〽️ آمار خشونت علیه زنان در سال 2023
🇹🇷رتبه اول: ترکیه
🇺🇸رتبه چهارم: آمریکا
🇨🇦 رتبه پنجم: کانادا
🇬🇧رتبه هفتم: انگلیس
منبع: سایت بینالمللی OECD
⁉️⁉️ زن زندگی آزادی؟!
#ویژه_مخاطب_عمومی
#زن_زندگ_آزادی
🌹:#داستان_واقعی
#آن_پهلوان
#قسمت_پنجم🎬:
دینا که از اتفاقات دقایقی قبل و هجوم ناگهانی راهزنان و دیدن سر بریده شوهرش سلیمان یهودی، شوکه شده بود و انگار زبانش بند آمده و لال شده بود؛ با چشمانی اشکبار به سمتی که پسرش عمران رفته بود نگاه می کرد و در دل خدا را شکر می نمود که این پسرک پر از شور و نشاط در وقت مناسب، جایی که از دید دیگران پنهان بود؛ پناه گرفت.
ریسمانی سخت دور دستان ظریف دینا پیچیدند و او را کشان کشان به طرف اسبی که پیش رویش بود و گویی انتظار او را می کشید؛ بردند.
شم زنانهٔ دینا به او هشدار میداد که توطئه ای در کار است؛ او به خوبی وقایع را دیده و متوجه شده بود که مهاجمان ، گرچه نشان میدادند راهزن هستند؛ اما با نقشه ای از پیش تعیین شده حمله کردند و او با گوش های خودش نام شوهرش سلیمان را از دهان یکی از راهزنان شنید و حتی متوجه شد که به دنبال عمران هم میگردند؛ انگار این حرامیان از طرف هرکس که بودند دستور داشتند که سلیمان و فرزندش را بکشند تا از او نسلی باقی نماند و دینا نمی دانست به چه علت به او رحم کردند و از ریختن خونش صرف نظر کردند؛ اما می دانست این رحم کردن بر او، حتما عواقبی دارد و داستانهایی پشت آن پنهان است؛ می بایست کاری کند؛ او باید کاری می کرد تا خود را از این بند برهاند و به جگر گوشه اش برساند.
سواران روی پوشیده، همانطور که عربده می کشیدند؛ این زن نگون بخت را به زور، سوار اسب کردند.
دینا باید کاری می کرد اما چه کار؟!
اسب زیر پایش، اسبی سرکش به نظر نمی رسید؛ اما میشد طوری او را وحشی کرد.
دینا مادر بود و مهر مادرانه برای رسیدن به فرزند بی پناهش به جوش آمده بود؛ می خواست کاری کند اما نمی دانست که این کار به قیمت جانش تمام خواهد شد.
آخر این قانون طبیعت است وقتی عشق فوران میکند؛ عقل باید کنج عزلت گزیند.
دینا با حرکاتی آرام به طوریکه اطرافیان متوجه نشوند؛ دستان بهم بسته اش را به سمت موهای پریشانش که از زیر روپوشی که برای محافظت از آفتاب و گرد و خاک بیابان بر سرنهاده بود برد؛ گل سری را که انتهایش سوزنی بسیار تیز داشت بیرون کشید و در یک لحظه با تمام قوا تیزی سوزن را به شدت در گردن اسب فرو کرد .
اسب نگون بخت که انتظار چنین ضربه ای را نداشت؛ رم کرد و با تمام نیرو در جهتی شروع به دویدن نمود.
اسب بی مهابا می تاخت و چند سوار هم به دنبالش می تاختند.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط، حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
#داستان_واقعی
#آن_پهلوان
#قسمت ششم
عمران که در عالم کودکی خود خیال می کرد با حملهٔ راهزنان، معرکه ای بی نظیر را شاهد خواهد بود؛ که بعدها می تواند خود را قهرمان آن معرکه جا بزند و برای دوستانش در خیبر، نقل کند و به آن مباهات نماید.
اما اینک با دیدن صحنه های خونین پیش رویش، آن خیال معرکه، رنگ باخت و مهلکه ای خونبار و غم انگیز در ذهنش حک شد.
او با چشم خود شاهد کشته شدن پدر و به یغما رفتن مال و به اسارت رفتن مادرش بود.
حالا رد رفتن اسب سرکش مادر را با نگاهش دنبال می کرد و متوجه شد دو سوار تازان در پی مادرش راه افتادند.
