eitaa logo
اللهم عجل لولیک الفرج
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
115 فایل
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله🌱 • در این زمان به دنیا آمده‌ایم که موثر در تحقق وعده ظهور باشیم.✨ *شهیدمحمودرضابیضایی ✍🏻 شنوای کلام شما : https://eitaa.com/Ahvalat/6 • هرگونه کپی برداری از کانال رزق حلالتون✓ هدف، تعجیل درظهور آقاست رفیق :) 🇵🇸.☫.🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
📌 از تهران تا بهشت 🔸 هوا کاملاً تاریک شده بود. احمد‌آقا تابلوی کنار جاده را به پارسا- که پشت سر هم خمیازه می‌کشید- نشان داد و گفت: نیم‌ساعت دیگه به مجتمع بین راهی دامغان می‌رسیم. یه آبی که به‌ صورتت بزنی و یه چیزی که بخوری، خوابت می‌پره. احمد‌آقا مقابل مجتمعی بزرگ با نمای آجر سفال توقف کرد. پارسا نوشتهٔ روی کاشی آبی سر‌در مجتمع را بلند برای خودش خواند: نمازخانه و مجتمع رفاهی امام رضا علیه‌السلام. احمد‌آقا، گوسفند را پیاده کرد و نخ دور پای حیوان را به دور گردنش بست. گوسفند با آرامش و وقار پشت سرشان راه آمد تا به ورودی ساختمان رسیدند. احمد‌آقا به اطراف نگاه کرد. مانده بود با این حیوان چه‌ کار کند که جوان آشنایی را دید و صدایش کرد. 🔹 - شاگرد مغازه ساندویچیه. پسر خوبیه. گوسفند را به سعید سپردند و وارد مجتمع شدند. احمد‌آقا گفت: من کلی خاطره خوش اینجا دارم. اینجا توقفگاه همیشگی سفرامون به مشهده. داغ دل پارسا تازه شد. آخرین سفرش به مشهد حدود چهار سال پیش بود. موقع مراسم تدفین خاله‌مهین. با هواپیما رفتند و روز بعد از خاکسپاری با عجله برگشتند. سال‌های قبل هم از مسیری دیگر می‌رفتند مشهد. مادر، جاده سر‌سبز شمال را ترجیح می‌داد. 🔸 همیشه می‌گفت: «مسیر هم جزئی از سفره و به اندازه مقصد مهمه.» پدر هم برای سر نرفتن حوصله پارسا هر کاری می‌کرد. گاهی او را به حرف می‌کشید. گاهی روی فرمان ضرب می‌گرفت و آواز می‌خواند، گاهی هم با ویراژ دادن سر به سر مادر می‌گذاشت و جیغ مادر و خنده پارسا را در‌می‌آورد. آنقدر در خاطرات گذشته غرق شده بود که چند متری از احمد‌آقا که داشت با تلفن صحبت می‌کرد، عقب مانده بود. جا ماندنش را با دویدن جبران کرد. احمد‌آقا تلفن را قطع کرد. لبخندی زد و گفت: اگه از نقشه‌ات خبر داشتم، احسان رو هم با خودم می‌آوردم. 🔹 پارسا خندید. غم دلش کمتر شده بود و دیگر مثل ظهر احساس بدبختی نمی‌کرد. یاد دعوتنامه جشن تجلیل از دانش‌آموزان نخبه مدرسه افتاد. فکر کرد شاید کمی عجولانه رفتار کرده است. سعی کرد با نگاهی منصفانه اتفاقات ظهر را مرور کند. یاد رفتار بی‌تفاوت پدر و مادرش در مواجهه با دعوتنامه و ذوق‌زدگی خودش افتاد. مادر مثل دیروز و همه روزهای ماه‌های گذشته، مشغول برنامه‌ریزی برای تولید محتوای لایک‌خور برای پیجش بود و پدر مشغول چک‌کردن نوسانات بازار سکه و ارز! آنقدر از دستشان عصبانی بود که نهار نخورده به اتاقش رفت و دعوتنامه را مچاله کرد و داخل سطل زباله کنار میز تحریرش انداخت. 🔸 حالا که آرام‌تر شده بود، با خودش فکر می‌کرد: کاش کمی صبورتر بود و به پدر و مادرش فرصت می‌داد. اما صدایی در درونش می‌گفت: دیگه برای یک خانوادهٔ واقعی‌شدن دیره. بعد از خواندن نماز و خوردن شام دوباره حرکت کردند. احمد‌آقا رادیوی ماشین را روشن کرد تا هوشیار بماند. - اگه خسته‌ای، برو صندلی عقب بخواب. مشهد که رسیدیم، بیدارت می‌کنم. - نه، بیدار می‌مونم. کلی سوال دارم. - سوال؟ در مورد چی؟ - در مورد امام رضا یا حتی امام زمان. واقعاً نسبت ما با امام چیه؟ 🔹 احمد‌آقا شیشه را پایین‌تر کشید، تا اکسیژن بیشتری به مغزش برسد. با خودش فکر کرد: یعنی احسان هم به این چیزا فکر می‌کنه؟ - موبایل همراهت داری؟ - خاموشه. - روشنش کن. پارسا تلفن همراهش را روشن کرد. صدای اعلان پیام‌های در انتظار ارسال که حالا به مقصد رسیده بودند، هر دویشان را متعجب کرد. احمدآقا خندید و گفت: به نظرم اول پیاماتو چک کن. پارسا گفت: الان نه. خب چیکار کنم؟ - تعریف امام در کلام امام رضا رو جست‌و‌جو کن. مکثی کرد و پرسید: چی شد؟ پیداش کردی؟! - به نظرم. اما این خیلی طولانیه. - طولانی، اما کامل. بعداً حتماً بخونش اما فعلاً دنبال بخشی که می‌گه امام مثل رفیق و برادره، بگرد. - پیداش کردم. - بلند بخونش. 🔸 پارسا سینه‌اش را صاف کرد. - «امام آب گواراى زمان تشنگى و رهبر به سوى هدايت و نجات‌بخش از هلاكت‌گاه‌هاست؛ هر كه از او جدا شود، هلاك شود. امام ابری بارنده و بارانی شتابنده و خورشيدی فروزنده است. امام سقفى سايه‌دهنده است، زمينى گسترده است. چشمه‌ای جوشنده و بركه و گلستان است. امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، پناه بندگان خطاکار در گرفتارى سخت است… » - هر کدوم از این تعاریف کلی حرف و نکته با خودش داره‌هاااا. مثلاً تشبیه رابطه امام به رابطه پدر و مادر با بچه‌شون. صورت پارسا دوباره پژمرده شد. - رابطه من و پدر و مادرم که تعریفی نداره. احمدآقا گفت: مطمئنی؟ پیام‌هاتو چک کن، ببین چندتاشون از پدر و مادرت بوده. 📖 ؛ قسمت سوم ویژه ولادت علیه‌السلام ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇یا رضا گفتم و وا شد به نگاهت گره ها... 🌹😍 چه خبر ها که رسید از دل این پنجره ها! یارضا گفته و بینا شده چشمان کسی... یا رضا گفته اسیری که به دادش برسی...🕊 🌱 علیه‌السلام 🌼 @adrakny_313 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊
🌙🕊•، یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است...🌱 ‌ 🌸✨
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
  ※ دعای سپاسگزاری از خداوند به بعضی نعمت‌ها که فکر می‌کنی، مغزت سوت می‌کشد! چرا از میان میلیاردها آدم، مرا برای چنین نعمتی کنار گذاشته‌اند؟ ✘ترس هم دارد، نه؟ نعمتی که می‌دانی نه اندازه‌ی درکت به ادراک وسعت آن می‌رسد، و نه بلدی از آن استفاده کنی و شکرش را بجا بیاوری؛ مثل همین نعمت داشتن علیه‌السلام. دلت می‌کشد کاش میشد این خدا را درآغوش بگیری و بوسه‌بارانش کنی، و امام سجاد ع برای این احوالاتت نیز نسخه پیچیده است؛ • یا من فَضُلَ إنعامهُ انعام المُنعمین، نعمت دادن تو کجا، و دیگر انعام دهندگان کجا؟ • و عجز عن شکره شُکر الشّاکرینْ که در شکر نعمتت، اهل شکر هم عاجزند. • و قد جرَّبْتُ غیرَکَ من المأمولینَ لغیری من السّائلین، و من آزموده‌ام آنان را که به غیر تو امید بستند، • فإذا کل قاصدٍ لغیرک مردود، و دیدم که هر که غیر تو را یار بخواهد، به جایی نمی‌رسد، • کلّ طریقٍ إلی سواکَ مسدود و هر که راهی جز بسمت تو در پیش گیرد، به بن‌بست می‌رسد، • و کلّ خیرٍ عندکَ موجود، که منبع هر خیری، توئی، • و کل خیرٍ عند سواکَ مفقود، و حقیقت خیر، هیچ کجا یافت نمی‌شود. و .... ※ دسترسی به متن دعا Blog.montazer.ir
