eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
736 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
209 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. «خون دلِ رازقی» ✍طیبه فرید شیطان کاسه انگور رازقی را گذاشت روبروی مسیحا! خوشه انگور آرزو می کرد که زمان به عقب برگردد و دست کودکی بازیگوش بچیندش و یا اصلا گنجشک های باغ، سر شاخه دخل حبه هایش را بیاورند.اما برای این آرزو دیگر خیلی دیر شده بود چرا که سیاهی خوشه زهرآلود رازقی به لب های سرخ مسیحا رسیده بود ، عقربه های ساعت داشت از جا کنده می شد. فرشته آمده بود روی زمین. آمده بود مسیح را با خود ببرد به بهشت! فرشته رو کرد به بقیه خوشه گریان رازقی و گفت: بی خیال آدم ها، اما تو که میوه بهشت بودی!!چرا؟ و دل رازقی توی کاسه، خون بود. @AFKAREHOWZAVI
. یکی بیاید و در گوش ستاره‌ها بگوید ✍فاطمه میری طایفه فرد ستاره‌ها سرشان را خم کرده‌اند تا زمین را ببینند. این چه سرّی‌است که زمین، پرنورتر از آسمان‌ها شده‌است؟ این کدام خانه است که نورش تا کهکشان‌ها ادامه دارد؟ در زمین چه خبر است؟ بوی دل‌دادگی می‌آید، بوی دل‌دادگی دو محبوب خدا، بوی محبت و علاقه‌ای از جنس ماورا، مشامی از عطر ولایت، از شاخه‌های پربارترین درخت ریشه‌دار. رایحه‌ عطر ابراهیم که قرار است در خانه علی(ع) و فاطمه(س) ادامه‌دار باشد، تا آخر تاریخ، تا خنکای نسیم ظهور، همان وقت که آدمیان تشنه‌ی عدل‌اند و 《این‌بقیه‌الله》می‌گویند. قرار است خدا دو محبوبش را به هم برساند، دو محبوبی که اگر نبودند، آسمان و زمین و ستارگان نبود. یکی بیاید و این حرف‌ها را در گوش ستاره‌ها بگوید: اگر نوری هست از ولایت علی(ع) است و اگر محبتی، از مادری زهرا(س). در خانه پیامبر(ص) ولیمه می‌دهند، قرار است فاطمه(س) به خانه ابوتراب رود. قرار است تمام زنانگی یک زن، در چشم تاریخ، به نمایش گذاشته‌شود. قرار است فاطمه(س) لباس عروسی‌اش را به مسکین دهد و تمام معادلات تاریخ را بر هم زند. قرار است لباس عروس، بهانه‌ی کوچکی باشد برای نشان‌دادن عدم تعلق و دلبستگی. خداوند با این پیوند، محبتش را به زمین کامل کرده‌است. خوش‌به‌حال ما که قرار است حسنین(ع) داشته‌باشیم. قرار است زینب بیاید و صبوری و صفا یادمان دهد... ... قرار است ما، ما که آن طرف جغرافیای حجاز نشسته‌ایم، دلمان خوش باشد به خورشیدی از توس. یکی بیاید و در گوش ستاره‌ها بگوید.... @AFKAREHOWZAVI
. ✍مرضیه‌ رمضان‌قاسم ⁉️جده‌ی خدابیامرزم همیشه می‌گفت: الهی سفیدبخت شوی، من هم بادی به غبغب می‌انداختم و می‌گفتم: خانم‌بزرگ، معلوم است که سفیدبخت می‌شوم، آخر دختر نیستم که سیاه.بخت شوم؛ اما سر از خاک در بیاورد ببیند این مار خوش خط و خال، زندگی‌ مرا زهر مار کرده، سیاه‌بخت شدم رفت. "ما علم غیب نداشتیم" اما برخی از پیامبران و امامان با وجود علم غیب داشتن، در انتخاب همسر از علم غیب‌شان بهره نبردند و تحقیق هم نکردند تا همسر هم‌کفو نصیب شان شود، نظیر: حضرت نوح، پیامبرمان در ازدواج‌ با عایشه، امام حسن و امام جواد این بزرگواران نیز در امر ازدواج دچار معضل شدند؟ 