eitaa logo
آئینه‌ی جان
6.5هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
285 فایل
🪞کانال انتشار تولیدات فرهنگی - تبلیغی @Admin_cantact403 ادمین تبلیغات @Admin_farhangi14 ادمین جشنواره فرهنگی هنری @hoda_4561 ادمین همایش تخصصی مبین و همایش فرهنگیاران فعال در فضای مجازی @Ryhan3344 ادمین کنگره فرهنگیاران شاعر و نشست فرهنگیاران نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨️ حرف حساب از یک داستان کوتاه قدیمی •┈┈••✾❀🍀🖤🍀❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
✊اولین فریاد شیعه بعد از عاشورا 🔻عبدالله بن عفیف ازدی غامدی، یار وفادار امام علی (علیه‌السلام)، مردی بود که در دو جنگ بزرگ و جنگید و هر دو چشمش را فدای ولایت کرد... 〰 اما او حتی با چشمِ نابینا هم، حق را بهتر از هزار بینا می‌دید... 🕌 بعد از فاجعه عاشورا، وقتی عبیدالله بن زیاد بر منبر مسجد کوفه، به اهل‌بیت پیامبر (علیهم‌السلام) جسارت کرد، عبدالله طاقت نیاورد و صدای اعتراضش را بلند کرد 🔗 همین صدا، آغاز راه خون بود... او را دستگیر کردند و به فرمان عبیدالله، سر از تنش جدا کردند. 🌹 عبدالله بن عفیف، اولین شهید راه دفاع از عاشورا شد. 🔆 او نابینا بود، اما بیناتر از تمام کوفیانی که سکوت کردند... •┈┈••✾❀🍀🖤🍀❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
🔸️روزی ﺍﺑﻮ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﻐﺮﺑﻰ نقل می کرد که: 🔹️ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺍﺭﺙ ﺑﺮﺩﻡ. ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻓﺮﻭﺧﺘﻢ. ﭘﻮﻝ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻫﺴﭙﺎﺭ ﻣﻜّﻪ ﺷﺪﻡ. ﺭﺍﻫﺰﻧﻰ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻯ؟ 💰 ﮔﻔﺘﻢ: ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺩﻳﻨﺎﺭ. ﮔﻔﺖ: ﺑﻴﺎﺭ. ﺑﻪ ﻭﻯ ﺩﺍﺩﻡ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮔﺸﺎﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺩ. ﭘﺲ ﺷﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺑﻨﺸﻴﻦ. ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ ✅️ﮔﻔﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﺳﺘﻰ ﺗﻮ ﺩﻝ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﺷﺪ. ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﺞّ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺪّﺗﻰ ﺩﺭ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﺎﻯ ﺣﻖّ ﺷﺪ. 📗ﺗﺬﻛﺮﺓ ﺍﻟﺎﻭﻟﻴﺎﺀ، ﺹ 391" 📚داستان ها و حکایت های حج ص ۱۶۷ •┈┈••✾❀🍀🖤🍀❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
🧑‍🧒‍🧒ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ . 👳‍♂️ﻣﻼ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ . 🧑‍🧒‍🧒ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻬﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ . 💰ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ . 🧑‍🧒‍🧒ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ مىﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ مراميست  ! ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ 👳‍♂️ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪي ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : من به اين سكه ها نيازي ندارم چون كارشان را كردند !! و ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪﺍﺳﺖ . 👂اﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ.چون برايش بهايي پرداخت كرده بوديد. 😊ﺩﻭﻡ اينكه من ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ كردم چون در جيبم پول بود. ✅️در دنیای امروز فقر آتشی است که خوبیها را می سوزاند. و ثروت پرده ایست که بدیها را میپوشاند. •┈┈••✾❀🍀🖤🍀❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
👨‍🏫 معلم بچه ها را به لب چشمه ای برد به تک تک آنها یک لیوان آب و مشتی نمک داد و خواست نمک را داخل لیوان هایشان بریزند و بعد آب لیوان را بنوشند. بچه ها با هورت کشیدن اولین جرعه آب هر کدام عکس العملی نشان دادند و در انتها هم همگی به این نتیجه رسیدند که آب داخل لیوان به دلیل شوری قابل نوشیدن نیست. 🏞معلم از بچه ها خواست تا یک مشت نمک در آب چشمه بریزند و بعد از آب آن بنوشند. بچه ها کاری را که معلم گفته بود انجام دادند و با احتیاط بیشتری آب را چشیده و دیدند به راحتی قابل آشامیدن است. ✅️معلم که قصد داشت نکته آموزنده ای را به دانش آموزانش تفهیم کند رو به آنها کرد و گفت : بچه ها ! نمک مثل مشکلات و دغدغه های زندگی است زمانی که ظرفیت تحمل و بردباری شما پایین و کم و مثل آب لیوان محدود باشد پایین بودن ظرفیت موجب غلبه مشکلات بر شما می شود اما اگر آستانه ظرفیت و تحمل خود را مثل چشمه بزرگ و زلال کنید مشکلات زندگی هرگز نمی تواند بر شما غلبه کند. •┈┈••✾❀🍀🖤🍀❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
