eitaa logo
ادبخانه
1.5هزار دنبال‌کننده
443 عکس
117 ویدیو
42 فایل
🌍ادبخانه موسسه فرهنگی هنری ایلیا ترنج 🔶ادبخانه، دانشخانه مجازی ادبیات و آیین است. در این سرای دانش، بُن مایه های شعر وادبیات ، پژوهش های ادبی، آیینی و....را می توان یافت. 🔷آیدی مدیر (صادق خیری): @Sadeghkheyri
مشاهده در ایتا
دانلود
8 دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد در لحظه «می» نظم دو تا شانه به هم خورد دستور رسید از ته مجلس به تسلسل پیمانه «می» تا سر میخانه به هم خورد دستی به هوا رفت و به تایید همان دست دست همه قوم صمیمانه به هم خورد «لبیک علی » قطره باران به زمین ریخت «لبیک علی» نور و تن دانه به هم خورد یک روز گذشت و شب مستی به سر آمد یعنی سر سنگ و سر دیوانه به هم خورد پس باده پرید از سر مستان و پس از آن بادی نوزید و در یک خانه به هم خورد ✍️ @adabkhane
9 تقدیم به سلام الله علیها: آن که نه سیراب از آب است و از خوردن نه سیر باتمام خویش در راه حسینش شد نصیر آه شد شأن نزول سوره ی انسان چنین بی حسینش هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر سوره ی فتح علی در خطبه اش با کوفه گفت: نوشتان باد آتش آن منزلگه «سا ءت مصیر» ای مراعات نظیر ای کاش می مردی که شد؛ روبه رو ابن زیاد ای وای با «خیر کثیر» پیرهن را می درید این زن اگر زینب نبود آن زمانی که حسینش شد کفن پوش حصیر چون که زیبا دید با کوهی از اندوهی بزرگ کربلا تا شام راهش شد ولی «سهلاً یسیر» می شد آری بی اثر سیلی بر آن گوش سمیع می شد اصلا داغ بی معنا در آن چشم بصیر گرچه دشوار است این راه و پراست از کوفیان یک نفر مانند زینب هست خضر این مسیر قم @adabkhane
۱۰ «یا حسین بن علی خون گرم تو هنوز از زمین می‌جوشد هرکجا باغ گل سرخی هست آب از این چشمه خون می‌نوشد. کربلایی است دلم» @adabkhane
۱۲ می‌ رفت که با آب حیات آمده باشد می ‌خواست به احیای فرات آمده باشد احساس من این است که با پر شدن مشک از خیمه خروش صلوات آمده باشد بشتاب ! که در مشک تو این سهم امام است بشتاب ! اگر فصل زکات آمده باشد … برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد می ‌خواست به رمی جمرات آمده باشد … جایی ننوشته‌ ست که در علقمه … زهرا … اما نکند آن لحظات آمده باشد نقل است که توفان شد و پیداست که باید چه بر سر کشتی نجات آمده باشد طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه شاید عمو از راه فرات آمده باشد … @adabkhane
۱۳ ای کاش که این شام سحر داشته باشد ای کاش که این شمس قمر داشته باشد ای کاش به میدان نرود هیچ جوانی ای کاش که این مرد پسر داشته باشد ای کاش جوانی که شده یکه وتنها تا جان به تنش هست پدر داشته باشد ای کاش که این تازه جوان رفته به میدان در دست بجز تیغ سپر داشته باشد ای کاش عدو تن به تن آید نه که با فوج ای کاش که این قوم جگر داشته باشد ای کاش در این لشگر بدتر ز بهائم با این همه شر جنس بشر داشته باشد ای کاش به طفلان برسد جرعه ی آبی این مشک بجز اشک اگر داشته باشد؟ مانده است امامی که سپاهش همه رفته سرباز به قنداقه مگر داشته باشه یک مادر و عباس و سه فرزند شهیدش ای وای از آن دم که خبر داشته باشد باید برساند به جهان بانگ محرم این قافله هر سوی گذر داشته باشد ای کاش به شعر تر من شاه شهیدان با گوشه ی یک چشم نظر داشته باشد @adabkhane
۱۴ یا قمر العشیره می رفت غمش را به تماشا بگذارد داغی به دل تشنه ی دریا بگذارد او‌آینه در آینه تکرار علی بود می رفت علی را به تماشا بگذارد استاد نبرد است و کسی نیست حریفش هیهات! اگر زخم نظرها بگذارد ای کاش لبی تر کند از اشک رقیه سخت است که او را تک و تنها بگذارد از کودکی این آرزویش بود که روزی سر را به روی دامن زهرا بگذارد از بس که رشید است عدو چاره ندارد سر را ببرد با خود و تن را بگذارد @adabkhane