1⃣الگو و اسوه بودن درست است پیامبران و ائمه دارای علم غیب‌‌اند اما ۱)علم غیب‌شان ذاتی نیست بلکه آن حضرات شأن و قدرت دانستن علم غیب را دارند تا در مواقعی که حکمت الهی اقتضاء می‌کند از علم غیب استفاده کنند استفاده کنند اما در مواقعی که مصلحت الهی اقتضاء نمی‌کند از علم غیب استفاده نمی‌کنند چون رضای اهل‌بیت در رضای خداست پس در آن هنگام که در صحنه‌ی امتحان‌اند از علم غیب‌شان استفاده نمی‌کنند. ۲)آن حضرات امام مردم‌‌اند پس اگر در امور عادی زندگی از علم غیب‌ استفاده کنند و در زندگی عادی از طریقی حرکت کنند که مردم نتوانند دیگر الگو و حجتِ بر مردم نیستند تا آنجا که پیامبر در حل و فصل دعاوی مردم، طبق علم غیب‌شان عمل نمی‌کردند بلکه بر اساس ظاهر قضاوت و از آنها شاهد و دلیل شرعی طلب می‌کردند. 2⃣ملاک حال افراد است بنا بر عقل و نقل هر فرد باید همسر✍مرضیه‌ رمضان‌قاسم مناسب انتخاب کند اما اینکه فرمودید: برخی پیامبران و ائمه تحقیق نکرده ازدواج کرده‌اند مورد پذیرش نیست زیرا به عنوان مثال همسر امام مجتبی دختر یکی از مدافعان اسلام بود و همسرشان نیز موردی نداشت اما بعدها فریب پدر منافق و معاویه را خورد زیرا انسان قادر است از اختیارش سوء استفاده کند. 3⃣مصلحت‌اندیشی ازدواج امام جواد با دختر مأمون ناخواسته و از روی اجبار و فشار مأمون بوده است و حکمت‌های فراوان بر آن مترتب بوده است: ۱)حفظ جان حضرت ۲)حفظ جان شیعیان ۳)‌حفظ دین 4⃣پیشنهاد در پایان بخاطر طرح سوال‌تان کمال تشکر را دارم در ضمن بابت مشکلی که با همسرتان داريد متاسفم و آرزو مي‌کنيم هر چه زودتر اختلاف‌تان برطرف شود. قطعا مي‌دانيد که همه‌ي ما انسان‌ها در زندگی دچار مشکلات هستیم البته نوع آنها به یکدیگر متفاوت است چون ذات دنيا با سختي، نقص، بيماري، کمبود و امثال آن بنا نهاده‌شده‌است. بنابراین پیشنهاد حقیر این است که: در برابر رفتار همسرتان شکیبا باشید زیرا طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) کسی که برای رضای خدا اخلاق بد همسر خود را تحمل کند خدا ثواب شکرگزاران به او عنایت می‌فرماید. در خاتمه اذعان می‌‌دارم از مهمترین عوامل سعادت و خوشبختی در زندگی مشترک تفاهم، درک متقابل، آرمان مشترک، تعهد به اصول اخلاقی، انضباط و اهتمام به زندگی است زیرا در پرتو این اصول، می‏توان عشق به زندگی را تقویت نمود و این عنصر اصلی را در زندگی حفظ کرد. خواهشا به چند نکته که در ادامه خواهد آمد توجه وافر مبذول دارید: ۱.سعی کنید به خواسته‏های یکدیگر احترام بگذارید. ۲.به کلیه فامیل و آشنایان یکدیگر احترام بگذارید. ۳.اجازه دخالت به هیچکس را در زندگی مشترکتان ندهید. ۴.به هنگام به وجود آمدن اختلاف هیچ کس را مطلع نکنید و حتی دشوارترین اختلاف را در درجه‌ی اول خودتان و یا توسط مشاور متخصص متعهد حل کنید. ۵.در هر مکان و محفلی از خوبی‏ها و مُحَسنات یکدیگر تعریف و تمجید کنید، هرگز عیوب هم را در جمع مطرح نکنید. ۶.در تمام مدت زندگی به یکدیگر ابراز علاقه کنید و به هر مناسبتی که شده برای هم هدیه هر چند ارزان قیمت تهیه کنید. ۷.با تمام مشکلات به طور منطقی برخورد کنید و کمتر دچار احساسات شوید. ۸.هرگز به همدیگر دروغ نگوئید. ۹.در کارها به یکدیگر کمک کنید. ۱۰.