😎
#دعام_کنید
#ابـــووصــال ✨
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#پست_اینستاگرام_دوست_شهید 🌸
البته هاي قبل🙃
🍃| @Abo_Vasa
🍃بسم رب الشهدا 🍃
#ۺـہـود_عـۺق✨
آقامحمد اینجا نشسته بود،من اونجا پایین پای آقا رسول نشسته بودم .
دیدم به نشانه ی احترام انگار یهو ایستاد
گفتم : چه خبره ؟🤔
گفت : بابای آقا رسول اومدن❗️
شروع کرد با آقای خلیلی صحبت کردن
اصرار به آقای خلیلی
که #دعا_کن_شهید_شم ،تا اینجا اومدی ،دم غروب🌄،ماه مبارکه ،کنارآقا رسولم هست دعا کن من شهید شم ✨
پدر شهید خلیلی مصرانه میگفت: ان شاء الله عاقبتت بخیر شی🙂
محمد می گفت : نه اینا چیزا به دردم نمیخوره ،این دعا ها به دردم نمیخوره 😔
شما دعا کن من شهید شم
آنقدر #پیگیری کرد که ایشون گفت : ان شاء الله #شهید_شی،ان شاء الله عاقبتت #شهادت 🌷
آنقدر اون روز ذوق کرده بود
می گفت : روزی این ماهمو گرفتم
پدر شهید خلیلی برام دعا کرد شهید شم ☺️
هر چی هم گرفت از این #اصرارش گرفت
آدم مصری بود
#نقل_از_خواهر_شهید🌸
#ابــووصــال ✨
#شهید_رسول_خلیلی 🌷
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری🌷
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💌
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 🌷
در تمام زندگی بیست ساله اش،
یک بار برات کربلا
را گرفت. هر چند پایان عمر این دنیایی اش،🌍
مصادف شد با سر گذاشتن بر دامن مادر سادات
(س) و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء (ع)
ومهمانی ارباب در کربلا.🕊
ماه مبارک رمضان 🌙
سال نود بود که بین الحرمینی شد برایمان...
حرکت ساعت نُه صبح بود. ما احتمال می دادیم
که به تعویق افتد، لذا سحری خوردیم... از همان
ابتدای سفر در اتوبوس🚌،با اینکه هم سفرها را نمی شناخت،ملحق شد به جوانهای ته اتوبوس.
دیگر اول اتوبوس پیدایش نشد.
حدود ساعت ⏰یازده صبح بود که از حد ترخص
گذشتیم.همان موقع بود که از ته اتوبوس آمد کنار
مادر و گفت: «خب دیگه! وقت افطاره!»
- محمد! ما سحری خوردیم! لااقل بذار وقت ناهار
بشه!❗️
_ «نه دیگه! حد ترخص گذشت. خدا اجازه داده
بسه دیگه! شما طولانیش نکن!» 😄و شروع کرد به
افطاری خوردن!
یکی از ویژگی های بارزش همین بود؛فقط از یک
نفر خجالت می کشید، از یک نفر به طور کامل
اطاعت می کرد، محدودیت های یک نفر را بی چون و چرا می پذیرفت و واقعا به آن پایبند بود.
وقتی در کاری جواز از پروردگارش داشت،
محدودیت های سخت گیرانهی سایرین را قبول نمی کرد.
وقتی شرع به او اجازه ی کار درستی
را می داد،برای عرف و نگاه مردم،خواست بقیه ارزش قائل نبود.
_ «از خدا جلو نزنید!!!»
#نقل_از_خواهربزرگوار_شهید 🍃
#مدافع_حرم
#شهیدآقامحمدرضادهقانامیری🌷
#ابـــووصــال ✨
#سوریهحلبالعیس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🇮🇷
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
و تو برای هر حال گرفته ای فقط یک تجویز داشتی:
« یه هیئت مشدی برو، ردیف میشی.. » ✨
هیئت رفتن تجویز دائمی تو برای هر دردی بود.
برای همین خانه ابدی ات را جایی تعیین کردی که همیشه صدای نجوای یا حسین در فضا معلق باشد.🌷
📚"کتاب یک روز بعد از حیرانی "
(زندگی نامه
شهید مدافع حرم
محمد رضا دهقان امیری)
ارسالی 📱
#شهدا #امام_زمان #ابـــووصــال ✨
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 🇮🇷
محمدرضا اکثر مواقع رو با رفقا میگذروند ولی "خلوت" های خاص خودش رو داشت...☺️
مثلا قدم زدن های تنهاییش..
