یار بیپرده از در و دیوار
در تَجَلّیست یا أُولِی الْأَبْصار
شمع جویی و آفتاب ، بلند
روز بَس روشن و تو در شبِ تار
گر زِ ظلْماتِ خود رَهی، بینی
همه عالَم ، مَشارِقُ الْأَنوار
کور وَش، قائد و عصا طلبی
بهر این راهِ روشن و هموار
چشم بُگشا به گلسِتان و بِبین
جلوهی آبِ صاف در گل و خار
ز آبِ بیرنگ، صد هزاران رنگ
لاله و گل نِگَر ، درین گلزار
پا به راهِ طَلب نِه و از عشق
بهرِ این راه ، توشهای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند
که بُوَد پیشِ عقل بس دشوار
یار گو بِالْغُدِوِّ وَ الْآصال
یار جو بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْکار
صد رَهَت «لَنْ تَرانِی» ار گویند
باز میدار دیده بر دیدار
تا به جایی رسی که مینرسد
پایِ اَوهام و دیدهی اَفکار
بار یابی به مَحفلی، کآنجا
جِبرئیلِ اَمین ندارد بار
این رَه، آن زادِ راه و آن منزل
مَردِ راهی اگر ، بیا و بیار
ور نَه ای مَردِ راه ، چون دگران
یار میگوی و پشتِ سَر میخار
(هاتف)! اربابِ معرفت که گَهی
مست خوانندشان و گَه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
از مُغ و دیر و شاهد و زُنّار
قصد ایشان نَهُفته اسراریست
که به ایما کُنند ، گاه اظهار
پِی بَری گر به رازشان ، دانی
که همین است سِرِّ آن اَسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
«هاتف اصفهانی»
✍تهیه و تنظیم:
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@adabkhane📘
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه، خانهٔ توست
#حافظ
✍️ خیر مقدم پیشکش به عزیزانی که ادبخانه را خانه خود می دانند، خوش آمدند💌
@adabkhane🦋
#شاه_بیت ۱۰۶
غمگین نِیَم که خلق شمارند بد مرا
نزدیک می کند به خدا،دستِ رد مرا
#صائب_تبریزی ( یازدهم ه .ق)
@adabkhane
📒#حکایت ۴
📘حکایت فرزند آوری در بوستان سعدی باب ششم در قناعت
«حکایت مرد کوته نظر و زن عالی همت»
📙سعدی در باب ششم بوستان، داستان پدری را روایت میکند که صاحب فرزند شده اما میترسد!از اینکه نان و لباس این نورسیده را از کجا فراهم کند که همسرش به نیکویی پاسخ می دهد...
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش؟
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن، نزد جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت:
مخور هول ابلیس تا جان دهد
همان کس که دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز
که روزی رساند، تو چندین مسوز
نگارندهٔ کودک اندر شکم
نویسنده عمر و روزی است هم...