۱۵ خورشید من! برای تو یک ذره شد دلم چندان که در هوای تو از خاک بگسلم دل را قرار نیست، مگر در کنار تو کاین سان کشد به سوی تو، منزل به منزلم کبر است یا تواضع اگر، باری این منم کز عقل ناتمامم و در عشق کاملم با اسم اعظمی که به جز رمز عشق نیست بیرون کِش از شکنجه‌ی این چاه بابلم بعد از بهارها و خزان‌ها، تو بوده‌ای ای میوه‌ی بهشتی از این باغ، حاصلم تو آفتاب و من چو گل آفتابگرد چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم دریا و تخته پاره و توفان و من، مگر فانوس روشن تو کشاند به ساحلم شعرم ادای حق نتواند تو را، مگر آسان کند به یاری خود «خواجه» مشکلم «با شیر اندرون شد و با جان به‌در شود عشق تو در وجودم و مِهر تو از دلم» @adabkhane
۱۶ همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی دل هوشمند باید که به دلبری سپاری که چو قبله‌ایت باشد بِه از آن که خود پرستی چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی گِله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی @adabkhane
۱۷ در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی @adabkhane
۱۸ گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت بهم... @adabkhane
۱۹ مثل شعری قابل تحسین که بی تشویق نیست هیچ خطی مثل ابروی تو نستعلیق نیست! @adabkhane
۲۰ یا از نيمه شب گذشته و خوابش نبرده بود طفل سه ساله ای كه دگر سالخورده بود در گوشه خرابه ،به جای ستاره ها تا صبح ،زخم های تنش را ،شمرده بود از ضعف،نای پاشدن از جاي خود نداشت آخر سه روز بود، كه چيزی نخورده بود بادست های كوچكش، آرام و بی صدا از فرط درد، بازوی خود را فشرده بود اين نيمه جان مانده هم از، لطف زينب است ورنه هزار مرتبه در راه مرده بود پیش از طلوع، بانوی گوهر شناس شهر آن گنج را به دست خرابه سپرده بود @adabkhane
۲۱ مرثیه سلام الله علیها ای سربلندِ من که چنین با سر آمدی با سر برای دیدنِ این دختر آمدی قدری شکسته ای تو ولی سرشکسته نه! ای سر،تو بر سران دو عالم سرآمدی با نورِ تو قدم به قدم راه رفته ام خورشیدِ من،کِی از نوکِ نیزه در آمدی؟ ای نازنین کبوترِ من ناز کرده ای در آشیانه از چه بدونِ پر آمدی ای غرقِ نور،از چه تنوری است صورتت؟ وای از دلم که از دلِ خاکستر آمدی لبریز از غمم،که لبت خیزرانی است از طشت زر،زیارتِ این گوهر آمدی راحت بخواب خستهٔ راهی عزیز من امشب خیال کن بغلِ مادر آمدی با اشکِ دانه دانه به تو آب می دهم ای تشنه لب به چشمه ای از کوثر آمدی حتی به روی نیزه دم از حق زدی پدر بابا چه خوب از پسِ دشمن بر آمدی @adabkhane
۲۲ خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو ای حیات دوستان در بوستان بی‌من مرو ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو ای عیان بی‌من مدان و ای زبان بی‌من مخوان ای نظر بی‌من مبین و ای روان بی‌من مرو شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید من شبم تو ماه من بر آسمان بی‌من مرو خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل تو گلی من خار تو در گلستان بی‌من مرو در خم چوگانت می‌تازم چو چشمت با من است همچنین در من نگر بی‌من مران بی‌من مرو چون حریف شاه باشی ای طرب بی‌من منوش چون به بام شه روی ای پاسبان بی‌من مرو وای آن کس کو در این ره بی‌نشان تو رود چو نشان من تویی ای بی‌نشان بی‌من مرو وای آن کو اندر این ره می‌رود بی‌دانشی دانش راهم تویی ای راه دان بی‌من مرو دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو @adabkhane
۲۳ معروف است به ژولیده نیشابوری گفتند « به صورت بداهه شعری بگو درباره حضرت عباس (ع) که ۵ عدد کلمه (چشم) در آن به کار رفته باشد» او شعری سرود که ۱۰ کلمه چشم در آن به کار رفته است. 🚩شعر چشم 🚩 چشم ها از هیبت چشمم،به پیچ و تاب بود محو چشمم،چشم ها و چشم من بر آب بود چشم گفتم،چشم دادم،چشم پوشیدم،ز آب من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود @adabkhane