خوش زبان باشید. ✅نتیجه اینکه: بر ازدواج پیامبرانی چون حضرت نوح، لوط و امامانی چون امام حسن و امام جواد علیهم‌السلام ایراد و اشکالی وارد نیست چون: اولا: آن حضرات سعی می‌کردند در امور عادی زندگی بر اساس ظاهر عمل کنند پس این‌گونه نبوده است که برای هر کاری از علم غیب خود کمک بگیرند. ثانیا: همسران آن‌ حضرات در عین اینکه خباثت اخلاقی و ایمانی داشتند، اما اهل خلافِ عفت نبوده‌اند. ثالثا: طبیعی‌ست که هر فرد در جستجوی هم‌کفو خود باشد اما در مقام عمل ممکن است کسی که انتخاب می‌کند در ظاهر با یکدیگر همسان بوده‌اند ولی بعدها روشن می‌گردد این‌گونه نبوده است. رابعا: هیچ شخص غیر معصومی نمی‌تواند بطور تام و تمام کفو انسان معصوم باشد، لذا آن بزرگواران با هرکسی ازدواج می‌کردند او نمی‌توانست کفو واقعی آن‌ها باشد. بلکه تنها زوجی که از همه‌ی لحاظ کامل، همسان و هم‌کفو بودند حضرت علی و حضرت فاطمه سلام‌الله علیهما بودند. @AFKAREHOWZAVI
قاب پنجره ✍️چمن‌خواه به‌دنبال نوشتن روایتی از یک شهید بودم. به یاد خانواده‌ی شهیدی که سر کوچه‌مان زندگی می‌کنند افتادم. از این رو در خانه شهید رفتم. زنگ در خراب بود. با دست چندین بار به در کوبیدم ولی جوابی نشنیدم. چندین بار به شیشه پنجره زدم، باز هم جوابی نیامد. ناامید قصد برگشت به خانه را داشتم؛ که صدای ضعیفی مرا صدا زد... پنجره باز شد. جلو رفتم و با مادر شهید سلام و علیک کردم. گفتم همسایه‌ی انتهای کوچه هستم. از دیدنم خوشحال شد. نسبت به چند ماه گذشته خیلی تکیده شده بود. توانایی ایستادن نداشت. دستش را به پنجره تکیه داد تا نیفتد. از قاب پنجره با من صحبت کرد. گفتم مادرجان اجازه می‌دهید یک روز بیام خانه‌تان تا در مورد شهید با هم صحبت کنیم؟ گفت: بله بیایید. حتما از خاطراتش برایت میگویم. ولی....پرسیدم ولی چی؟ خدایا! چه چیزی پشت این ولی پنهان است؟ گفت: دخترم! بعد از آن پسرم که در دفاع مقدس شهید شد. پسر دومم در اثر ابتلا به سرطان و طی یک دوره بیماری سخت، تسلیم امر خداوند شد. همه امیدم بعد از خدا به همسرم بود که از من نگهداری و پرستاری می‌کرد و نمی‌گذاشت آب توی دلم تکان بخورد. خرید خانه، پخت و پز، جارو و... همه چی به عهده خودش بود. ولی او هم مرا تنها گذاشت. من مانده‌ام با این پسرم که ناراحتی اعصاب دارد. او نیز تمام کارهای خانه و بیرون از خانه را انجام می‌دهد؛ اما دوست ندارد کسی خانه‌مان بیاید. من نیز ناچاریم به حرفش گوش دهم. خیلی دوست دارم دعوتتان کنم، به داخل منزل بیایید و با هم صحبت کنیم؛ ولی می‌ترسم پسرم ناراحت شود. پشت این چهره‌ی شکسته و این چشمانی که با یادآوری خاطرات، غرق اشک می‌شد، دنیایی از غم نشسته بود. همین جور که از او خداحافظی می‌کردم و به سمت خانه می‌رفتم. با خودم گفتم چقدر از خانواده شهدا غافلیم. غفلت از پدر و مادرهایی که ثمره‌ی عمرشان را برای دفاع از کشور و اسلام فرستادند؛ تا ما در امنیت و آرامش زندگی کنیم. خدایا ما را شرمنده‌ی خانواده‌ی شهدا نکن. @AFKAREHOWZAVI
. گمگشته این روزها ✍زهرا نجاتی یادم هست اولین بار از زبان استادی شنیدم که مشکل اصلی بد بودن مردم نیست، مشکل کمتر دینداری کردن افراد مذهبی است. قدیم‌ترها انس و الفت زیر پوستی جامعه باشعرهای محتشم و کتاب حمله‌ی حیدری، خیلی بیش ازحالا بود. مادرها در هنگام طبخ غذا بااشک آنچه پای سفره های محرم آموخته بوند، می‌خواندند. حالا اما عموم مردم و حتی بعضی متدینین، به‌قدری درگیر رفع مشکلات اقتصادی هستندکه نمازخواندن‌ها هم مثل غذاخوردن‌ها فوری و فوتی شده. دیگر مثل قدیم‌ها خانه به خانه دنبال روضه نمی‌گردیم و اشک‌ها هم مهمان هردم چشم‌مان نیستند. حالا خیلی سخت شده که به آرایشگاهی، پارکی، ورزشگاهی بروی و نمازت هم سر وقت باشد و موسیقی حرامی هم نشنیده باشی! البته اگر دنبال دلیل و بهانه