عمران نمی دانست چه کند؛ پیش رویش تن بی سر پدر و پیکرهای بی جان همسفران و دستهٔ راهزنان بود و در سمت دیگرش، رد اسبی که مادرش را به سمتی نامعلوم برد؛ او حیران بود که چه کند؟! در همین حین، دو سوار تعقیب کننده، که به دنبال مادرش رفته بودند را دید که از دور به دیگر راهزنان نزدیک می شدند.
عمران دستش را سایه چشمش کرد و دقت کرد و متوجه شد که فقط دو سوار هستند و مادرش با آنان نیست.
عمران که انگار نور امیدی در دلش افتاده بود؛ در حالیکه رد اشک روی گونه های خاک گرفته اش مشخص بود؛ لبخندی بی جان به لب آورد؛ چرا که گمان می کرد؛ مادرش از چنگ مهاجمین گریخته و می دانست که دیر یا زود برمی گردد؛ چون مادرش با چشم خود دید که عمران کجا پناه گرفته؛ پس جای او را میدانست و حتما برای بردن او می آمد.
راهزنان هر چه که در کاروان مانده و نمانده بود؛ بار اسبها و شتران غنیمتی کردند و به سمتی روان شدند.
عمران هم روی ریگ های داغ بیابان نشست و زانوهایش را در بغل گرفت و به سمتی که مادر از آن طرف رفته بود چشم دوخت.
مدتی گذشت؛ آفتاب داغ سوزان از یک طرف و هراسی که بر جان عمران افتاده بود از سمت دیگر به او فشار آورد و از جا برخیزد.
دیگر خبری از راهزنان نبود؛ ناگهان فکری به خاطر عمران رسید و تصمیم گرفت؛ درست به سمتی که اسب شیهه کنان، مادرش را به آنجا برد؛ حرکت کند.
عمران کودک تر از آن بود که بفهمد، بیابان داغ و تنهایی، خود قاتلی بی رحم برای چون اویی است.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط ، حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
#سبک_زندگی_اسلامی
#مبارزه_با_صهیونیست
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
https://eitaa.com/afjed16
🔰مراسم نکوداشت هفته فرهنگی شهرستان فلاورجان و سید شهدای جبهه مقاومت شهید سید حسن نصرالله
┄┅┅┅❀🌷🇮🇷🌷❀┅┅┅┅┅┅┄
🎤 سخنران: سرتیپ دوم پاسدار امینی
📍مکان: مصلی امام خمینی(ره) شهرستان فلاورجان
⏱ زمان: یکشنبه ۵ اسفندماه ۱۴۰۳ ساعت ۹صبح
┄┅┅┅❀🌷🇮🇷🌷❀┅┅┅┅┅┅┄
#خبرگزاریبسیجشهرستانفلاورجان
┄┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅┅┄
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
✅ https://eitaa.com/afjed16
🕌 السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام 🕌
⚜پکیج تورهای زیارتی مشتاقان حرم⚜
--------------------
1⃣ ۱۹ بهمن ماه ۹ روزه (خدمات الف)
❗️دو شب نجف هتل
❗️چهارشب کربلا هتل + شب
❗️ جمعه و نیمه شعبان
❗️یک روز سامرا و کاظمین
👨🍳 آشپز ایرانی
🚎 وی آی پی
💵 هرنفر ۱۳ میلیون نقد با اقساط ۶ ماه
--------------------
2⃣ ۲۷ بهمن ماه ۸ روزه
❗️۲ شب نجف هتل
❗️۳ شب کربلا هتل
❗️یک روز کاظمین و سامرا
👨🍳 آشپز ایرانی
🚎 وی آی پی
💵 هر نفر ۸.۵۰۰ اقساط ۴ ماهه
--------------------
3⃣ ۲۷ بهمن ماه ۸ روزه (تور اقتصادی)
❗️۲ شب نجف هتل
❗️۳ شب کربلا حسینیه
❗️یک روز سامرا و کاظمین
👨🍳اشپز ایرانی خدمات کامل غذایی نوشیدنی و میوه
🚎 اسکانیا
💵 هر نفر ۶/۵۰۰ نقد ، اقساط ۲/۸۰۰ نقد مابقی ماهیانه یک میلیون تومان
--------------------
4⃣ ۵ اسفند تور ۸ روزه
❗️دوشب نجف هتل
❗️چهارشب کربلا هتل
❗️یک روز سامرا و کاظمین
👨🍳 آشپز ایرانی
🚎 وی آی پی
💵 هر نفر ۸.۵۰۰ نقد و اقساط ۴ ماهه
--------------------
5⃣ ۵ اسفند تور ۸ روزه
❗️۲ شب نجف هتل
❗️۳ شب کربلا حسینیه
❗️یک روز سامرا و کاظمین
👨🍳 آشپز ایرانی ، غذای کامل ، نوشیدنی ، میوه
🚎 اسکانیا
💵 هر نفر ۶/۵۰۰ ، اقساط ۲/۸۰۰ نقد مابقی ۴ فقره چک یک میلیون تومانی
--------------------
➖ چهارشنبه هرهفته تورهای ۳ روزه کارمندی با دو وعده صبحانه ، دو وعده نهار و بیمه کامل
🚎 اسکانیا
💵 هرنفر ۳/۲۰۰/۰۰۰ تومان در دو قسط
🔹قیمتها بر اساس نرخ روز ارز و کرایه حمل و نقل می باشد.