💠 علیه السلام : 🌺 خدایا... (در زمینه خدمت و یاری رسانی به امام زمان) شخص دیگری را جایگزین ما نکن که این تبدیل هرچند بر تو آسان است ولی بر ما بسی گران خواهد بود... 📚 فرازی از دعای امام رضا (ع) برای امام زمان علیه السلام علیه‌السلام 💐 ••• اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج •••
💠 حضرت علیه السلام: 🔸 هرگاه برای شما پیشامد سختی روی داد، به‌ واسطه ما از خداوند کمک و یاری بجویید... 🌸 📚 مسند الامام الرضا، ج1، ص335 @adrakny_313 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊️
ولی والا ولی والا ولی والا رضا_۲۰۲۳_۰۵_۳۰_۱۴_۱۴_۰۷_۹۵۵.mp3
7.44M
🔊 شور 🥳🍃 ولی والا ولی والا ولی والا رضا حاج‌مهدی رسولی ویژه ولادت علیه‌السلام 💛💐💐🎊😍
salavatemamreza.mp3
1.22M
•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊🌙• ♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲ ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ 🌱😍 💠 صلوات خاصه (ع) ▫️ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ▫️ @adrakny_313 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊️
📌 آزمایش سخت منتظران 🖇 علیه السلام فرمودند: 💠 منتظران گداخته می شوند، همان گونه که طلا در کوره گداخته می شود، و مانند طلای ناب از ناخالصی پاک می شوند. 📚 الارشاد ص۳۳۹ @adrakny_313 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊️
10756751652702.mp3
10.76M
- آرام میگیرد دلم در بارگاهت:) 🌱- + اینم‌آخرین‌موسیقی‌کانال برای میلاد علیه‌السلام 🕊 ❤️‍🩹 @adrakny_313 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊️
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
📌 از تهران تا بهشت 🔸 پارسا با بی‌میلی به قسمت پیامک‌ها رفت. بیشتر از هجده پیام از پدر و مادرش داشت. حتی عمو‌محمد هم پیام داده بود. نوشته بود: کجایی پارسا؟ بابات داره سکته می‌کنه. حال مامانت خوب نیست. لااقل به من بگو کجایی! جا خورد. ظهر موقع قایم‌شدن در ماشین احمد‌آقا فکر می‌کرد تا فردا هم کسی متوجه نبودنش نمی‌شود، اما حالا خبر نبودنش به ساری هم رسیده بود… پارسا سکوت طولانی حاکم را شکست. - چرا شما پدر و مادرا اینجوری هستین؟ چرا به بچه‌هاتون نمی‌گین که واستون مهمن؟ اصلاً چرا جوری رفتار نمی‌کنید که ما احساس امنیت و اهمیت کنیم؟ 🔹 احمد‌آقا با خودش فکر کرد: چرا می‌گه شما؟! نکنه احسان هم مثل پارسا فکر می‌کنه؟ با این حال برای دلگرمی پارسا گفت: - راست می‌گی! ماها گاهی آنقدر غرق کار و تلاش برای رفاه خانواده‌مون می‌شیم که از رسیدگی به احساسات اونا غافل می‌شیم. پارسا متعجب شد. تا به حال با این دید به مشغلهٔ پدرش نگاه نکرده بود. اما مادرش را هنوز هم درک نمی‌کرد. - گیرم پدرا درگیر کارن، مادرا چی؟ - درسته که هرکسی مسئول رفتار خودشه، اما خانواده و جامعه و رسانه هم توی تغییر ذائقه افراد و سبک زندگیا سهم دارن. مثلاً خودت! تا حالا همونطور که تموم‌شدن پول تو‌جیبی و زمان شهریه کلاس‌هاتو به پدر و مادرت اعلام می‌کنی، خواسته‌ها و نیازهای عاطفیتو بهشون گفتی؟ 