👴🏻مشهدی رحیم باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت داشت. روزی به پسرش جعفر پند می‌داد.می‌گفت:پسرم! هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه می‌دهند و در تابستان میوه‌شان زرد شده و می‌رسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری می‌گیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آن‌هاست. 🍃در زندگی دنیا هم دوستان آدمی چنین‌اند، اکثر آن‌ها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد و یا سودی رسد، به تو نزدیک می‌شوند و تبسم می‌نمایند و در آغوش‌ات می‌کشند 🫂آن‌گاه هرگز از آغوش آن‌ها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظه‌ای بیش کنار تو نخواهند ماند، اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. ✅️آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان خالق توست که بعد از مرگ آنان نیز همیشه همراه تو خواهد بود. دوستان عکس یادگاری‌ات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن.. •┈┈••✾❀🍀🖤🍀❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
👤 شخص ساده لوحی مكرّر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است. به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگيرد. 🕌به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد. هرچه به انتظار نشست برايش ناهاری نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكی برای شام كرد و چشم به راه ماند. 👳🏾‍♂️چند ساعتی از شب گذشته درويشی وارد مسجد شد و در پاي ستونی نشست و شمعی روشن كرد و قدری خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن. 👤مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزی كرده بود و در تاريكی و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود.ديد درويش نيمی از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بی اختيار سرفه ای كرد. 👳🏾‍♂️درويش كه صدای سرفه را شنيد گفت: «هركه هستی بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگی داشت می لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد. وقتی سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. 👳🏾‍♂️درويش به آن مرد گفت: «فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودی من از كجا میدانستم كه تو اينجايی تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟ ✅️شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد!»😊 •┈┈••✾❀🍀🖤🍀❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
✍ نجّاری بازنشستگی خود را اعلام کرد. صاحب کارش ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند! اما نجّار تصمیمش را گرفته بود…سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت می کرد، از او خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نج‍ّار نیز چون دلش چندان به این کار راضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجّار یکّه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او می دانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد. ⚡گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند! •┈┈••✾❀🍀🖤🍀❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
📗در حیاط خانه پدربزرگم، ناراحت و غمگین نشسته بودم؛ پدربزرگم که انسان فهیم و بزرگی است علت ناراحتی را از من جویا شد ... ابتدا گفتم چیزی نیست اما بعد با خودم گفتم شاید بتواند راهکار خوبی به من نشان دهد به همین دلیل به او گفتم: از تمرکز نداشتن و حواس پرتی خسته شدم؛ در نماز، از اول آن، فکرم به همه جا پرواز می‌کند و وقتی حواسم جمع می‌شود که متوجه می‌شوم نمازم تمام شده است! یا در امتحانات مدرسه هم همینطور و خلاصه هر جا که هستم انگار آنجا نیستم...! از این آشفتگی خسته شدم! پدر بزرگم گفت: ذهن انسان مانند ظرف غذا است و هر آنچه می‌بیند و می‌شنود مانند مواد اولیه غذا وارد آن می‌شود و همانها را تجزیه و تحلیل می‌کند؛ نمی‌شود که داخل دیگ نخود لوبیا بریزیم و‌ انتظار قورمه گوشت داشته باشیم! باید ابتدا ظرف ذهن را خالی و پاک کنیم سپس در آن هر چه میخواهیم بریزیم تا به ما چیزی را که میخواهیم بدهد! اگر قدرت خالی کردن آن را نداریم نگذاریم چیزی وارد آن شود! ذهنی که از همه چیز پر شده است معلوم است که گاهی سرریز می‌شود و خروجی آن افکاری شلوغ و درهم است! 🌱در حال زندگی کن و همه چیزخوار نباش تا ذهنی زلال و آماده داشته باشی •┈┈••✾❀🍀🖤🍀❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
