eitaa logo
ادبخانه
1.5هزار دنبال‌کننده
443 عکس
117 ویدیو
42 فایل
🌍ادبخانه موسسه فرهنگی هنری ایلیا ترنج 🔶ادبخانه، دانشخانه مجازی ادبیات و آیین است. در این سرای دانش، بُن مایه های شعر وادبیات ، پژوهش های ادبی، آیینی و....را می توان یافت. 🔷آیدی مدیر (صادق خیری): @Sadeghkheyri
مشاهده در ایتا
دانلود
کافر چشم توام اما مسلمانم هنوز من اگر چه تشنه ام لبریز بارانم هنوز کوچه ای بن بستم و از دور میبینم تو را من همان بن بست عاشق بر خیابانم هنوز خلوتم را با خیالت آمدی بر هم زدی رفتی و حالا پراز غوغای تهرانم هنوز طعم سوهان لبت با زعفران قاطی شده عاشق قم هستم و اهل خراسانم هنوز حافظم سعدی ترم خیام را رد کرده ام مولوی هستم ولی عریان عریانم هنوز قهوه ی اسپرسوی تلخی و فالی تلخ تر من ولی چایی نبات توی فنجانم هنوز دفتر شعرم میان کافه های منزوی منزویِ شاعری در بین دیوانم هنوز کم شدم هر لحظه با باران چشمت،اَبر اَبر قطره قطره می چکم اما فراوانم هنوز انتخابم بودی و تقدیر با من تا نکرد چونکه تو چوپانی و من دختر خان ام هنوززینب حسامی/مشهد @adabkhane
۳۵ سکوت کرده ام و در سرم هزار آیاست جواب می رسد از عشق زندگی زیباست هنوز هم دل گلها به آفتاب خوش است هنوز روزیِ زنبور در دل گلهاست ترانه خوانی یک در میان گنجشکان عدالتی است که روی درختها برپاست هنوز ازدهن رودخانه می‌شنوم گذشت، ساده ترین راه حل این دنیاست به قهر و آشتی کودکان توجه کن ببین که واژه کینه،چقدر بی معناست به جنب و جوش سماور نگاه کن پسرم! درآتش است ولی فکرِ استراحت ماست و عشق کیست صدایی در آشپزخانه فرشته ایست که پادرد دارد و برپاست... @adabkhane
۳۶ جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد گریه ها می کرد تا امت شود بیدار … حیف از صدای گریه اش امت فقط بی خواب شد پشت در آمد بگوید ، گوش عالم بشنود ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد تا پدر بود آمدن در خانه اش آداب داشت به گواه شعله ها این کار بی آداب شد بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند باب را آتش کشید آتش کشیدن باب شد حضرت صدیقه از گستاخی مسمار نه از طناب دور دستان علی بیتاب شد ما نمی دانیم، نَعلُ السیف * می داند چرا ” مرتضایم را نبر ” ” فضه مرا دریاب ” شد کربلا مسمار در با انشعاب بیشتر با شتاب این بار سمت تشنه ای پرتاب شد بعد مادر علت مرگ تمام عاشقان آتش و مسمار و سیلی و صدای آب شد 🔸نَعلُ السَیف : آهنی است که در انتهای غلاف شمشیر وجود دارد برای اینکه وقتی شمشیر از غلاف بیرون کشیده می شود ، غلاف تعادل خود را دور کمر شخص حفظ کند. @adabkhane