🔸 پارسا به فکر فرو رفت. با خودش فکر کرد، شاید وجود او، نقطه شروع تلاش پدر و مادرش برای تغییر بوده است. یاد حرف‌های تلفنی مادرش با دوستش افتاد. دو سال پیش بود. بعد از اولین جلسه کلاس رباتیکش. مادر- بی‌خبر از حضور پارسا پشت سرش- به دوستش می‌گفت: «امروز که منتظر پارسا بودم با مادر یکی از همکلاسی‌هاش آشنا شدم. خانمه زبانش فول بود. چند تا پیج اینستاگرامی و درآمد بالا داشت. باید تیپ و قیافه خودش و پسرش رو می‌دیدی. طفلی بچه‌ام پارسا!» یادش آمد که خودش هم مادرش را برای ندانستن جواب سوالات فیزیک و زیست سرزنش کرده بود و با مادر دوستش منصوری که پزشک بود، مقایسه کرده بود. ناگهان خجالت‌زده شد. دلش نمی‌خواست بیشتر از این به گذشته و اشتباهات خودش و پدر و مادرش فکر کند. چشمانش را بست. می‌خواست کمی استراحت کند، اما به خوابی عمیق فرو رفت. 📖 ؛ قسمت چهارم ویژه ولادت علیه‌السلام ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
📌 از تهران تا بهشت 🔸 - پارسا! پاشو عمو! رسیدیم. پارسا با صدای احمد‌‌آقا از خواب پرید. با کف دست، چشمانش را مالید و به بیرون نگاه کرد. دیگر خبری از جاده و تاریکی نبود. در شهر بودند. شهری که غرق چراغانی و روشن و رنگارنگ و خوشحال بود. 🔹 - مردونه خوابیدی‌هااا. هرچی واسه نماز صدات کردم هم بیدار نشدی. - ساعت چنده؟ - حدود سه و ربع. احمد‌آقا پیچید توی یک خیابان فرعی و چند دقیقه بعد وارد کوچه‌ای بن‌بست شد. پیاده شد و چند ضربه‌ آرام به در کوچکِ آخرین خانه زد. مردی که انگار از قبل پشت در منتظر بود، در را باز کرد. احمد‌آقا را که دید، بیرون آمد و او را در آغوش گرفت. پارسا چهرهٔ مرد قد‌بلندی که پیژامه تیره پوشیده و اسمش ناصر بود را نمی‌دید. 🔸 احمد‌آقا رفت پشت ماشین. طناب کنفی را از دور پای گوسفند و میله باز کرد. حیوان را بغل زد و پایین آورد. گوسفند که انگار خسته و گرسنه بود، خودش را به در خانه رساند و بدون تعارفِ آقا‌ناصر وارد حیاط شد. آقا‌ناصر گفت: بیا تو یه خستگی در کن. صبح زود برو. احمد‌آقا گفت: می‌بینی که هنوز یک امانتی دیگه دارم که باید تحویل امام رضا بدم. بعد از زیارت میام دنبال گوسفند. پارسا در جواب تلاش آقا‌ناصر که سرش را برای دیدن پارسا خم کرده بود، سلام کرد. - سلام عمو! ای جَلَب. خوب خودتو آویزون رفیق ما کردی و آمدی زیارت. پارسا جا خورد، اما چیزی نگفت. 🔹 آقا‌ناصر خداحافظی کرد و رفت داخل. احمد‌آقا پشت فرمان نشست و چراغ سقف را روشن کرد. توی چشمان پارسا نگاه کرد و گفت: خب، اول بریم هتل دیدن پدر و مادرت یا مستقیم بریم حرم؟ چشمان پارسا از تعجب گِرد شد. - اینجوری نگام نکن. دامغان که بودیم بهشون زنگ زدم. بیچاره‌ها تو راه اداره پلیس بودن. وقتی ماجرا رو شنیدن، گفتن با اولین پرواز میان مشهد. پارسا دمغ شد و زل زد به کف ماشین. احمد‌آقا دست برد زیر چانه پارسا و سرش را بالا آورد. - نگران نباش. همه‌چی روبه‌راهه. اولش خیلی ناراحت شدن. حقم داشتن. تا خودت بچه‌دار نشی، نمی‌فهمی چی بهشون گذشته. اما بنده‌های خدا فکر نمی‌کردن که تو به چیزی بیشتر از درس و مشقت فکر کنی و صحبت‌هاشون در مورد طلاق رو جدی گرفته باشی. 