eitaa logo
آدینه سبز
39 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
7.6هزار ویدیو
56 فایل
روزهادرگذرندودلم خسته ازاین آمدن طولانی وخودم درحیرت پرسشی بی پاسخ که توکی می آیی باز؟
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم ماهور الوند عزیز می دونستید که با 3میلیون مژدگانی که برای پیدا شدن سگتان گذاشتید می توانید حدود 140 بسته شیرخشک برای مناطق سیل زده بخرید؟ #سلبریتی ❌هم‌زمان که خیلی از مردم خونه و زندگی شون تو سیل نابود شده، سلبریتی ها فارغ از درد مردم، واسه پیدا کردن توله سگ‌هاشون پاداش چند میلیونی میزارن. آره ضدتبلیغات واسه مخارج اربعین و هیئت محرم فقط یه بازیِ کثیفِ سیاسیِ ؛نه دلسوزی برای فقرا...
⁉️ کدام ؟؟ روایتی از عملیات «کربلای پنج» 🌱 دوران ✍️ به قلم شاهد عینی: حمید داودآبادی ☀️صبح دهم بهمن سال ۱۳۶۵ ، هوا روشن بود و دورتادور ما را تانک‌های عراقی گرفته بودند؛ لذا باید از میان آن‌ها عبور می‌کردیم تا به عقب برگردیم. من در عملیات‌ها هیچ‌وقت به پشت سر خود نگاه نمی‌کردم؛ اما آن‌روز وارد جاده شدم، خاکریز پشت‌سر خود را دیدم؛ یا حضرت عباس (ع)! وانت پر از نفرات، رفته بود در باتلاق و همه شهید شده بودند. بچه‌ها همین‌طور ریخته بودند و شهید شده بودند. رسیدم به جایی که حدود ۴۰ متر از جاده خاکریز نداشت و دیدم که بعثی‌ها دارند می‌آیند. همین‌طور سینه‌خیز داشتم می‌رفتم که به خودم گفتم پچه‌ها از این‌جا که خاکریز ندارد، چه‌طور رد می‌شوند؛ به‌یک‌باره دیدم که چقدر از بچه‌ها درحالی که می‌خواستند سینه‌خیز از آن‌جا رد شوند؛ تک‌تیرانداز و گرینف و... آن‌ها را زده بود و شهید شده بودند. فقط نگاه می‌کردم و می‌دیدم که بعثی لعنتی همین‌طور می‌زند و جاده را می‌تراشد! همین که چشمم به تانک‌های عراقی در سمت چپم افتاد، به یک‌باره دیدم که بدنم گرم شد! چون قبلاً تیر و ترکش خورده بودم، می‌دانستم که اولین حالتی که به انسان دست می‌دهد، این است که بدن او یک‌باره داغ می‌شود. با وجودی که بدنم گرم شد، اما دردی احساس نکردم، همین‌طور که به دست و پای خود نگاه کردم، دیدم پر از خون است. به سمت راستم نگاه کردم، دیدم یک پسربچه نوجوان مازندرانی که از رزمندگان لشکر ۲۵ مازندران بود، درازکش روی زمین افتاده و اسلحه «کلاشینکف» در یک دستش و سربند «یا زهرا (س)» روی پیشانی‌اش است. آن‌قدر تانک و نفربر از روی او رد شده بود که رد شنی تانک روی صورتش مانده بود و چهره‌اش را نمی‌توانستم تشخیص بدهم. من روی خون او خوابیده بودم. فقط گفتم که «ای وای! چطوری پیکر او را دست مادرش می‌رسانند؟! کی می‌خواهد پیکر این پسربچه را جمع کند و به مادرش بدهد و بگوید که این بچه تو است؟» ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 اگه یا هم داره ، امثال این نوجوونا هستن💕 همونایی که نگذاشتند ذره ای از این خاک پاک به دست دشمن بیافته نه اونایی که در روز حادثه، دست در دست بیگانه، با ایجاد ناامنی، راه را برای گرگ ها باز می کنند. تانک دشمن وارد خاک ما شد، از روی پیکر نحیف نوجوونای ما رد شد، ولی نتوانست بماند ... و رفت این بار هم دلیرمردان این سرزمین، اجنبی را ناکام می گذارد آنها نخوهند گذاشت درندگان وحشی، ایران اسلامی عزیز را تکه پاره کنند✌️💔
حمید رسایی در کانالش نوشت: آقای جمهوری اسلامی! بند ب ماده 38 "قانون اصلاح پاره ای مواد قانون مالیات‌های مستقیم مصوب (1345.12.28) و الحاق موادی به قانون مذکور" را احیاء کنید. برخی از ها با وقاحت تمام نه تنها مالیات نمی‌دهد که هر بار لگدی را حواله نظام و کشور می‌کنند. تا کی قرار است به این جماعت پر ادعای کم فایده باج بدهیم؟! چرا باید کارمند پرتلاش و کارگر زحمت‌کش مالیات بدهند اما اینها که برخی اقامت و کرین‌کارت و تابعیت کشور دیگر را دارند، از مالیات معاف باشند؟!
