eitaa logo
اللهم عجل لولیک الفرج
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
115 فایل
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله🌱 • در این زمان به دنیا آمده‌ایم که موثر در تحقق وعده ظهور باشیم.✨ *شهیدمحمودرضابیضایی ✍🏻 شنوای کلام شما : https://eitaa.com/Ahvalat/6 • هرگونه کپی برداری از کانال رزق حلالتون✓ هدف، تعجیل درظهور آقاست رفیق :) 🇵🇸.☫.🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
Najm Al Sagheb - Emam Reza.mp3
4.41M
🌹🌿 - قدم قدم داره دلم میزنه فریاد با چشم گریون جلوی پنجره فولاد... :)) 🌸 و میلاد باسعادت علیه‌السلام بر آقا عجل‌الله و شیعیان مبارک‌باد... ✨
دعای فرج 💚🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐚 من هم گاهی فکر میکنم گاهی مثلا چقدر شجاعتِ قلم خوبی دارم، گاهی چقدر صبر و حوصله خوبی دارم و گوش شنوای آدم های مختلف شدم، گاهی چقدر پر کار و فعال میشم و گاهی چقدر....❗️ گاهی اما تمام اینها پودر میشه و میره هوا:)[ وقتی بدرد امام زمانت نخوری دیگه چه فایده، عالم و آدم هم ازت راضی!!!... ] که چی مثلا؟! تو خوبی هات رو نشماری، دیگه کی بشماره...؟! بهـ یقین چارتا هم گذاشتی رو‌ش تازه!! + اصلا خوبی هاتم بشمار! بدرد چند نفر خورده؟! چقدر درست درمون تاثیر گذار بوده... اللّه وکیلی هااا⁉️ + بخودم میگم اصلا خوب و درست! اما اصل مطلب و بگیم! :) چقدر این کارهای هر روزانه‌ات با اون دغدغه ای که ازش دم میزنی، هماهنگ؟! هم راستاست؟ هم هدفه...؟ + ببینم اون وقت طبقه انتظارات چرا اینقدر پره؟ توجه میخوایم، عنایت میخوایم، کمک میخوایم، زیارت و سفر معنوی میخوایم و و و....!!!😅 🚫 یجاهایی دیگه باید استپ کرد! باید جلوی خودمون و نفسی که بتاز داره میره، بایستیم! :) یجاهایی حرف زدن فقط همچی رو خراب‌تر میکنه، سکوت کنیم و بزنیم به میدون عمل! اونوقت حتی اگه (مثلا هم) ببازیم میدونیم حداقل بازی مون، بازی برنده بوده! چون برنامه مون درست و هماهنگ چیده شده بود؛ مگه نه؟!‼️🌿 - اما یا علی مدد رفیق، نمیدونم الان این لحظات و این روزها تو چه حس و حالی هستی؟ اما اگه منتظری بیدارت کنن، بیخیال! *یه یا علی بگو* و خودت بلند شو که قطار عمر سریع تر از اونچه که فکرش رو میکنی میگذره... 🌙🖇 بود ولی دائم شد!