حتی بعضی وقت ها از جمعمون جدا میشد و مسیری که ما با ماشین 🚘میرفتیم رو اصرار داشت "تنها" و پیاده بره.
یکی از جاهایی که برای خلوت کردن پیدا کرده بود "هیات" بود!✨
درسته که هیات معمولا جای شلوغیه ولی بهترین خلوت برای محمدرضا روضه های اباعبدلله (ع) بود...🌱
گاهی هم انقدر دلش پر می زد برای شهدا که تنهایی با موتور می رفت "گلزار شهدای بهشت زهرا (س)" تا با عشقش رسول خلوت کنه...🍃
#شهدا_خلوت_هاشون_هم_خاصه
#تنهایی_عمیق_ترین_لحظات_زندگی_یک_انسان_است
شهیدحسین علم الهدی
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری ✨
#شهیدرسول_خلیلی 🇮🇷
#شهدا_را_یاد_کنید_باذکرصلوات
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
محمدرضا دوستانش رو از دعای خیرش فراموش نمی کرد؛✨
گاهی که می رفت زیارت حضرت شاه عبدالعظیم (ع) پیام✉️ می داد که نائب الزیاره هست...
خیلی هم از واژه ی #سیدالکریم خوشش میومد...🍃
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#نقل_از_دوست_شهید
#ابـــووصــال ✨
🍃🌸 @Abo_Vasal
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
محمدرضا از کودکی جنبوجوشهای خاص خودش را داشت. با وجودیکه بچه درسخوانی بود اما همواره با جنبوجوشهایش صدای دیگران را درمی آورد🍃
«محمدرضا فرزند دومم است. از همان کودکی بچه بازیگوشی بود.» دوره ابتداییاش را در مدرسه بلال حبشی در خیابان آزادی سپری کرد.
«همیشه در طول مسیر خانه تا مدرسه کیفش را به هوا پرت و با خودش بازی میکرد. این کار برایش نوعی تفریح بود.
وقتی پایه دوم درس📚 میخواند یکی از روزها در حالیکه همچنان تفریح مورد علاقهاش را انجام میداد تصادف کرد و پایش شکست و ناچار شد چند روزی در خانه استراحت کند.»
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابـــووصــال ✨
#نقل_از_مادر_شهید
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
«من و پدر شهید همیشه سعی میکردیم از کودکی فرزندانمان را با مجالس مذهبی، هیئتهای عزاداری و مسجد آشنا کنیم.
برای آشنا شدن آنها با فرهنگ جهاد، خانوادگی به اردوی راهیان نور میرفتیم. 🌱
به همین خاطر معمولاً تعطیلات نوروز را در مناطق جنگی سپری میکردیم.
گاهی اوقات اگرچه جایی برای ماندن در این مناطق نداشتیم و ناچار بودیم کنار مزار شهدا یا کنار خیابان شب را صبح کنیم، اما هرطور شده بود بچهها را به مناطق جنگی میبردیم.»🍃
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابـــووصــال ✨
#نقل_از_مادر_شهید
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💌
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
در دوره راهنمایی مدیر مدرسه روی افکار و اعتقادات بچهها کار میکرد و سعی میکرد آنها را بچههایی معتقد پرورش دهد.
وقتی محمدرضا دوره راهنمایی را تمام کرد به ما گفت: «محمدرضا را در یک مدرسه خوب ثبتنام کنید. زمینه اعتقادی بالایی در وجود او است، وسعی کنید با تحصیل در مدرسهای خوب آن را بارورکنید.
به همین دلیل مدرسه امام صادق(ع) را انتخاب کردیم.» 🍃
محمدرضا در آزمون ورودی رشته معارف و ریاضی مدرسه امام صادق(ع) شرکت کرد و با وجودیکه در هر ۲رشته تحصیلی رتبه برتر کسب کرد اما علاقه به معارف و تحصیلات حوزوی باعث شد رشته معارف را انتخاب کرده و در دانشگاه عالی شهید مطهری ادامه تحصیل دهد.✨
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#نقل_از_مادر_شهید
#ابـــووصــال ✨
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
«هرشب در هیئت عزاداری شرکت میکرد. با وجودیکه روزهای پنجشنبه مدرسه تعطیل بود، اما در هیئت مدرسه شرکت داشت.
اغلب شبها همانجا میماند تا صبحها در برپایی دعای ندبه کمک کند.» ا✨
«معمولاً همه کارهایش را با ما هماهنگ میکرد. حتی روی برنامه هفتگی دانشگاهش هم برنامه ساعات بیکاریاش را نوشته بود.»🍃
#نقل_از_پدر_شهید
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابـــووصــال ✨
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💌
🌿| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
«سال دوم دبیرستان ما را برای اردوی جهادی به روستای هفت چشمه استان لرستان بردند.