42.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا صاحب الزمان ۱۸ ۳۷ کل دقایق را به یادت می‌شماریم لحظه به لحظه در هوایت بی قراریم ظلم از سراپای جهان می‌جوشد انگار بی طاقت از این زخم‌های بی‌شماریم هر جمعه با ندبه، به یادت گریه کردیم در ناحیه، با روضه‌هایت اشک‌باریم با صحنه هایی که حسن در کوچه دیده ما چاره‌ای جز خون دل خوردن نداریم کی تکیه می سازی برای روضه هایش؟ کی در حسینیه کنار تو بباریم؟ ما سینه زن‌های غریب هیأت عشق ما تا قیامت از مصیبت داغداریم یک روز می آیی و ما هم در کنارت سنگ بنای مضجعش را می گذاریم @adabkhane
۳۸ برای کرسی یلدا انار میخواهی به روی مجمعه ها خشکبار می خواهی به روی میز ،کنار لبوی داغ و غزل تو حافظ و کلمات قصار می خواهی شراب ِسرخی ِدم نوش طعمی از عناب قمارِبوسه ی بی اختیار می خواهی سماور غزلم را کنار سینی چای به استکان لبم داغدار می خواهی برای چایی ِتازه کنار برگ هلو تو توت خشک و کمی هم کُنار می خواهی به شب نشینی گرمی که دور هم جمعیم هوای سرد ،مرا چون بهار می خواهی چقدر با تو قشنگ است این شب زیبا برای بوسه لبی آبدار می خواهی خدا کند که بمانی برای من یک عمر تو عاشقی و مرا بی قرار می خواهی ✍زینب حسامی🍉 @adabkhane
۳۹ فال حافظ را بگیر احوال حافظ را بپرس از غزل ها حسرت و آمال حافظ را بپرس در لسان الغیبی او رازها ناگفته ماند از دل شاخه نبات اقبال حافظ را بپرس از خروش خمره ها از جنب و جوش خمره ها مستی بیش از حد تمثال حافظ را بپرس غرقه بحر رمل بوده است در شط شراب خط به خط باده رمال حافظ را بپرس گشته ام دیوان به دیوان، دیده ام شاهدمثال از من شاعر فقط امثال حافظ را بپرس فالگیری دوره گردم در شب یلدای شهر از غزل آوازه نقال حافظ را بپرس خواجه حق بر گردن ما عاشقان دارد هنوز گاه گاهی با تفأل حال حافظ را بپرس 🍉 @adabkhane
۴۰ شب شروع زمستان ، همان شب یلداست شبی که الفت و مهر و وفا درآن جاری‌ست شبی که با همه‌ سرمای سخت و سوزانش شبی‌ست گرم و دل‌انگیز و شام بیداری‌ست شب وصال، شب دور هم ‌نشینی‌هاست شب صفا و صمیمیت است و سرمستی شب نشاط پدر ، هست و شادی مادر شب ترنم و دلدادگی ، در این هستی شبی که چشم پدرها و مادران عزیز منوّر است ، در این روزگار فاصله‌ها شبی که می‌بَرد از دل غم و کدورت را شبی که خاتمه بخشد به جمله‌ی گِله‌ها شب تفأل و شعر است و میوه و آجیل شبی که قصه‌ی این عمر رفته را گویند شبی که بی‌خبر از مشکلات جان‌فرسا درون خانه ، صفای گذشته را جویند شبی که یاد عزیزان پر کشیده‌ی‌مان که روزگاری ، بودند شمع محفل ها درون سینه‌‌ی‌مان موج می‌زند چون بحر دریغ و درد ، از این روزگار وانفسا شبی بلند که پایان فصل پاییز است شبی که آغاز ِ سردی زمستان است شبی که خاطره‌ها را رقم زند با مهر شبی که گرمی دل‌های سرد و بی‌جان است شبی که (ساقی) و ساغر مراد مجلس ماست شبی که موجب مستی روح و احساس است شبی که غنچه‌ی لبخند باغ خاطره ها شمیم دلکش گل‌های سوسن و یاس است. ✍سید محمدرضا شمس (ساقی)🍉 @adabkhane