/ تنها دلیلی که بعد امتحان با بقیه راجع به امتحان حرف میزنم اینه که یکی رو پیدا کنم که اندازه‌ی خودم خراب کرده باشه و قلبم آروم بگیره 😂🗣 ______________________ پ ن. بشدت تمایل دارم احتمال بدم، امتحان دهنده‌های قدیم و جدید اینجا، اصلا شامل این جمله نمیشن... ولی حیف... 😂📚 * تو امتحانات پایان ترم زندگی هیچوقت صرفا دنبال قبول شدن نباش رفیق...!! بشرِ اشرفِ مخلوقات، تو لایق بهترینایی رفیق! تو میتونی، قطعا میتونی...! سرتو بگیر بالا تا ببینش! 🌍🌿* ناامیدی از قوانین همیشه ممنوع زندگی:) یاعلی مدد🖐🏻
هدایت شده از رصدنما 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ • 🎥 • ] 🎙 بهم گفتن ایران پر از تروریسته! 📸 صحبت‌های جالب‌توجه یک عکاس از سفرش به ایران ویژه تر نگاه کن👇 ♨️ Eitaa.com/Rasad_Nama
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
📌 از تهران تا بهشت 🔸 از تصمیم عجولانه‌ای که گرفته بود پشیمان بود، اما نه جرئت بیرون آمدن از پشت صندلی راننده و نشان‌دادن خودش به پدر احسان را داشت و نه تحمل دل‌آشوبه و تهوعی که هر لحظه بیشتر می‌شد. یاد مادرش افتاد. مادر اگر بود، حتماً قرص ضد‌تهوع همراه داشت. مثل همه سفرهایی که با هم رفته بودند. 🔹 دلش برای روزهای گذشته تنگ شد. روزهایی که نه مادر بلاگر و فعال فضای مجازی و مُد بود و نه پدر پُر‌مشغله و درگیر تجارت. آن روزها سالی دوبار با ماشین خودشان سفر می‌رفتند. تعطیلات نوروز می‌رفتند شمال، خانه آقاجان و دیدن اقوام پدری. تعطیلات تابستان می‌رفتند مشهد، دیدن خاله‌مهین که حق مادری به گردن مادرش داشت و بعد از فوت مادر‌بزرگش همه‌کس مادرش بود. 🔸 یاد گذشته و دلتنگی و حسرت، دل‌آشوبه‌اش را بیشتر کرد. طاقتش تمام شد. از کف ماشین بلند شد و روی صندلی نشست و با عجله کلید پایین‌بر شیشه را چند بار فشار داد، اما کلید روی قفل کودک بود. ناچار با صدایی گرفته از درد و بریده‌بریده گفت: می‌شه شیشه رو بدید پایین، خیلی حالم بده. پدر احسان، شوکه شد. وسط جاده ترمز کرد. سر پارسا به پنجره خورد. گوسفند نذری مادر احسان، به شیشه پشت مزدا وانت برخورد کرد و مراتب اعتراضش را بع‌بع‌کنان اعلام کرد. 🔹 راننده ماشین پشت سر که به زحمت ماشینش را کنترل کرده بود، دستش را روی بوق گذاشت و با نثار چند فحش آبدار از کنار ماشین احمد‌آقا گذشت. احمدآقا به خودش مسلط شد. ماشین را کنار جاده کشید تا کمتر فحش بخورد و بفهمد ماجرا چیست. پارسا به سرعت از ماشین پیاده شد و خودش را به کنار جاده رساند. معده‌اش که سبک و دل‌آشوبه‌اش کمتر شد، سرش را بالا آورد. احمدآقا با بطری آب معدنی بالای سرش ایستاده بود. - لا اله الا الله. پسر جون تو اینجا چیکار می‌کنی؟! نزدیک بود هر دومون رو به کشتن بدی. پارسا با شرمندگی آبی به صورتش زد و جرعه‌ای آب نوشید. - تو رو خدا بذارید من باهاتون بیام. قول می‌دم تو مسیر حرف نزنم و فقط تا حرم مزاحمتون باشم. 🔸 احمد‌آقا با کلافگی دستی بر سر کم‌مویش کشید و گفت: امان از دست این احسان که هرچی تو خونه و ذهن ما می‌گذره رو به تو می‌گه. مگه شهر هرته؟! می‌دونی الان پدر و مادرت چه حالی دارن؟ با خودت چی فکر کردی که بی‌اجازه و یواشکی سوار ماشین شدی؟ اصلاً مگه تو درس و مدرسه نداری پسرجون؟ پارسا جرئت نگاه کردن به صورت برافروخته و رگ‌های برآمده پیشانی و گردن احمد‌آقا را نداشت. سرش را پایین انداخت و سعی کرد بغضش را قورت دهد، اما زور غمش بیشتر بود. خودش هم نفهمید چه شد که خودش را در آغوش احمد‌‌آقا انداخت. 