به یاد دارم برای ساخت استخر کنار مسجد باید زمین را میکندیم.
وقتی من بیل را زمین میزدم مقداری کمی خاک بلند میشد در حالیکه هر بار محمدرضا بخش بزرگی را میکند.» 🍃
«آن روز محمدرضا سنگهای کوچکی را در دست جمع میکرد و آنها را به طرفم پرتاپ میکرد و من دنبالش میکردم. او فرد شوخطبعی بود و با همه شوخی میکرد.» 🙂
#نقل_از_دوست_شهید
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابـــووصــال ✨
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 🇮🇷
«دوست داشتم برای اربعین امسال کربلا باشم.
با وجودیکه مادر و برادرم را واسطه قرار داده بودم اما پدرم اجازه نمیداد. 😔
صبح روز ۲۳آبان ماه سرسفره صبحانه وقتی پاسخ منفی پدرم را شنیدم دلم شکست. 💔
وارد دانشگاه که شدم در گوشهای عکس محمدرضا را مقابلم گرفتم و با او صحبت کردم. گفتم محمدرضا تو که رفتی، دست مرا هم بگیر و ببر، ظهر☀️ آن روز برادرم خبر داد بالاخره پدر رضایت داد که کربلا بروی.»😍☺️
#نقل_از_دوست_شهید
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابووصــال ✨
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 🌷
«چندباری با ماشین پدرم به محمدرضا رانندگی یاد دادم.
یکبار موقع خداحافظی مرا بوسید و تشکر کرد.
آن روز به من گفت اگر من شهید شدم امروز را به خاطر بیاور.»🍃
#نقل_از_دوست_شهید
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابـــووصــال ✨
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 🌷
محمدرضا صاف و صادق بود. با همه با مهربانی رفتار میکرد☺️
به یاد دارم روزی خانه🏡 ما آمد.
من طرحهایی را برای هفته دفاعمقدس آماده کرده بودم، با هم رفتیم نزد فرمانده پایگاه بسیج، آنها داشتند غرفهها را برای هفته دفاعمقدس برپا میکردند.
چون از علاقه محمدرضا به شهادت مطلع بودم با شوخی به فرمانده گفتم خوب به او نگاه کن و چهرهاش را به خاطر بسپار تا وقتی شهید شد برایش یادواره برگزارکنیم. 🍃
باورم نمیشود مدتی بعد از این اتفاق محمدرضا شهید شود.»🕊
#نقل_از_دوست_شهید
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابـــووصــال ✨
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
«محمدرضا همواره مرا با نام شیخ درستکار صدا میکرد، هر دویمان همزمان در دانشگاه پذیرفته شدیم. او فردی شوخطبع و مهربان بود.
همواره سعی میکرد به دیگران کمک کند.
اغلب با موتورش مرا به خانه یا مسجد میرساند.»
تکه کلامش دیگه چه خبر بود. خاطرم هست کاری را به حاج آقا درستکار سپرده بود که انجام دهد و در تماسهایش پیگیر حل آن بود.
حاج آقا درستکار میگوید: «محمدرضا عاشق شهادت بود. یادم میآید اخیراً که برای پیگیری کاری که به من سپرده بود با هم صحبت کردیم در پاسخش گفتم محمدرضا زیارت هم میروی،
گفت حاجی از آن زیارتهایی که به من چسبید، یکی را هدیهات میکنم. وقتی خبر شهادت محمدرضا را شنیدم یاد این جملهاش افتادم.»✨
نقل از حجتالاسلام علیرضا درستکار، دوست دوران دانشگاه #شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابـــووصــال ✨
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق ✨
یکبار صحبت خواستگاری محمدرضا شد.
من گفتم محمدرضا از فاصله خانه🏡 تا دانشگاه روزی صدتا عروس میبیند این جمله را که گفتم محمدرضا اینقدر مسخرهبازی و بگو بخند کرد😄 و گفت «صدتا چیه دویستتا سیصدتا، بیشتر مامان چشمات را بستی»
به محمدرضا گفتم که وقتی بیرون میروی مگر چشمبند میبندی که اینها را نمیبینی؟🤔
اما محمدرضا طفره میرفت و خیلی پیگیر شدم تا آخر گفت« مامان به خدا قسم نمیبینم,اگر من بخواهم سرباز امام زمان شوم و با این چشمهایم صورت امام زمان را ببینم آیا با این چشمهایم میتوانم آدمهای اینجوری را ببینم؟»
و وقتی این حرف را زد خیلی متعجب شدم و نتوانستم چیزی به او بگویم...