۴۱ خانمی که تا خود خورشید قامت داشته در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته مادر باب الحوائج بوده و با این حساب دامن او را گرفته هر که حاجت داشته می رسد از والدین اخلاق فرزندان ولی این زن از اول به فرزندش شباهت داشته اول از عباس او اذن حرم را خواسته هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده در زمین کربلا هر چند غیبت داشته تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها صحبتش با ابروی عباس نسبت داشته فاطمیه رفته و آماده ی رفتن شده بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته بعد زهرا آمده پس بعد زهرا می رود اینچنین در مکتب مولا ولایت داشته دانه پاشیده برای کفتران قبر او در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته تا ابد شرمنده ی عباس شد چون قبر او بیشتر از قبر فرزندش مساحت داشته (زمستان) @adabkhane
۴۲ 🏴وقت وداع🚩 هر زمانی که شهیدی به وطن می‌آید گل پرپر شده در خاطر من می‌آید مادر پیر و زمین‌گیر تو با تابوتت مانده‌ام با چه زبانی به سخن می‌آید آخرین نامۀ تو نیمه‌تمام است چرا؟ آخرین نامه چرا بین کفن می‌آید؟ دستۀ سینه‌زن از جمع جوانان وطن به عزاداری هفتاد و دو تن می‌آید مثل هم‌سنگر دلسوخته‌ات وقت وداع کاری از ما به جز از بوسه زدن می‌آید؟ دهم ماه محرم، همه جا می‌گفتند: «باز تابوت شهیدان به وطن می‌آید» 📝 @adabkhane
۴۳ يک جهان مجد و شكوه و عزت و فر داشتن كشور هستی گرفتن تاج بر سر داشتن عالمی را با يكی فرمان مُسخّر داشتن قرن‌ها بر ملک گيتی تخت و افسر داشتن سَروری بر كِهتر و مِهتر سراسر داشتن رهبری از باختر تا مرز خاور داشتن دانش اكسير ، در پيدايش زر داشتن حكمت لقمان و حكم هفت كشور داشتن دولت و مكنت ز صد قارون فزونتر داشتن كيميا را يافتن ، كبريت احمر داشتن گنج‌های شايگان ، دريای گوهر داشتن كوه‌ های سيم زر را در برابر داشتن جام و آيينه چو جمشيد و سكندر داشتن شهرت نوشيروانِ دادگستر داشتن نوح سان كشتی امت از خطر بر داشتن خضرسان پاينده عمری تا به محشر داشتن همچو ابراهيم ، جان ، سالم در آذر داشتن يا چو يونس زندگی در بحر اندر داشتن چهره‌ای مانند يوسف ، ماه منظر داشتن نغمه‌ای مانند داوود ِ پيمبر داشتن چون سليمان ، خاتم حشمت ميسّر داشتن منطق الطير علوم دهر ، از بر داشتن همچنان موسی يد بيضا منور داشتن يا چنان عيسی ، دمی بس روح‌پرور داشتن اسم اعظم برترين اسمای داور داشتن بينش تسخير ارواح مطهّر داشتن عرش ‌پيما گشته چون جبريل شهپر داشتن روح و تن را با ملايک يار و همسر داشتن وحدت سلمان و تقوای ابوذر داشتن پا به فرقِ فرقَدان و هفت اختر داشتن همتِ سرشار و بازوی هنرور داشتن دانش و فضل و ادب، ديوان و دفتر داشتن چشمه‌ی آب بقا و حوض كوثر داشتن همسری حوری لقا هر لحظه در بر داشتن شاهدی شيرين سخن مانند شكّر داشتن از لب نوشين لبی ، قند مكرّر داشتن گلرخی رعنا ، بهٔ از سرو و صنوبر داشتن مه جبينی دلنشين ، عيّار و دلبر داشتن برتر از غلمان پسر ، چون حور دختر داشتن خواهران از ده فزون ، صدها برادر داشتن اين همه نعمت خوش‌است اما به رأی (شمس قم) بهترين نعمت بوَد،یک عمر مادر داشتن ✍شادروان سيد عليرضا 🦋 @adabkhane