🔹 - تو رو خداااا. بذارین باهاتون بیام. به خدا هیچ‌کس نگران و منتظر من نیست. این‌جوری مامان و بابام هم راحت و بدون دردسر از هم جدا می‌شن. شایدم امام رضا دلش به حال من بسوزه و یه کاری واسم بکنه. دیگه از این همه تنهایی خسته شدم. احمد‌آقا، پارسا را پدرانه در آغوش گرفته بود و موهای مجعد خرمایی‌اش را نوازش می‌کرد. گریه پارسا که بند آمد، احمد‌آقا مهربان، اما جدی توی چشمان عسلی‌اش زل زد. قلبش از دیدن غم چشمان پارسا- که تازه وارد ۱۴ سالگی شده بود- فشرده شد. 🔸 - پارسا! من همسایه دیوار به دیوار شمام. پدر و مادرت رو می‌شناسم. می‌دونم این روزا خیلی شرایط خونه‌تون روبه‌راه نیست، اما مطمئنم پدر و مادرت چند ساعت دیگه کل شهر رو واسه پیدا کردنت زیر پا می‌ذارن. اصلاً شاید همین الان فهمیدن که خونه نیستی و دارن دنبالت می‌گردن. 📖 ؛ قسمت اول ویژه ولادت علیه‌السلام ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
روز و شب منتظرم؛ تا بیایی آخر چشم خود فرش کنم تو نهی پای برآن و من از شوق ببالم بر خود و به شکرانه آن جان به فدای تو کنم ... تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج ♥️🌿 شبتون در پناه حق 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 سِرّ عاشق شدنم، لطف طبیبانه توست... ورنه عشق تو کجا؟ این دل بیمار کجا... 🙃🌿 @adrakny_313 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 « از این خبرا نیست! » 🔺 امام زمان آوردنی است! نه آمدنی . . .💫 •، 👤حاج مهدی رسولی  @adrakny_313 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊️
🌼 امام زمان ارواحنافداه : + امور خود را به ما وا گذارید، چون بر ما واجب است که شما را به مقصد برسانیم؛ همانگونه که در ابتدا به راه انداختیم.! :) 📚بحار الانوار، ج۵۳، ص۱۷۹ @adrakny_313 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊️
زن‌در‌اسلام‌زنده،‌سازنده و‌رزمنده‌است.. بہ‌شرطی‌ڪہ‌لباس‌رزم ِ‌او‌عفتش باشد...! -شهید‌بهشتی🌹- 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این تصویر از کفشداری حرم امام رضا جان است 😍😍 کفش‌های عروسکی که به کفش‌داری سپرده شده.😍😍 دم اون خادم امام رضا گرم که خواسته اون دخترک رو محترم شمرد. دم اون خادم هم گرم که این تصویر رو برامون به یادگار گذاشت ... اللهم ارزقنا زیاره علی بن موسی الرضا علیه السلام ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @alamdar_qom79 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍃خداوند متعال به داود علیه‌السلام وحى فرمود: مـرا در روزهاى خوشى خـود يـاد كـن، تا من هم در روزگار گرفتاری ات، تو را اجابت كنم....♡🍃 📚بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۳۷ 💛 @adrakny_313 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊️
اللهم عجل لولیک الفرج
🍃خداوند متعال به داود علیه‌السلام وحى فرمود: مـرا در روزهاى خوشى خـود يـاد كـن، تا من هم در روزگار گ
بیاید انقدر بی معرفت نباشیم...!🙃 خدا با اینکه‌هیچ نیازی بهمون نداره♥️ عاشقمونه‌وهمیشه‌حواسش بهمونچ هست... اونوقت ما وقتی توی دردسر میوفتیم میریم سراغش...!(: 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولین بار در استان مازندران😍 💐✨ چهارشنبه ۱۰ خرداد ساعت ۱۶ ‏‌‌‎🔻اجرای قطعه بابارضا کربلایی روح الله رحیمیان ‏‌‌‎🔻اجرای قطعه عزیزم حسین کربلایی محمد اسدالهی ▫️بابلسر ، سالن شهیدان نوبخت🌿 🌸
دعای فرج 💚🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