@adabkhane📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌#آواز ۳۵🦋
آواز عشق در قلب آفریقا
علی مولای من 💌
🎵@adabkhane💌
#شعر ۵۸
«مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَيَّرَنی عَبداً»
#روز_معلّـــم_مبارک
تـــابــد بــه جهــان ، تــا مَـــه ِ پنـــدار معــــلّم
روشـــن شـــود آفـــــــاق ، زِ انــــــوار معــــلّم
بـر پيكـــر بـیجــان نه عجب گر بــدمـد جــان
انفــــــاسِ مسـيحــــــا دم گفـتــــــــار معــــلّم
در دايــــــرهی مـــدرســـهی دانــش و بيـــنش
سقـــــراط بـــوَد نقطـــهی پــــرگــــار معــــلّم
لقمــان كه به حكمـت شده ضرب المثــل خلق
مسحـــور شـــد از حكمـــت سحـّــــار معــــلّم
گر "بــوعــلی" اســتاد به هر عـــلم زمــان بود
شــد شـــاد بــه شـــاگـــردی دربـــــار معــــلّم
زنهــــار ، کـــه اعـــــلم ز معــــلّم بتـــوان شـد
از فـــرط خـــــرد ، لیــک بــه زنهـــــار معــــلّم
در بــــرج فضـــایــل چـو انشـتـین و ادیسـون
بــــودنـــد ز منظـــــومــــهی افکـــــار معــــلّم
هشــيارتــريـن مختـــرع و كــاشـف و صــانـع
هــســتــنــد نشـــان از ســر هشــــيـار معــــلّم
در بــوتــه چو آید زرِ عـــلم و هنــــر و فضــل
ســنــگ محکــش هـســت ز معیــــــار معــــلّم
بـــازار جهـــان، گــــرم بـــوَد گـــر زِ صـــنايــع
ســودش بـــوَد از گــــرمــی بـــــــازار معــــلّم
آنـانكــه رســـيدنـــد بــه ســرمنـــزل مقصــود
بُـد رهبــــرشــان مكـتــب غمخـــــوار معــــلّم
از قـــلزم عـــرفـــان و ادب صــید تــوان کـرد
صـــدهـا صـــدفِ گـــوهــــر شهــــوار معــــلّم
در ميـكـــــدهی عشــق ، خمــــــاران محـبّــت
مَــسـتـــنـد زِ جــــــام مــیِ خمّـــــــار معــــلّم
شـوقـی كه بــوَد در دل اطفــــال به تحصــيل
هســت از اثـــــــــر الفــتِ بـســــيـارِ معـــــلّم
کـــودک نِگــَــرد مِهــــر پــــدر ، رأفــت مــــادر
در نـقــش پــــدرگــــونــهی رخســـــار معــــلّم
خـوابِ خـوش مـــام و پـــدر طفـــل نـوآمــوز
بـــاشــد همـــه از ديــــــدهی بيـــــدار معــــلّم
بـا دیــو جهـــالـت به نبـــرد است شـب و روز
افــــرشـــتهی پنـــــدار خــــــردبــــار معـــــلّم
مــــرّيــــخ سـلـحشـــور ، زِ پيكـــــار بمــــانــد
بيـــند چو دمــی عــرصـــهی پيكــــار معــــلّم
بنگـــــر هنـــــری اسلحـــــهی رزم و نبــــردش
شمـشــير ، زبــــان و قــــلم ، ابــــــزار معــــلّم
شـايسـته بوَد بنــدگــیاش گرچـه يکی حـرف
تعلـيـــــم بگيـــــرد كســی از كــــــــار معــــلّم
"مَـــن عَلَّمَنــی حَــــرفـــاً" در شـــأن وی آمـــد
"قَــــد صَـــیّرَنـــی عَبـــــداً" مقــــــدار معــــلّم
در كــــام معـــلّم چو "عــلی" ريخـت زرِ نـــاب
يعـنـی كـــه چنـــين اسـت ، ســــزاوار معــــلّم
آوخ کـــه کسـی نیسـت بـه بــــازار فضـــایــل
دلبـــاختـــهی فضـــل و خـــــریـــــدار معــــلّم
دردا اسفـــا بـا همــــه غمخـــواری و خــدمـت
یـک تــــن نبــــوَد ، خـــــادم دربــــــار معــــلّم
دشــواری هـــــر مســـألــه، آســـان كنــد امـّــا