#نقل_از_مادر_شهید 🌷
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری
#ابـــووصــال ✨
🍃|° @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
پسرم عشق و علاقه زیادی به امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) داشت و وقتی جنگ عراق را می دید خیلی ناراحت و نگران بود و می گفت چرا حرم اهل بیت(ع) عرصه تاخت و تاز دشمنان اسلام قرار گرفته است.
محمد رضا در مدرسه عالی شهید مطهری در رشته فقه و حقوق اسلامی تحصیل می کرد که به سوریه اعزام شد.
محمد رضا با سیاست هایی که نظام جمهوری اسلامی ایران داشت و علاقه ای که خود او به اهل بیت (ع) داشت مدام در خانه حرف از رفتن به جبهه را می زد با اینکه کم سن و سال بود و فقط 20 سال داشت. ✨
شهید طلبه مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری اولین انگیزه اش این بود که از حرم ائمه اطهار(ع) دفاع کند و دومین هدفش انسان دوستی بود.
او بعضی وقتها از طریق موبایل فیلم های داعش را دانلود می کرد و می گفت من از سقوط انسانیت در این افراد تعجب می کنم که چطور می توانند یک هم نوع خود را به شکل فجیع به قتل برسانند؟!
پسرم حس انسان دوستانه ای نسبت به تمام مردم عراق و سوریه اعم از شیعه و سنی داشت.🍃
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابـــووصــال ✨
#نقل_از_مادر_شهید
🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
محمدرضا اطلاعات و مطالعات وسیعی درباره دوران دفاع مقدس داشت یعنی همه عملیات ها با تمام جزییات را درطول 8 سال مطالعه میکرد و مطالعه جنبی زیادی داشت.
مثلا می دانست چه کسانی در دوران دفاع مقدس پشت صدام بودند و چه کسانی از جمهوری اسلامی حمایت کردند.
زمانی که از نیت محمد رضا آگاه شدید شما و خانواده تان چه واکنشی نشان دادید؟
محمدرضا در خانواده ای رشد پیدا کرده بود که چنین موضوعاتی همیشه در آن وجود داشت. همیشه به عنوان یک مادر می خواستم بچه هایم آگاه به دین و جامعه باشند و بچه های متعهد، پرسشگر و تلاشگر که دنبال ناشناخته ها باشند تربیت کنم و در واقع در خانه ما مدام این حرفها زده می شد و خودمان به تبع این اعتقادات دینی، وظیفه شرعی داریم.
همسرم همیشه می گوید "خودت کردی که رحمت بر خودت باد" یعنی تو خودت محمدرضا را این طور تربیت کردی. 🍃
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابووصــال ✨
#نقل_از_ماد_شهید
🍃| @Abo_Vasal
🍃 بسم رب شهدا✨والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 💌
اوایل محرم سال94 به سوریه رفت. یک شال عزا داشت که از 12 سالگی همراهش بود اما با خود به سوریه نبرد در آن روزها از من خواست با خودم به هیئت امامزاده علیاکبر ببرم و گفت به یاد من برو هیئت به این شال احتیاج دارم.
فکر می کردیم محمدرضا تا اربعین بر می گردد. به من گفت "امسال محرم زیر علم حضرت زینب(س) سینه می زنم ولی به اربعینش نمی رسم".
در ذهنم این بود تا اربعین بر می گردد که باهم به پیاده روی اربعین برویم می گفت شما از ایران🇮🇷 بروید من از این طرف خودم میآیم و زمانی که این حرف محمدرضا را به همسرم گفتم همسرم گفتممکن نیست و منظورش چیز دیگری بوده است.✨
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#نقل_از_مادر_شهید
#ابووصال ✨
🍃| @Abo_Vasal
🍃 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق✨
میگفت: صادق امشب ازم پرسید : مگر اسبی خالی خالی قند میخوری؟!!!
گفتم : خب راست میگه! چرا قند میخوری؟🤔
گفت: روضه ی امشب برام خیلی سنگینه،وسط روضه قندم افتاد...
گفتم' صورت چرا کبود شده؟
دستـی به صورتش کشید و با بی اعتنایی گفت :
نمیدونم، مگه کبوده؟؟!!!
اون شب، شب شیرخواره سیدالشهدا بود...
امشب گره های بزرگ باز میشود...