📌 از تهران تا بهشت 🔸 پارسا حرف‌های احمد‌آقا را قبول نداشت، با این حال چیزی نگفت. در عوض به گوسفند سفید و قهوه‌ای پشت ماشین که بی‌تفاوت به آن‌ها زل زده بود، نگاه کرد. احمد‌آقا نگاه پارسا را دنبال کرد و به سراغ گوسفند رفت. پایش را روی رکاب عقب گذاشت و محکم‌بودن گرهٔ طناب کنفی دور پای گوسفند و میله محافظ پشت شیشه عقب را چک کرد. دستی بر سر حیوان کشید و آب باقیمانده در بطری را به او خوراند. بعد نگاهی به آسمان و ساعتش کرد. 🔹 - این زبون‌بسته باید امشب به مشهد برسه. لابد می‌دونی، فاطمه‌خانم نذر کرده که روز تولد امام رضا یه گوسفند برای سلامتی امام زمان قربونی کنه و تحویل آشپزخونه حضرت بده. اگه بخوام این دو ساعتی که اومدم رو برگردم تا تو رو تحویل پدر و مادرت بدم، دیر می‌شه و به موقع نمی‌رسم. احمد‌آقا، جفت‌پا پایین پرید. کلافه و مستأصل پشت فرمان نشست و به جاده زل زد. پارسا روی رکاب عقب ماشین نشست. از شکست و بازگشت به خانه وحشت داشت. چشمانش را بست. خودش را پشت پنجره فولاد تصور کرد و مشغول حرف‌زدن با امام رضا شد. 🔸 - یا امام رضا! تو رو خدا احمد‌آقا رو راضی کن که منو برنگردونه. منم قول می‌دم که... با صدای بلندِ احمدآقا حرفش ناتمام ماند. - پارسا! بیا جلو بشین. نیم‌ساعت از حرکتشان گذشته بود، اما پارسا هنوز تصمیم احمد‌آقا را نمی‌دانست. اولین دور‌برگردان را که رد کردند، چشمانش از خوشحالی برق زد. احمد‌آقا گفت: فعلاً مجبورم با خودم ببرمت تا ببینم باید چیکار بکنم. پارسا چیزی نگفت و به جاده و افق زرد و نارنجی و دلگیر غروب چشم دوخت. در ذهنش دنبال قول و قراری مناسب بین خودش و امام رضا می‌گشت، اما چیزهایی که به ذهنش می‌رسید قانعش نمی‌کرد. برای همین از احمد‌آقا که هنوز توی فکر بود، پرسید: اگر شما بخواید یه قول خوب به امام رضا بدید، چه قولی می‌دید؟ 🔹 احمد‌آقا دستش را از روی دنده برداشت و با حالتی متفکرانه چانه‌اش را خاراند. - نمی‌دونم، اما به‌نظرم باید چیزی باشه که امام رضا رو خیلی خوشحال می‌کنه. کمی فکر کرد. بعد با هیجان گفت: آهااا. حاج‌آقا محمدی می‌گفت، هیچی به اندازه کار برای امام زمان، اهل بیت رو خوشحال نمی‌کنه. پارسا گفت: چه جالب! اما کار برای امام زمان یعنی چی؟ - یعنی هر کار خوبی که دیگران رو به یاد امام زمان بندازه یا ظهور رو نزدیک کنه. هر کاری‌هاااا. حالا این به خود فرد بستگی داره. یکی پولداره می‌تونه به اسم امام زمان به فقرا کمک کنه. یکی اهل مطالعه است و می‌تونه مردم رو با امام زمان آشنا کنه. یکی با هنرش برای امام زمان کار می‌کنه، یکی با خدمت‌کردن به خانواده‌اش و مدارای با مردم، یکی با درس‌خوندن، یکی هم با ترک گناه… 🔸 پارسا صدایش را برای تقلید صدا تغییر داد و گفت: پس به عدد آدمای روی زمین، راه هست برای کار برای امام زمان. احمد‌آقا از ته دل خندید و به پلاک برنجی منقوش به عبارت «یا مهدی ادرکنی» که به آینه جلوی ماشین آویزان بود، ضربه‌ای زد. پارسا با شادی به چرخش پلاک به دور خودش، نگاه می‌کرد. با خودش فکر کرد: چرا احسان هیچ‌وقت از امام زمانی‌بودن پدرش چیزی نگفته بود… 📖 ؛ قسمت دوم ویژه ولادت علیه‌السلام ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
گاهی تمام جمعیت شهر همان یک نفریست که نیست ... -مولای غریبم العجل- تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج🌿❤️ شبتون در پناه حق 🌙
هدایت شده از 🦋خیمه اباصالح🦋
به نیت امام زمانمون قرائت کنیم💚🌸 . . . . @ABASALEH_KHEYME