۲۴ دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد تا نباید که بشوراند خواب سحرت هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت بارها گفته‌ام این روی به هر کس منمای تا تأمل نکند دیده هر بی‌بصرت باز گویم نه که این صورت و معنی که تو راست نتواند که ببیند مگر اهل نظرت راه صد دشمنم از بهر تو می‌باید داد تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت آن چنان سخت نیاید سر من گر برود نازنینا که پریشانی مویی ز سرت غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی زحمت خویش نمی‌خواهد بر رهگذرت @adabkhane
۲۵ کس نیست که او منتظر وصل شما نیست جان نیست که آن خاک ره آل عبا نیست حق معرفت مهر شما در دل ما کاشت این شدت شوق و شعف از جانب ما نیست کس نیست که آن قدر شما را نشناسد در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست دل تیره شد از ظلمت شبهای فراقت بازآی که بی‏مهر رخت نور و ضیا نیست بازآ که نمانده است ز اسلام مگر نام در روی زمین بی تو به جز جور و جفا نیست‏ در هجر تو گر فیض بمیرد چه توان کرد با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست در صومعه و خانقه و خلوت و مسجد جائی نتوان یافت که دستی به دعا نیست @adabkhane
۲۶ به خاک پای کریم اهلبیت(ع) ردیف شد غزلم باز با ردیف حسن میان اهل کرم نیست همردیف حسن نهان نموده خدا نور خویش در قرآن گذاشت در دل هر آیه‌ی شریفه حسن حدیث مهر و وفا می‌شود هزار کتاب که با طلا شده حک روی هر صحیفه حسن خدا جمال خودش را در او تجلی داد هنر گذاشته در خلقت ظریف حسن جمل نشانه خوبیست بر شجاعت او که زخم زد به تن مکتب سقیفه حسن به صلح داد رضایت،صلاح کار این بود وگرنه بوده به میدان کسی حریف حسن؟! آهای زائر ارباب یاد ما هم باش عمود یکصد و هجده؛ دم مضیف حسن @adabkhane
۲۷ ← شعر شهادت امام رضا (ع)→ کار تو همه مهر و وفا بود، رضا جان پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی معصومه مظلومه، کجا بود رضا جان؟ بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه سوز جگرش، یا ابتا بود رضاجان تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب کی قتل تو این گونه روا بود، رضاجان تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا بالای سرت نوحه‌سرا بود رضاجان یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت چشم دگرت کرب و بلا بود، رضاجان جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها این زهر، برای تو شفا بود رضاجان از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت اما به لبت، ذکر خدا بود رضاجان روزی که نبودیم در این عالم خاکی در سینه ما، سوز شما بود رضاجان از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را عمری در این خانه گدا بود رضا جان @adabkhane
ادبخانه
#آواز ۱۷ 🎙️#استاد_شهریار @adabkhane
۲۸ پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند نای ما خامُش ولی این زهره شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی می کند گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی می کند سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می رسد با من خزانی می کند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند "شهریارا" گو دل از ما مهربانان نشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند @adabkhane