به دست طفل شش ماهه✨
#نقل_از_خواهر_شهید 🍃
#شهیدمحمدرضادهقان_امیری 🌷
#ابــووصــال ✨
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات
🌸🍃 @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 📚
چند روایت از یک قصه✨
🔸سکانس اول:
تو عملیات بودیم که پشت بیسیم گفتند یکی از بچه ها شهید شده و سه چهار تا زخمی...
بعد از یک مدتی گفتند: نه! شهید نشده!!
همین طوری پیش رفت تا شب، توی هیئت، وسط سینه زنی، خبر شهادت #شهیدامینکریمی را دادند! همه بهم ریختیم💔😭
🔹سکانس دوم:
شب تاسوعا بود...✨
جلو در هییت بودم که محمدرضا زنگ📞 زد.
خیلی ناراحت بود،
گفت: "الان از عملیات برگشتیم... "عبدالله باقری" زخمی شده، "امین کریمی" هم شهید شد...🕊
به شوخی بهش گفتم: "بابا همه رفیقات شهید شدن تو سالمی میخوای برگردی ضایع س! حداقل یه خطی بنداز یا به بچه ها بگو یه تیری تو پات بزنن بگی جانباز شدم"
گفت: "آره اتفاقا تو فکرش بودم..."
🔸سکانس سوم:
دو روز بعد، با محمدرضا که صحبت میکردم بهش گفتم: "یکی با اسم "کریمی" شهید شده"
گفت: "آره با ما بود، البته تیممون جداست ولی خیلی میدیدمش... از وقتی شهید شده حال و هوای بچه ها خیلی تغییر کرده...🌷
چون خبر شهادتش رو توی هییت شب تاسوعا✨ به بچه ها دادن..."🍃
خوب موقعی گفتند
بعضیا همون موقع با همون حالشون حاجتشون رو گرفتن، شاید محمدرضا هم ...💔
🔹سکانس آخر:
وقتی خبر شهادت "امین کریمی" رو شنیدم اولین چیزی که ذهنم رو مشغول کرد این بود که اگه یک وقت محمدرضا شهید شه چی؟!
و از اون موقع بود که خیلی جدی تر به شهادت محمدرضا فکر کردم
چه می دونستیم انقدر نزدیکه ...😭
چه می دونستیم انقدر جدی تو فکرش بود
شهید کریمی شب تاسوعا و
#محمدرضا 29 محرم💔
نقل از تعدادی از دوستان #شهیدمحمدرضادهقانامیری
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات ✨
🌿| @Abo_Vasal
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃
#ۺـہـود_عـۺق ✨
با دوستش به هیئتی که میشناخت رفتند، اولین بارش بود که در آن هیئت حضور داشت.
از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را میشناسند.
از همان جا بود که دوستیهای جدید شکل گرفت. به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و به خاطر خوشاخلاقی و لبخندی که روی لب داشت،سریع رابطه برقرار کرد. 🍃
#نقل_از_دوست_شهید
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابووصــال ✨
🌿| @Abo_Vasal
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃
#ۺـہـود_عـۺق ✨
وَبِاْلْوَاْلِدِینِْ اِحْسَاْنَاْ
لحظاتی بود که با دوستان بیرون میرفتیم و با برای رفتن به هیئت برنامهریزی میکردیم.
او هم همراه ما بود اما اگر خانواده اش چیز دیگری میگفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها میرفت.
به شــدت مطیع حرف پدر و مادرش بود. هر چه که آنها میگفـــــتند در اولویت بود.
در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامههای خانواده همراهینکنیم و و وقتمان را با آنها بگذرانیم....🍃
نقل از :(دوست شهید)
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابووصــال ✨
🌿| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 📚
چیذرها و هیئت هایی که با هم میرفتیم
خوشگذرونی ها و دردودل هایی که با هم داشتیم،
فعالیت های اقتصادیمون، خرید هامون،
تلفن صحبت کردن های طولانیمون و و و ....
اواخر خیلی به هم وابسته شده بودیم به نظرم قشنگ ترین ایام واسم ایام محرم بود✨
چون تقریبا اکثر تایمش رو کنار هم بودیم اولین بار با هم رفتیم چیذر و پایه ثابت هیئت های اونجا بودیم.. 🌱
الان هم وعده گاهمون همونجاست..
ولی صد افسوس که اون زنده ست و من رفیق نیمه راه...»🥀🕊
#شهید_مدافع_حرم
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابــووصــال ✨
#نقل_از_دوست_شهید
🌿| @Abo_Vasal