آســــان نشــــود مطـــلـب دشــــــوار معـــــلّم
بـر فقــــر کنــد فخــــر و ببـــالـد به قنـــاعـت
زیـــــرا طمــــــع و آز ، بــــوَد عـــــــار معــــلّم
افسوس کــه هـر روز معـــلّم ز غــــم و رنـــج
گــــردیـــده مبــــدّل بــه شــب تــــار معـــــلّم
پـــرورده هــــزاران گـل و جــز خــــار نبـیــند
پــــاداش عمــــل ، پنجــــهی گلکــــار معــــلّم
صــدهــا گــــرهْ از کــار کسان بـــــاز کنـد لیک
یـک تـــن نگشـــایــد گـــــرهْ از کـــــار معــــلّم
چون شمع كه میسوزد و نورافكن جمع است
بيـن! سـوزش و جـــان دادن و ايثــــار معـــلّم
چون سـنگ صــبور است معـــلّم كه خــداوند
پــــاداش دهــــــد ، بــــر دلِ صــــبّار معـــــلّم
گـر (شمس قمی) را به جهــان هست فروغـی
روشـــن بــــوَد از پــــرتــــوِ پنـــــدار معـــــلّم
✍شادروان سید علیرضا
#شمس_قمی
🎵@adabkhane💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شرح_بیت ۸
📘شرح بلاغی بیتی از مولوی
«به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد»📙
دکتر حسین محمدی مبارز
https://www.aparat.com/v/WtOpI
@adabkhane💌
#شعر ۵۹
#امام_صادق (ع)
ای رتبهات فراتر از ادراک، از عقول
آیینهی بصیرت چشمت جهان شمول
حلم تو بی نهایت و علم تو لایزول
یا کاشف الحقایق و یا جامع الاصول
کوچکترم از آنکه بخواهم بخوانمت
یا برترین سرودهی عالم بدانمت
علم اصول و علم قرائت از آن توست
تفسیر و فقه، پلهای از نردبان توست
علم نجوم در رصد کهکشان توست
راز علوم کل جهان بر زبان توست
شیخ الائمه هستی و دریای بی کران
ای باقرالعلومترین صادق جهان
مردان سرزمین تو عاشق نبودهاند
در باب عشق با تو موافق نبودهاند
چون آشنا به کُنه حقایق نبودهاند
در پیشگاه درس تو صادق نبودهاند
تو در علوم عقلی و نقلی سرآمدی
تا روز حشر، صادق آل محمدی
حکام جور خلوتتان را به هم زدند
گردونهی زمین و زمان را به هم زدند
سرچشمههای اشک روان را به هم زدند
باکشتن تو نظم جهان را به هم زدند
ای جای پای غربت تو در دل بقیع
هرکس که گشت دور تو، گردید مستطیع
✍ #احمد_علوی
@adabkhane🏴
#قالب_شعر ۶
#ترکیب_بند_چیست ؟
#ترکیببند، مانند ترجیعبند، مجموعهی چند غزل یا قصیده بر یک وزن است که هر کدام قافیهی مخصوص به خود را دارد و بیتهای متفاوتی در بین هر غزل، عامل اتصال غزلها با یکدیگر است. تفاوت اساسی ترکیببند و ترجیعبند در این است که در ترجیعبند، بیت ترجیع همهی قسمتها، یکسان است، ولی در ترکیببند، بیت هر ترکیب، با قافیه ای متفاوت سروده می شود.
چون در این نوع شعر، بندهای مختلف با هم ترکیب شده است، آن را ترکیب بند نامیدهاند. ترکیب بند از قالب هایی است که به ندرت و بنا به ضرورت، توجه شاعران معاصر را در خدمت مضامین وصفی، عاشقانه و روایی به خود جلب کرد.
معروفترین ترکیببندهای فارسی از محتشم کاشانی (واقعهی کربلا) و جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی (در نعت پیامبر اسلام) و وحشی بافقی (شرح پریشانی) است.
#موضوع_ترکیببند :
ترکیببند، مواردی از قبیل مدح، وصف، رثا، عشق، و عرفان را در بر میگیرد. بلندترین ترکیببند زبان فارسی از فدایی مازندرانی است که در شرح واقعهی کربلا در 4000 بیت سروده شده است.