🔸 پارسا چیزی نگفت. - حالا چیکار کنیم؟  پارسا یاد خواب چند شب پیشش افتاد. با پدر و مادرش روبه‌روی ایوان طلا نشسته بودند و «امین‌الله» می‌خواندند. آن روز وقتی بیدار شد به خوابش خندید، اما حالا درست در چند قدمی تعبیر رویایش بود. - می‌شه تو حرم همدیگه رو ببینیم. مثلاً توی صحن انقلاب. احمد‌آقا لبخندی زد و سری به نشانه تأیید تکان داد و تلفنی محل قرار را به پدر پارسا اعلام کرد. به ورودی حرم که رسیدند، هوا گرگ و میش و بَست شیرازی شلوغ و غرق ذکر و نور و عشق بود. برای اولین بار خودش اذن دخول خواند. سال‌های قبل مادرش اذن دخول می‌خواند و او گوش می‌داد. به فراز آخر که رسید، چشمانش مانند چشمان مادر، خیس شد. - «فَاْذَنْ لى‏ يا مَوْلاىَ فى‏ الدُّخُولِ، اَفْضَلَ ما اَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ اَوْلِيآئِكَ، فَاِنْ لَمْ اَكُنْ‏، اَهْلاً لِذلِكَ، فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِكَ.» 🔹 یاد خاله مهین افتاد. اینطور وقت‌ها دست می‌گذاشت روی شانه مادر و می‌گفت: قبول باشه. وقتی موقع اذن دخول خوندن دلت می‌شکنه و گریه‌ات می‌گیره، یعنی بهت اجازه دادن و ان‌شاءالله دست پُر برمی‌گردی. از اتاق بازرسی که گذشتند، احمد‌آقا دست بر سینه گذاشت و بلند گفت: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا… آقا‌جان! اینم مهمونی که دعوت کرده بودید. صحیح و سالم تحویل شما. پارسا خندید. دست بر سینه گذاشت. سلام داد و زیر لب گفت: ممنونم آقاجان! ممنونم پدر مهربونم. 🔸 احمد‌آقا گوش تیز کرد. - گوش کن! مراسم نقاره‌زنی شروع شده. پارسا با قدم‌های آرام، شانه به شانه احمدآقا- که حالا خیلی بیشتر دوستش داشت- به سمت صحن انقلاب حرکت کرد. در حالی که می‌دانست یک قول مردانهٔ امام زمانی به امام رضا بدهکار است. صدای طبل و نقاره‌ها هر لحظه بیشتر می‌شد. درست مانند اشتیاق پارسا برای دیدن دوباره پدر و مادرش یا مثل ارادتش به امام رضا و عشقش به امام زمان. 📖 ؛ قسمت پنجم (پایانی) ویژه ولادت علیه‌السلام ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🇮🇷 ایـــــران ؛ در آغوش ولایت شما آموخت امام داری را ! برای امروز که در سراشیبی سقوط تمدن دنیا، برای تمدنی نو زیر سایه‌ی امام موعود، سر بالا می‌گیرد و حرفها برای گفتن دارد... ایران، در آغوش ولایتِ شما راه هزارساله‌ی تمدن‌سازی را کوتاه کرده و خواهد کرد. ※ ویژه ۲۳ ذی‌القعده روز زیارتی علیه السلام @ostad_shojae
💠 هميشه می گفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً عليه السلام بی نياز نيستيم..." هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، ولی سردار گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه... پايگاه هوايی مشهد كوچیك بود كفاف چنين برنامه‌ای رو نميداد بعضيها همين را به سردار گفتند؛ ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد باشه با برج مراقبت هماهنگيهای لازم شده بود خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه طواف داد اين را سردار ازش خواسته بود خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا عليه السلام بی نياز نيستيم..." 🌹شهید حاج احمد کاظمی