🏴 ۴۴🏴 توی کرمان انار پاشیدند، روی گلفرشی از خیابان ها سیب ها را طبق طبق بردند پیش مهمانی سلیمان ها باز هم مثل گرگ رقصیدند، دوریک دسته آهوی قرمز باز هم با گلوله خندیدند، گرگ هایی به شکل انسان ها یک طرف سیب یک طرف لاله، یک طرف توت سرخ یک ساله، یک طرف سروها زمین افتاد، در کفن بود جان ریحان ها توی دریا ستاره می بارید ، توی گلزار تکه شد خورشید حاج قاسم بیا که می آیند ، زایرانت شبیه مرجان ها به کدامین گناه کشته شدند؟ دسته دسته کبوتران حرم کو حقوق بشر کجاست بگو ؟! تخته باید شوند دکان ها شاخه شاخه ترنج می افتاد، بوی نارنج چشمه را پر کرد یاس ها بوی عشق می دادند ، توی آغوش مرد میدان ها هرزه گردی که چکمه می پوشید، آمد و دست را به بالا برد دید دنیا که خون ما می‌ریخت، از سرانگشت دست شیطان ها گل و سنجاق سر، زمین افتاد، از سبد،سیب چین به چین افتاد باز ایران سیاه پوشیده ست، تسلیت دیده شد در اعلان ها کوچه ها بوی گریه را دارد، بوی ماه محرم است انگار بغض هامان چقدر سنگین است، کاش تا قطره قطره باران ها شاخه ها بی جوانه پژمردند کودکان، یک به یک زمین خوردند گر چه امروزمان زمستانست پر شود از بهار گلدان ها 🏴@adabkhane🏴
۴۵ 🏴به یاد کودک شهید 🚩 «میهمان آسمان» تا صدا می زدی تو "باباجان! " دل بابابزرگ پر می زد هر زمان می رسید از مسجد به تو با اشتیاق سر می زد قصه می گفت از عموقاسم از نماز و گرفتن گل سرخ قصه می گفت از شبی غمگین از شب تلخ رفتن گل سرخ روز مادر کنار موکبتان عطر چای و گلاب و حلوا بود مادرت پاک کرد اشکش را کاش عموقاسمت هم اینجا بود وقت روضه، عمو عمو گفتی موکب انگار کربلا شده بود باز انگار طفل شیرینی از عموی خودش جدا شده بود خبر آمد که باز حرمله ها حمله کردند و ماه را کشتند شمرهای زمانه از وحشت مردم بی گناه را کشتند من به قربان تکه های تنت جان شیرین و پاره ی قلبی میهمان رقیه ای امشب با همین گوشواره ی قلبی در لباس قشنگ صورتی ات مثل گلهای ارغوان شده ای آه ریحانه جان، عزیز دلم زود مهمان آسمان شده ای 🏴@adabkhane🏴
۴۶ تصویر تو را با پر پروانه کشیدند بر موی تو از شام کمی شانه کشیدند تقدیم رقیه چه گلی مادرت آورد؟ بر دامن او یک گل دردانه کشیدند پیراهن تو بر تن یوسف که نبوده دنبال تو صف مردم دیوانه کشیدند این قلب طلاییت که قلب همه را برد از گوش تو تا خانه و میخانه کشیدند با پیرهن صورتی ات مست شدند و چشمان تو را در کف پیمانه کشیدند آغاز تو را غنچه ی ریحانه ی احمد(ص) پایان تو را روضه ی ویرانه کشیدند زینت کریمی نیا @adabkhane