📱09136815900
📱09130085977
📞 37421905
🔸 فعالیتهای ما در ایتا 👇
https://eitaa.com/joinchat/3935764900Cfab264a05d
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
✅ https://eitaa.com/afjed16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیکر سیدحسن نصرالله تا الان کجا نگهداری شده است
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
✅ https://eitaa.com/afjed16
🌹:#داستان_واقعی
#آن_پهلوان
#قسمت_هفتم🎬:
دینا که متوجه شد، چند سوار به دنبالش هستند؛ بدون اینکه لحظه ای بیاندیشد؛ بار دیگر سوزن خون آلود در دستانش را با قدرت بیشتری در گردن اسب فرو کرد تا اسب سرعتی بیشتر بگیرد؛ او از مهارت سوارکاری خودش باخبر بود؛ چون روزگارانی مشق سوار کاری در مرغزار زیبای فدک می کرد و برای خود استادی شده بود؛ اما نمی دانست اسب زخمی اگر دوباره رم کند ممکن است سوارش را به کشتن دهد و درست همزمان با ضربه دومِ دینا، اسب وحشی تر از قبل شیهه ای کشید و اینبار با بالا آوردن پاهایش و همزمان حرکت تند و دیوانه وار به جلو، باعث شد که دینا با سر به زمین سرنگون شود و چون دستان او بسته بود؛ قدرت هیچ کار دفاعی نداشت تا ضربه وارده را دفع کند.
دینا به شدت بر زمین افتاد؛ آخرین نگاه را به آفتاب طلایی که در آسمان کویر می درخشید؛ انداخت و چشمانش بهم آمد و دنیا برایش سیاهِ سیاه شد.
دو سواری که او را تعقیب می کردند؛ خود را بالای سر دینا رساندند.
خون گرم و لزج از دو طرف شقیقه های زن روان بود و چشمان بسته اش نشان میداد که گویی دیگر در این دنیا نیست.
یکی از سوارها از اسب به زیر آمد؛ نگاهی به او انداخت و همانطور که سرش را تکان میداد؛ به رفیقش نگاهی انداخت و گفت : ضعیفهٔ دیوانه، خودش را به کشتن داد؛ حالا....حالا جواب ارباب را چه بدهیم؟!
سوار دیگر قهقه ای زد و گفت : دوست من، یوسف!شمعون پیر فقط سکه های سلیمان را می خواست؛ او هیچ توجهی به همسر سلیمان نداشت؛ شاید می خواست از وجود او برای رسیدن به املاک سلیمان استفاده کند؛ که انگار این در تقدیرش نبود؛ به ما چه که این زنک دست به کاری جنون آمیز زد!! ما وظیفه مان را به بهترین نحو انجام دادیم و تمام اتفاقات را بدون کم و زیاد، برای شمعون یکچشم، تعریف می کنیم.
یوسف بار دیگر نگاهی به جسم بی جان دینا انداخت و گفت: راست می گویی؛ پس برویم.
سوار دوم با لحنی برافروخته گفت : نه صبر کن! زیورالات این زن ارزشی بسیار دارند؛ هیچکس هم به آنها فکر نمی کند؛ اصلاً به کسی نمی گوییم که این زن انگشتر و خلالی بهمراه داشته است؛ هر چه دارد بردار و نصف از آن تو و نصف از آن من، شتر دیدی، ندیدی.
یوسف قهقه ای زد به طوریکه دندان های زرد و کثیفش از زیر پارچه ای که بر صورتش کشیدن بود؛ دیده شد و گفت : راست می گویی! ای به چشم! و در یک لحظه تمام طلاهایی را که بر دست و گردن دینا آویزان بود؛ بیرون کشید؛ همانجا غنیمت ها را تقسیم کردند و پیکر دینا را مانند دیگر قربانیانشان روی ریگ های داغ بیابان رها کردند و به سمت رفیقان مهاجمشان حرکت کردند.