⁉️ کدام ؟؟ روایتی از عملیات «کربلای پنج» ✍️ به قلم شاهد عینی: حمید داودآبادی ☀️صبح دهم بهمن سال ۱۳۶۵ ، هوا روشن بود و دورتادور ما را تانک‌های عراقی گرفته بودند؛ لذا باید از میان آن‌ها عبور می‌کردیم تا به عقب برگردیم. من در عملیات‌ها هیچ‌وقت به پشت سر خود نگاه نمی‌کردم؛ اما آن‌روز وارد جاده شدم، خاکریز پشت‌سر خود را دیدم؛ یا حضرت عباس (ع)! وانت پر از نفرات، رفته بود در باتلاق و همه شهید شده بودند. بچه‌ها همین‌طور ریخته بودند و شهید شده بودند. رسیدم به جایی که حدود ۴۰ متر از جاده خاکریز نداشت و دیدم که بعثی‌ها دارند می‌آیند. همین‌طور سینه‌خیز داشتم می‌رفتم که به خودم گفتم پچه‌ها از این‌جا که خاکریز ندارد، چه‌طور رد می‌شوند؛ به‌یک‌باره دیدم که چقدر از بچه‌ها درحالی که می‌خواستند سینه‌خیز از آن‌جا رد شوند؛ تک‌تیرانداز و گرینف و... آن‌ها را زده بود و شهید شده بودند. فقط نگاه می‌کردم و می‌دیدم که بعثی لعنتی همین‌طور می‌زند و جاده را می‌تراشد! همین که چشمم به تانک‌های عراقی در سمت چپم افتاد، به یک‌باره دیدم که بدنم گرم شد! چون قبلاً تیر و ترکش خورده بودم، می‌دانستم که اولین حالتی که به انسان دست می‌دهد، این است که بدن او یک‌باره داغ می‌شود. با وجودی که بدنم گرم شد، اما دردی احساس نکردم، همین‌طور که به دست و پای خود نگاه کردم، دیدم پر از خون است. به سمت راستم نگاه کردم، دیدم یک پسربچه نوجوان مازندرانی که از رزمندگان لشکر ۲۵ مازندران بود، درازکش روی زمین افتاده و اسلحه «کلاشینکف» در یک دستش و سربند «یا زهرا (س)» روی پیشانی‌اش است. آن‌قدر تانک و نفربر از روی او رد شده بود که رد شنی تانک روی صورتش مانده بود و چهره‌اش را نمی‌توانستم تشخیص بدهم. من روی خون او خوابیده بودم. فقط گفتم که «ای وای! چطوری پیکر او را دست مادرش می‌رسانند؟! کی می‌خواهد پیکر این پسربچه را جمع کند و به مادرش بدهد و بگوید که این بچه تو است؟» ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 اگه یا هم داره ، امثال این نوجوونا هستن💕 همونایی که نگذاشتند خدشه ای به انقلاب اسلامی بیفتد ویا ذره ای از این خاک پاک به دست دشمن 💔 نه اونایی که در روز حادثه، دست در دست بیگانه، با ایجاد ناامنی، راه را برای گرگ ها باز می کنند. تانک دشمن وارد خاک ما شد، از روی پیکر نحیف نوجوونای ما رد شد، ولی نتوانست بماند ... و رفت این بار هم دلیرمردان این سرزمین، اجانب شیطان پرست وآدمخوارو مزدوران غربگدای داخلیشان را لگدمال خواهند کرد✌️