۴۷ مثل امواج خروشان که به ساحل برسند وقت آن است که عشاق به منزل برسند هادی راه تو هستی و یقیناً بی تو ناگزیرند از آغاز به مشکل برسند رهروان از تو و از جامعه تا بی خبرند کی به درک قلم و قاف و مزمل برسند واجب دین خدا بودی و ترکت کردند در شتابند به انجام نوافل برسند در جهان حاکم جبار فراوان دیدیم که بعید است به پای متوکل برسند سامرای تو مدینه ست مبادا یک روز صحن های تو به ویرانی کامل برسند با هم از غربت و داغ تو سخن می گویند شاعرانی که به درک متقابل برسند واژه ها کاش که از سوی تو الهام شوند تا به این شاعر آشفته ی بیدل برسند @adabkhane
۴۸ سبکتر میکند با اشک‌ها بار گناهش‌را به‌ آب‌دیده‌ روشن‌ می‌کند شام‌ سیاهش‌ را خوشا آن‌ روسیاهی‌که‌ در‌ این‌ دنیای‌ وانفسا فقط‌ با آه... جبران‌ می‌کند هر اشتباهش‌ را فقیر و خسته می‌آید به‌ سمت‌ بارگاه‌ طوس فقط بر آستان دوست می دوزد نگاهش را خوشا هرکس که درسرچشمه نهر رجب شسته است همه آلودگیها را و پیداکرده راهش را پناه آورده ایم امشب به سلطان وچه آرامیم که کرده قسمت بی سرپناهان سر پناهش را رجب سرچشمه ی خیر و دعای «یامن ارجوه» است بخوان در این دعا با شوق، ذکر یا الهش را کنار پنجره فولاد، در رؤیای شعبان باش که در آن ماه می‌بیند، علی رخسار ماهش را @adabkhane
۴۹ کویر مشدد مکتب- با نغمه‌های پر شده در گوش‌ات... دل بسته‌ام به آنچه نشاید من از قصه‌های زندگی با تو...گفتم هرآنچه را که نباید من دیوانه‌وار عاشق دنیاییم...غافل ز بی‌ثباتی خوشبختی بخت سعید، سوده شده بر تو...نحسیِ زندگانی بی‌حد من بذری ز عشق زیر قدم‌هایت، پاشیدم و به وقت درو دیدم گل‌میوه‌های چیده، از آن تو...اما کسی که هیچ بچیند من آری! تو آن اقاقی جاویدی...سرسخت و استواری و پابرجا ترجیعی از اقامه‌ی باران،تو...ترکیبی از کویر مشدّد من سرگشته در حوالی نومیدی...آواره از تزلزل جان‌فرسا شیرازه‌بند دفتر عرفان،تو...صدپاره برگه‌های مُردّد من در بیکران آینه می‌بینم...تصویری از تجسم باورها سرخیِ دلبرانه، از آن تو...زردی غم‌فزای زبانزد من جاریِ آبشار بهارانی...مرداب کوچکم که ندارد جان بالا بلند زلف چلیپا تو...در خود تنیده زلف مجعّد من در کوچه‌سار ظلمت تنهایی...در این خزان مبهمِ جان‌فرسا لبریز از نشاط بهاران، تو...آکنده از مصائب ممتد من در انحنای آمد و رفتن‌ها...در پیچ و تاب بغض گره خورده خالی شدی ز گفتن و ،آزادی...درمانده و اسیر چه گوید من یک پرسش بدون جوابم که...حیران میان این همه اضدادم رَستم ز قید آنچه که می‌دانی...هستم اگرچه نیز مقیّد من مستأصلم میان دوراهی‌ها...در بین این سپید و سیاهی‌ها تو گشته‌ای رها ز تباهی‌ها...وامانده‌ای که داده ز غم رد من سر می‌رسد اجل ز فراسوها...ناخوانده، ناگهانی و ناهنگام آسوده از گذاره‌ی گردون،تو... درمانده‌ی نباید و باید من ماییم و برزخ و غم بعد از آن...تا روز حشر شیهه کشد بر ما سرمست جام (ساقی) محشر تو...آنکس که از خمار برنجد من 🦋@adabkhane