✍تهیه و تنظیم:
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@adabkhane📘
۱۲ بند از ترکیب بند محتشم کاشانی، در زیر آورده می شود. اگرچه طولانی است اما گنجینه ای ماندگار در کانال ادبخانه خواهد بود👇🏴👇
@adabkhane💌
🚩ترکیببند
#محتشم_کاشانی ✍
🏴بند اول
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کز او
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جنّ و مَلَک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا حسین
🏴بند دوم
کشتی شکست خوردهی طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگْرفت دستِ دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب ، سلیمان، کربلا
زآن تشنگان هنوز به عیّوق میرسد
فریادِ العطش ، ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهی سلطان کربلا
آن دم فلک، بر آتش غیرت، سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
🏴بند سوم
کاش آن زمان سُرادقِ گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهلبیت
یک شعله برق، خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیمابوار گوی زمین، بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن، برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقهی دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی به روز حشر
با این عمل معاملهی دهر چون شدی؟
آل نبی چو دستِ تظلّم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
🏴بند چهارم
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا ، به سلسلهی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید
زآن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیلِ امین بود خادمش-
اهل ستم، به پهلوی خیرالنسا زدند
پس آتشی ز اخگر الماس ریزهها
افروختند و بر حسن مجتبی زدند
وآنگه سُرادقی که مَلَک مَحرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشهی ستیزه در آن دشت، کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کز آن جگر مصطفی درید
بر حلق تشنهی خَلف مرتضی زدند
اهل حرم دریدهگریبان گشودهمو
فریاد بر درِ حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن او چشم آفتاب
🏴بند پنجم
چون خون ز حلق تشنهی او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروهی عرش برین رسید
نزدیک شد که خانهی ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان بر آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسیِ گردوننشین رسید
پُر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال، گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال
🏴بند ششم
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یکباره بر جریدهی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق ، دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهلبیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلهی آتش عَلَم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهلبیت
گلگونکفن به عرصهی محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا
در حشر صفزنان صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
🏴بند هفتم
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس مَحملشان داشت جبرئیل
گشتند بی عماری و محمل شترسوار
با آن که سر زد این عمل از امّت نبی
روح الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل اَلَم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت، قیامت قیام کرد
#ادامه: 👇🚩👇🏴👇
🏴بند هشتم
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ و نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخم.های کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار نعرهی «هذا حسین» از او
سر زد چنان که آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گِله آن بضعة البتول
رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول:
🏴بند نهم
این کشتهی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل ِ تر کز آتش جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست...
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقهی محیط شهادت که روی دشت
از موج خون وی شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتادهی ممنوع از فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه ازین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب تپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهیدِ ناشده مدفون حسین توست
چون رویْ در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
🏴بند دهم
کای مونس شکسته دلان! حال ما ببین
ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطهی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستینفشان
واندر جهان، مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی درآ چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تن.های کشتگان همه بر خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلتان به خاک معرکهی کربلا ببین
یا بضعة البتول! ز ابن زیاد داد
کاو خاک اهلبیت رسالت به باد داد
🏴بند یازدهم
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهی طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان
در دیده، اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریهخیز
روی زمین به اشک جگرگون خضاب شد
خاموش محتشم که فلک بسکه خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگونحباب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روح پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
🏴بند دوازدهم
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها در این ستمآباد کردهای
در طعنات این بساست که بر عترت رسول
بیداد، خصم کرد و تو امداد کردهای
ای زاده ی زیاد نکرده است هیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کردهای
بهر خسی که بار درخت شقاوت است
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
کام یزید دادهای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر درآورند
از آتشِ تو دود ز محشر برآورند.
🚩«محتشم کاشانی»
✍تهیه و تنظیم:
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@adabkhane🏴
فرهیخته صادق خیری
مدیر دوست داشتنی کانال ادبخانه🦋
از دست دادن بود و نبود یعنی : «مادر»، سخت است. تسلیت 🏴❣🏴
قدردان مادر باشیم 💌
@adabkhane🖤
1_4159362573.mp3
5M
💌مادر 💌
امروز که در دست تواَم مرحمتی کن/
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت؟/
✍#حافظ
@adabkhane🦋
💌#شعر ۶۰
ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریهکنان، ابر جدا، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل رویسیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد ای مردم چشم
مردمی کن مشو از دیدهٔ خونبار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا
دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنهٔ دیوار جدا
میدهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش از آن خواهی، بستان و نگهدار جدا
حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
✍امیر خسرو دهلوی
@adabkhane🌨