۲۹ قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم بگو که من هرچه شد، می آیم! مرا رها کن به خود می آیم به انتقام اُحُد می آیم، می افتد این قلّه هم به چنگم بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم هنوز سنگم مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم سرم شکسته ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی خروش باشد خدا کند باده نوش باشد رفیق اگر می دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی برادرم _قاسم_ از تفنگم @adabkhane
۳۰ خطاب به قوم یهود خدا همراهتان شد با همان کودک که در زنبیل خدا همراهتان بود و چه آسان رد شدید از نیل خدای مهربان روزیتان را من‌ّ و سلوا کرد برای تشنه‌هاتان چشمه‌های روشنی وا کرد چه نعمتها که با دست خودش در سفره‌هاتان چید کلیمش را فرستاد و کلامش را نفهمیدید تمام دفتر تاریختان غرق جهالت بود شما از ابتدا هم کارتان کفران نعمت بود شما با نور حق سوسوی مشعل را عوض کردید چرا با سامری موسای مرسل را عوض کردید؟ بهانه بر بهانه غم به موسای نبی دادید شما دنبال ماهی‌های روز شنبه افتادید شما از ظلم و از طغیان و نامردی پرید آری که از چنگ شما جاری شده خون‌های بسیاری شما ای ابن سعدان آب را بر کودکان بستید شما میراث‌دار حرمله در این زمان هستید شما کِشتید بادی را شبیه داس اهریمن شده حالا دگر هنگامه‌ی طوفان درو کردن از این پس جانتان از غیرت ما در خطر باشد که از شمشیرتان ایمان ما برنده تر باشد بترسید از صدای ما که می‌گوییم یا حیدر که نزدیک است فتح باشکوه خیبری دیگر @adabkhane
۳۱ خون فرش قرمز نیست که، بردار پایت را در خون تماشا کن زمان انتهایت را خون، آه مظلوم است می‌آید به دنبالت یک روز پیدا می‌کند در شهر جایت را خون با فراموشی رفاقت می‌کند؟ هرگز یادش نخواهد رفت ای موشک! صدایت را جز خون و خوانخواری که زالو ها نمی‌فهمند امشب نشان دادی به دنیا اشتهایت را تا سمت خون می‌ایستد قبله نما، هرگز باور نخواهد کرد دنیا حرف هایت را من شیشه ی عمر خودت هستم، که می‌افتم داری به پایان می‌بری خود ماجرایت را شمعی اگر پروانه را در آتشش سوزاند با مرگ می بیند سزای این جنایت را موسی کجایی! سامری ها سخت مشغولند موسی کجایی! تا بیندازی عصایت را ▪️ هاجر شدن! سعی صفا و مروه! بیهوده است وقتی نخواهی یافت دیگر بچه هایت را شاید تمام کودکان را مرگ خوابانده!!! مادر! نمیخواهد بخوانی لای لایت را محسن حسنی @adabkhane
۳۲ دائم دلم به مدح وصی پیمبر است ذکر علی و آل علی روح پرور است هر دم ز مدح شاه نجف دم زنم ز جان کز شهد اوست لعل لب من چو شکر است هر کس که دشمن است به اولاد مرتضی شک نیست کو ز نسل دَد و دیو و کافر است بعد از نبی، علی است شهنشاه جن و انس این قول سیّد رُسل آن میر دلبر است فرمود هر کسی که منم بهر او امام بعد از من این علی به همه خلق رهبر است یا رب تو دوست دار محبّان مرتضی دشمن بدار هرکه به او خصم و خود سر است عید غدیر تهنيت از حق رسیده است خورشید نوربخش چه محتاج زیور است نزد خدا به دیدن سادات فاطمی امروز واقع از همه طاعات خوش تر است امروز روز شادی‌ اولاد مرتضی است امروز نور و نیّراعظم برابر است بر شیعیان، سرور و فرح لازمست و فرض کاین عید بالله از همه اعیاد بهتر است بودند خیل حاج به همراه مصطفی درآن مکان ببین چه صفا و چه منظر است کرّوبیان قدس همه شادمان شدند گفتند یارب این چه قیامت، چه محشر است دیدار نور احمد و حيدر بهشت ماست دنیا و آخرت ز محمد منور است این آیه ی شریفه در آن روز شد نزول اکملتُ دینکم ز خداوند اکبر است حق نعمتش نمود در آن سرزمین تمام اسلام شد قوی اگرت عشق بر سر است من عاشقم به شاه ولایت علی که بود مشکل گشای خلق و به دادار مظهر است مدحش همین بس است که داماد مصطفی است استاد جبرئیل و به گهواره حیدر است ای شاه لافتی به«معین »يک توجهی بنما که اوبه نزد خسان خار و مضطر است فروردین 1329 شمسی @adabkhane
۳۳ بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود @adabkhane