امام رضا قربون کبوترات - محمدحسین پویانفر.mp3
6.9M
دِلای‌شکسته‌روخوب‌می‌خری‌آقا؟!💔 _______________________🕊 ▫️وقتی ‌دلتان ‌گرفت ‌و گرفتار شدید ذکر "یارئوف" را زیاد ‌بگویید... و با این ‌ذکر به‌امام‌رضا علیه‌السلام متوسل‌ شوید گویا خدا وقتی ‌بخواهد برای‌ این ‌ذکرِشما اثری ‌بگذارد، ‌کارتان‌ را به ‌ می‌سپرد! ♡ 🎙استاد پناهیان ؛ 🌿
▪️ علیه السلام فرمودند: 🔸 منتظرین امام زمان گداخته می‌شوند، همان گونه که طلا در کوره گداخته می شود، و مانند طلای ناب از ناخالصی پاک می شوند. 📚 الارشاد ص۳۳۹ @adrakny_313 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌‌الفرج 🕊️
🔺 مگر امکان دارد، که شخصی به ما پناه بیاورد و ما او را پناه ندهیم !؟✨ ✍🏻 مرحوم آیت الله بهجت می‌گفتند: یک مرتبه که خدمت امام رضا علیه السلام مشرف شده بودم، حضرت ده مطلب را به من فرمودند که یکی از آن ها را به شما عرض می کنم. 💌 [ امام رضا فرمودند : مگر امکان دارد که شخصی به ما پناه بیاورد و ما او را پناه ندهیم !؟🌿] | 🌼
📌 صدایت را می‌شنود... 💛 حرم یعنی یک جای امن؛ جایی که دلت آرام می‌گیرد. وقتی از شلوغی‌های دنیا به گوشه‌ای از حرم پناه می‌بری، مطمئنی که اینجا قدمگاه امام‌زمانت هم هست؛ وقتی به زیارت جدّش رضا می‌آید. 💚 و می‌دانی در این حرم، یک نفر هست که تو را می‌بیند و صدایت را می‌شنود و جوابت را می‌دهد. فقط کافیست او را خالصانه صدا بزنی و دستِ ادب بر سینه گذاری. آنگاه می‌بینی صدایی در گوشَت می‌پیچد که می‌گوید: خوش آمدی. 💕 ؛ ویژه ولادت علیه‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 سیاهپوش شدن ضریح منوره حرم مطهر رضوی همزمان با ایام عزاداری دهه آخر ماه صفر. ... 🌙
Hossein Taheri _ Ey Safaye Ghalbe (320).mp3
10.82M
🏴 ای صفای قلب زارم هرچه دارم از تو دارم تا قیامت ای رضاجان سر ز خاکت بر ندارم... 😭 🎙 حسين طاهری شهادت هشتمین خورشید امامت، خورشید خراسان و برکت ایران، آقا عليه‌السلام برا شما عزیزان تسلیت باد. 🖤
🌱🖤 گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگیم! ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟! بحق عجل لولیک الفرج😭
🌼 علیه السلام فرمودند: [ منتظرین گداخته می شوند، همان گونه که طلا در کوره گداخته می شود، و مانند طلای ناب از ناخالصی پاک می شوند. ] 📚 الارشاد ص۳۳۹ @adrakny_313 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🕊️
🌹عنایت امام رضا (علیه السلام) به شهید تهرانی مقدم ✍🏻 حسن می‌گفت رفته بودیم روسیه یک موشک فوق پیشرفته‌ای را از روس‌ها تحویل بگیریم. به افسر روسی گفتم فناوری ساخت این موشک را هم در اختیارمان بگذارید. به من خندید و گفت این امکان ندارد، این تکنولوژی فقط در اختیار روسیه است. ولی بهش گفتم ما بالاخره این را می‌سازیم. باز هم خندید. 🔸 وقتی برگشتیم ایران، هر چه در توان داشتیم گذاشتیم؛ اما به در بسته خوردیم. دست به دامن (علیه‌السلام) شدم. سه روز در حرم برای پیدا کردن راهی متوسل حضرتش شدم تا اینکه روز سوم در حرم طرحی در ذهنم جرقه زد. سریع آن را در دفتر نقاشی دخترم کشیدم. وقتی برگشتم عملیاتی‌اش کردیم. شد موشکی بهتر از موشک‌های روسی. 📚کبوتران حرم. اثر گروه شهید هادی 🌿