۵۰ (ع) دُرِ دریای رحمت الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشا کن جمال بی مثال حیّ سرمد را تماشا کن در اقطاع زمین خلد مخلّد را تماشا کن محمّد را محمّد را محمّد را تماشا کن ولادت یافت با حُسن رسول الله، زیبایی جمال ماه لیلا را ببین با چشم زهرایی مبارک باد بر ثارالله این جانِ حسین است این ببوسیدش بخوانیدش که قرآن حسین است این دُرِ دریای رحمت زیب دامان حسین است این چراغ ماه، یا خورشید تابان حسین است این؟ شگفتا در جمال او جمال کبریا بینم حسن بینم علی بینم نبی بینم خدا بینم امیرالمؤمنین جدّ و علی شد نام نیکویش صدای «یا علی» آید به گوش از تار هر مویش @adabkhane
۵۱ هر چند که اوضاع گل و بلبل نیست/ گاهی به امید غنچه‌ای باید زیست/ برخیز ولو به عشق صبحی دیگر/ با عشق دوباره در صف رأی بایست/ ✍ @adabkhane🇮🇷
مِدْحَت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار آن کیست بدین حال و که بوده ست و که باشد ؟ جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار ✍ @adabkhane🦋
🏴 ۵۳ محراب در عزای تو می‌گرید ای علی مسجد به گریه‌های تو می‌گرید ای علی آن روز و‌ روزگار که با تو وفا نکرد دیری‌ست در عزای تو می‌گرید ای علی منبر در انتظار تو در خون نشسته است سقف و ستون برای تو می‌گرید ای علی هفت آسمان به درگه تو ایستاده است در حسرت درآی تو می‌گرید ای علی رشک ستارگان فلک از قدوم تُست خاک ره ار به پای تو می‌گرید ای علی با یاد ناله‌های در و‌ بام‌ سوز تو بام و در سرای تو می‌گرید ای علی چاهی که های‌های در آن گریه کرده‌ای با یاد های‌های تو می‌گرید ای علی ای شیر حق به حق تو باطل نگفته‌ام گویم اگر خدای تو می‌گرید ای علی ای پادشاه لطف و کرم کن عنایتی از بهر تو گدای تو می‌گرید ای علی دیری‌ست در ولایت عشق تو دیده‌ام در دامن ولای تو می‌گرید ای علی ✍دکتر مظاهر مصفا @adabkhane🏴
رویِ گرفته گرچه از آثار خستگی ست مهتاب پشت ابر نشان خجستگی ست چشمت به صلح می کشدم، ابرویت به جنگ وقتی که بين لشگریانت دو دستگی ست می سوزد و به عاشق خود رو نمی دهد راز عروج شمع، همین دل نبستگی ست مانند کوه های دو زانوی منتظر گاهی سعادت دو جهان در نشستگی ست حتی به پاسخ سه سلامت نمی رسم با اینکه در نمازِ مسافر شکستگی ست تا لحظه ی ظهور تو شبها برای ما مهتاب پشت ابر نشان خجستگی ست @adabkhane💌
۵۵ 🍁‌🏴در عزای هشتم شوال و تخریب قبور مطهر بقیع دوباره، هشتمِ شوّال و داغِ صحنِ رضوانَت نمک، بر زخم هایِ سینه ی یکدانه ریحانَت دوباره، موجی از خونِ جگر در خاطرِ زینب هجومِ زخمِ تازه از غروبِ تیر بارانت دوباره کاروانی از پرِ پرواز زائر ها به دنبال نشانی از سرِ زلف ِ پریشانَت ببار ای آسمانِ بی قرارِ شهرِ پیغمبر چه شد؟ آن مرقدِ پرنورِ جنّت آفرینانَت بخوان با ذکر زین العابدین همواره مادر را نشان از صبح صادق داری ای جانم به قربانت درونِ سینه داری چشمه ی عرفانِ باقر را زلال آسمان ها می شود روزیِ مهمانت کنارِ تربتِ ام البنین سر می زند هر دم هزاران لاله ی عباسی از بغض دوچندانَت چراغی را که ایزد برفروزد شعله وَر باشد جهانی می شود روشن شبی از چلچراغانت نمایان کن به دست سبز خود باغِ بهارت را بپیچد در بقیع عطرِ گل یاس از گلستانت ✍مریم محبی نژاد @adabkhane🏴