اما متوجه نشدند که دنیا با چشمان بسته، تمام سخنان آنها را شنید و در ذهنش نام«شمعون یک چشم» حک شد.
🌺🌿🌼🌿🌺🌿🌼
#داستان_واقعی
#آن_پهلوان
#قسمت_هشتم
عمران آرام آرام از پشت تپه ای که آنجا پناه گرفته بود؛ بیرون آمد و همانطور که سعی می کرد؛ نگاهش به پیکرهای بی جانِ کمی آنطرف تر نیافتد؛ روی رد سم اسبی که ساعتی قبل از آنجا گذشته بود؛ حرکت کرد.
عمران به پیش میرفت؛ نمی دانست چه مدت است که راه میرود؛ اما پیش رو و پشت سر و اطراف؛ به هرکجا که نگاه می انداخت جز صحرای سوزان چیزی نمی دید؛ دیگر رد رفتن مادر هم انگار در زیر شن های داغ کویر پنهان شده بود.
عمران عطشی شدید سراسر وجودش را گرفته بود؛ کمی جلوتر را نگاه کرد؛ آری! درست میدید؛ برکه ای آب پیش رویش بود.
با دیدن آب، گویی جانی دیگر گرفته بود؛ قدم هایش را بلندتر و تندتر بر می داشت اما هر چه که می دوید به آن برکه آب نمی رسید؛ انگار همه جا آب بود اما برکه آب، پا داشت و هر چه که عمران میدوید؛ برکه هم میدوید و اصلا این دو بهم نمی رسیدند.
کم کم عمران متوجه شد که اطرافش نه آب، بلکه سراب است که او را به دنبال خود می کشد.
عمران چون نقطه ای کور در صحرای سوزان گم شده بود و به دور خود می گشت.
دهانش خشک و لبهایش ترک ترک شده بود و آفتاب هم بی مهابا بر تن تبدار و دل غمزده اش می تابید. کم کم اطرافش را سیاهی دود مانندی گرفت و این سیاهی آنقدر بزرگ و بزرگ تر شد که گویی او را در خود می بلعید و ناگهان عمران بر زمین سرنگون شد و دیگر چیزی از اطراف نمی فهمید؛ نه تشنگی به او فشار می آورد و نه آفتاب سوزان او را اذیت می کرد.
به قلم 🖊: ط ،حسینی
💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹
#سبک_زندگی_اسلامی
#مبارزه_با_صهیونیست
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
https://eitaa.com/afjed16
اللّهم...وأحي به القلوب الميتة،
وإشف به الصدور الوغرة،
پروردگارا؛
دلهاى مرده ى خلق را
به لطف آن بزرگوار
زنده ساز و دلهاى
اندوهناك را به وسيله آن عزيز،
شفا مرحمت فرما.
مفاتيح الجنان؛دعاء غيبت
امام زمان(عليه السلام)
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
✅ https://eitaa.com/afjed16
کودکان با مشاهده چگونگی برخورد ما با دیگران میتوانند طرز برخورد با سایرین را بیاموزند! آیا وقتی چیزی از دستمان افتاد و کسی آن را برداشت و به ما داد، از او تشکر میکنیم؟ آیا از فرزند خود تشکر میکنیم؟ آیا از کلمات مودبانهای نظیر «لطفا»، «متشکرم» و «قابلی ندارد» استفاده میکنیم؟ آیا وقتی اشتباهی کردیم عذرخواهی میکنیم؟ یا در خانواده اجازه ابراز احساسات و محبت وجود دارد؟ نحوه رفتار ما نشاندهنده ارزشها و فرهنگ ماست.
#تربیت فرزند
#فرزندپروری
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
✅ https://eitaa.com/afjed16
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ترس را یاد میگیریم...
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
✅ https://eitaa.com/afjed16
🌹بر خواهید گشت با سپاهی از شهیدان...
#انا_على_العهد
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
✅ https://eitaa.com/afjed16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺یحیی سنوار رو کشتن و خواستن نامی ازش باقی نمونه، غافل از اینکه یحیی محبوب جهانی شد...❤️
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
✅ https://eitaa.com/afjed16
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹او ایران دوستترین غیرِ ایرانی زمانه بود #انا_علی_العهد
#رسانه_رسمی_افجد
#افجد_نگین_ایران_کوه
#افجد_فلاورجان_اصفهان
✅ https://eitaa.com/afjed16