🔺 مال حلال در شکم ماهی 🔹 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: در میان بنی‌اسرائیل مردی زندگی می‌کرد که محتاج و نیازمند بود. همسرش به او اصرار کرد که به دنبال رزق و روزی برود. بنابراین مرد با اندوهی فراوان و ناله‌زنان در طلب رزق به درگاه خداوند سبحان روی آورد. 🔸 شب در خواب دید که به او گفته شد: کدام یک نزد تو دوست‌داشتنی‌تر است؛ دو درهم مال حلال و یا دو هزار درهم مال حرام؟ 🔹 مرد گفت: دو درهم مال حلال . 🔸 به او گفته شد: همان مقدار زیر سرت قرار دارد . 🔹 آن‌گاه مرد از خواب بیدار شد و دو درهم را زیر سرش یافت. آنها را برداشت و با یکی از درهم‌ها، یک ماهی خرید و به سوی خانه آمد. 🔸 هنگامی که زنش او را مشاهده کرد، با حالت سرزنش به سویش آمد و سوگند خورد که به آن ماهی دست نمی‌زند. 🔹 پس مرد به سوی ماهی رفت و هنگامی که شکمش را پاره کرد، دو مروارید در آن یافت و آنها را به چهل هزار درهم فروخت . 📚 پی‌نوشت: مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، ج14، ص493، اسلامیة. •┈┈••✾❀☘️💝☘️💝❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
🍎وارد میوه‌فروشی شدم. خلوت بود قیمت موز،سیب رو پرسیدم.فروشنده گفت: موز ۱۶ تومن و سیب ۱۰تومن.گفتم: از هر کدوم دو کیلو به من بده. پیرزنی وارد میوه‌فروشی شد و پرسید: محمد آقا سیب چند؟ میوه‌ فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومن! نگاه تعجب‌ زده‌ام رو به سرعت به میوه‌فروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش منو به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. پیرزن گفت: محمد آقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همه‌شون سیب رو ده‌ دوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمی‌شه میوه خرید! محمد آقای میوه‌فروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و اونو راهی کرد. سپس رو به من کرد و گفت: این پیرزن به‌تازگی پسر و عروسش رو تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه‌ یتیم! من چند بار خواستم بهش کمک کنم و میوه‌ مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. به همین خاطر هیچ‌وقت روی میوه‌ها تابلوی قیمت نمی‌زنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمت‌ها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچه‌هاش میوه بخره.راستش رو بخوای من به هرکسی که نیاز داشته باشه کمک می‌کنم و همیشه با امام زمانم معامله می‌کنم. دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود.دلم می‌خواست روی میوه‌فروش رو ببوسم. میوه‌ها رو خریدم. سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان خجل بودم. با خودم می‌گفتم: ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم رو با امام زمانم معامله می‌کردم. •┈┈••✾❀☘️💝☘️💝❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan
🍀داستان انفاق امام حسن علیه السلام 👤مردی نزد امام مجتبی علیه‌السلام آمد و ابراز نیازمندی کرد. حضرت برای اینکه کمک رو در رو نباشد تا سبب شرمندگی آن مرد نگردد، فرمود: آنچه را می‌خواهی در نامه‌ ای بنویس و برای ما بفرست تا نیازت برآورده شود. 👤آن مرد رفت و نیازهای خود را در نامه‌ ای برای امام فرستاد. حضرت نیز آنچه را خواسته بود، برایش فرستاد. شخصی که در آنجا حضور داشت، به امام علیه‌السلام عرض کرد: به راستی چه نامه پربرکتی برای آن مرد بود! 💚امام در پاسخ او فرمود: 🍃برکت این کار برای من بیشتر بود که سبب شد شایستگی انجام این کار نیک را بیابم، زیرا بخشش راستین آن است که بدون درخواست شخص، نیازش را برآوری، ولی اگر آنچه را خواسته است، به او بدهی، در واقع قیمتی است که برای آبرویش پرداخته‌ای. 📚المحاسن و المساوی، ابراهیم بیهقی، ص40. •┈┈••✾❀☘️💝☘️💝❀✾••┈┈• https://splus.ir/aeenejan eitaa.com/aeenejan https://rubika.ir/aeenejan