💌 ۵۶ به سمت جاده‌ی دلخواه می‌روم در خواب به بی‌نهایتِ ناگاه می‌روم در خواب شبیه کودکی‌ام، بادبادکی در دست دوان دوان به سوی ماه می‌روم در خواب گرفته خواب مرا چشم‌های آهویی به شوق او به کمینگاه می‌روم در خواب کجای شب به تو ایمان بیاورم ای عشق! برای یافتنت راه می‌روم در خواب مرا صدا زدی؛ اما صدا صدای تو نیست چقدر بی تو به بیراه می‌روم در خواب همیشه می‌‌پرم از خواب خود، نمی‌‌دانی چگونه در شب جانکاه می‌روم در خواب؟ چقدر ساده به من شب به خیر می‌گویی مرا ببین که به اکراه می‌روم در خواب ✍ @adabkhane
🦋 ۵۷ چند وقتی هست تنها همنشینم با خودم فارغ ازهفت آسمان من هشتمینم با خودم خلوتی خود خواسته با خود فراهم کرده ام منزویِ شاعرم، خلوت گزینم با خودم می روم تا دشت و دریا ، تا ستاره تا خدا می روم تا آسمان،پروین بچینم با خودم آه را می گیرم از چشم خودم با آستین هم خودم میگریم و هم آستینم با خودم دوست دارم میز و خودکار و خیال و ماه را در کنار شعرهایم بهترینم با خودم دور تا دور خودم آجر به آجر -سنگ سنگ میگذارم روی هم، دیوار چینم با خودم آه ای تنهایی ای دنیای خوب پر سکوت لب فروبستم چرا که نقطه چینم با خودم عاشقی دیوانه ام دیوانه تر ازهر چه هست شاعرم مجنون تر از لیلا،همینم با خودم دور باید بود از هرچه شلوغی هر چه هست هرکه دارد منطقی، من اینچنینم با خودم ✍زینب حسامی @adabkhane💌
۵۸ «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَيَّرَنی عَبداً» تـــابــد بــه جهــان ، تــا مَـــه ِ پنـــدار معــــلّم روشـــن شـــود آفـــــــاق ، زِ انــــــوار معــــلّم بـر پيكـــر بـی‌جــان نه عجب گر بــدمـد جــان انفــــــاسِ مسـيحــــــا دم گفـتــــــــار معــــلّم در دايــــــره‌ی مـــدرســـه‌ی دانــش و بيـــنش سقـــــراط بـــوَد نقطـــه‌ی پــــرگــــار معــــلّم لقمــان كه به حكمـت شده ضرب المثــل خلق مسحـــور شـــد از حكمـــت سحـّــــار معــــلّم گر "بــوعــلی" اســتاد به هر عـــلم زمــان بود شــد شـــاد بــه شـــاگـــردی دربـــــار معــــلّم زنهــــار ، کـــه اعـــــلم ز معــــلّم بتـــوان شـد از فـــرط خـــــرد ، لیــک بــه زنهـــــار معــــلّم در بــــرج فضـــایــل چـو انشـتـین و ادیسـون بــــودنـــد ز منظـــــومــــه‌ی افکـــــار معــــلّم هشــيارتــريـن مختـــرع و كــاشـف و صــانـع هــســتــنــد نشـــان از ســر هشــــيـار معــــلّم در بــوتــه چو آید زرِ عـــلم و هنــــر و فضــل ســنــگ محکــش هـســت ز معیــــــار معــــلّم بـــازار جهـــان، گــــرم بـــوَد گـــر زِ صـــنايــع ســودش بـــوَد از گــــرمــی بـــــــازار معــــلّم آنـانكــه رســـيدنـــد بــه ســرمنـــزل مقصــود بُـد رهبــــرشــان مكـتــب غمخـــــوار معــــلّم از قـــلزم عـــرفـــان و ادب صــید تــوان کـرد صـــدهـا صـــدفِ گـــوهــــر شهــــوار معــــلّم در ميـكـــــده‌ی عشــق ، خمــــــاران محـبّــت مَــسـتـــنـد زِ جــــــام مــیِ خمّـــــــار معــــلّم شـوقـی كه بــوَد در دل اطفــــال به تحصــيل هســت از اثـــــــــر الفــتِ بـســــيـارِ معـــــلّم کـــودک نِگــَــرد مِهــــر پــــدر ، رأفــت مــــادر در نـقــش پــــدرگــــونــه‌ی رخســـــار معــــلّم خـوابِ خـوش مـــام و پـــدر طفـــل نـوآمــوز بـــاشــد همـــه از ديــــــده‌ی بيـــــدار معــــلّم بـا دیــو جهـــالـت به نبـــرد است شـب و روز افــــرشـــته‌ی پنـــــدار خــــــردبــــار معـــــلّم مــــرّيــــخ سـلـحشـــور ، زِ پيكـــــار بمــــانــد بيـــند چو دمــی عــرصـــه‌ی پيكــــار معــــلّم بنگـــــر هنـــــری اسلحـــــه‌ی رزم و نبــــردش شمـشــير ، زبــــان و قــــلم ، ابــــــزار معــــلّم شـايسـته بوَد بنــدگــی‌اش گرچـه يکی حـرف تعلـيـــــم بگيـــــرد كســی از كــــــــار معــــلّم "مَـــن عَلَّمَنــی حَــــرفـــاً" در شـــأن وی آمـــد "قَــــد صَـــیّرَنـــی عَبـــــداً" مقــــــدار معــــلّم در كــــام معـــلّم چو "عــلی" ريخـت زرِ نـــاب يعـنـی كـــه چنـــين اسـت ، ســــزاوار معــــلّم آوخ کـــه کسـی نیسـت بـه بــــازار فضـــایــل دلبـــاختـــه‌ی فضـــل و خـــــریـــــدار معــــلّم دردا اسفـــا بـا همــــه غمخـــواری و خــدمـت یـک تــــن نبــــوَد ، خـــــادم دربــــــار معــــلّم دشــواری هـــــر مســـألــه، آســـان كنــد امـّــا آســــان نشــــود مطـــلـب دشــــــوار معـــــلّم بـر فقــــر کنــد فخــــر و ببـــالـد به قنـــاعـت زیـــــرا طمــــــع و آز ، بــــوَد عـــــــار معــــلّم افسوس کــه هـر روز معـــلّم ز غــــم و رنـــج گــــردیـــده مبــــدّل بــه شــب تــــار معـــــلّم پـــرورده هــــزاران گـل و جــز خــــار نبـیــند پــــاداش عمــــل ، پنجــــه‌ی گلکــــار معــــلّم صــدهــا گــــرهْ از کــار کسان بـــــاز کنـد لیک یـک تـــن نگشـــایــد گـــــرهْ از کـــــار معــــلّم چون شمع كه می‌سوزد و نورافكن جمع است بيـن! سـوزش و جـــان دادن و ايثــــار معـــلّم چون سـنگ صــبور است معـــلّم كه خــداوند پــــاداش دهــــــد ، بــــر دلِ صــــبّار معـــــلّم گـر (شمس قمی) را به جهــان هست فروغـی روشـــن بــــوَد از پــــرتــــوِ پنـــــدار معـــــلّم ✍شادرو‌ان سید علیرضا 🎵@adabkhane💌