بگردیم، پُریم از بهانه های رنگارنگ؛ از ناگزیری برای دویدن دنبال قرصی نان، از سختی معیشت، از سرشلوغی‌هایمان، از محیط و تاثیرش بر نسلمان، درگیری‌هایی که ما و فرزندان‌مان داریم و هزار بهانه‌‌ی دیگر. اما شایدزمانش رسیده اعتراف کنیم که بعضی ازما متدینین نیز، از رنگ و لعاب دینی فاصله گرفته‌ایم. قدیم‌‌ترها، خیلی راحت‌تر می‌شد، دینداری کرد، موسیقی‌ها کمتر روی جان و دل می نشست، در کوچه و بازار بعد انقلاب، رنگ و لعبتی از شهدا و ارزشها داشت. در هرکوی و برزن کمتر رابطه و نگاه حرام شکل می‌گرفت و آن عده هم که اهلش بودند، نیز کمترگناهشان را جارمی‌زدند. حالا اما در نگاه ابتدایی، سخت‌تر می‌شود دین‌داری کرد. آن هم در جهانی که پدوفیلیا و هم‌جنس‌بازی در آموزش‌های رسمی مدارس امریکا قرار می‌گیرد(مشرق، فروردین۱۴۰۲) و در بعضی از جوامع دینی نیز، عده‌ای برای توجیه بی‌دینی خود با فهمی ناقص، متوسل شده‌اند به (لااکراه فی الدین، بقره۲۵۷) و چشم به روی آیات دیگرقرآن،از جمله ادامه‌ی همان ایه مذکور، بسته‌اند. از منظری دیگر، متاسفانه باید اعتراف کرد: بعضی از مومنین نیز گاهی‌ وقت‌ها به حداقل رفتارهای دینی، دلخوش کرده و ساحت دین را به چندرفتاردینی، منحصر دانسته‌اند.عموم جامعه، حیطه‌ی عبودیت الهی را منحصر به عبادت و نه موثردر زندگی فردی و اجتماعی می‌داند.در حالی‌که در نگاه صحیح، دین‌مداری و توحید، باید به مثابه‌ی ریسمان تسبیحی، تمام آیین و اعتقادات دینی را به هم و به ساحت‌های تصمیم‌سازی زندگی، مرتبط بسازد. حال اینکه طبق ادامه همان ایه شریفه که به عکس به کارگرفته می‌شود، تنها راه نجات و سعادت، تمسک به عروه‌الوثقی است؛ "پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: بعد از من فتنه‌ای تاریك و ظلمانی خواهد بود تنها كسانی از آن رهایی می‌یابند كه به عروة‌الوثقی چنگ زنند، عرض شد:ای رسول‌خدا! عروة الوثقی چیست‌؟ فرمود: ولایت سیداوصیا است‌. عرض شد: یا رسول‌اللّه‌! سید اوصیا كیست‌؟ فرمود: امیرمؤمنان‌. عرض شد: امیرمؤمنان كیست‌؟ فرمود: مولای مسلمانان و پیشوای آنان بعد از من‌. باز برای این كه پاسخ صریح‌تری بگیرند عرض كردند او كیست‌؟ فرمود: برادرم علی بن ابی طالب‌. (تفسیر نمونه‌، آیت اللّه مكارم شیرازی و دیگران‌، ج17، ص 68ـ69، نشر دارالكتب الاسلامیة‌). به نظر می‌رسد دراین زمانه، راهی جز تقویت بنیه‌ی دینداری، تقوا و در یک کلام تمسک به عروه الوثقی برای خودمان و فرزندان‌مان نیست. بنابراین چه راهی بهتر از درب خانه اهل بیت، چه مأمنی بهتر از دامان اهل بیت علیهم‌السلام؟ چه عشقی پاک‌تر از عشق آنان؟ همان کسانی که زنده‌اند و به حکم:«ینزل بهم الغیث؛ ارتزاق نعمت و باران همه خلق به برکت وجود آنان است؟» @AFKAREHOWZAVI
🌹🌹🌹🌹 عرش را با ماه و با خورشید روشن کرده اند آسمانی ها لباس نور بر تن کرده اند عالم افلاک را گلزار و گلشن کرده اند با حریرِ ابرها راهی معیّن کرده اند شد خدا بانی و عاقد حضرت پیغمبر(ص) است لحظۀ پیوستن نادعلی و کوثر است سر به زیر و عشق دارد در نگاهش انعکاس با وقاری فاطمی، محجوب! با احساسِ خاص می درخشد بر سرش یک تاج گل از جنس یاس کوری چشمانِ بدخواهان بخوان توحید و ناس گفت پیغمبر(ص) برای من همین شد افتخار لافتی الّا علی(ع) لا سیف الّا ذوالفقار زیر لب میگفت زهرا(س): هست همتایم علی(ع) شد ولیُ ألله و یار هر دو دنیایم علی(ع) قامتش ألله اکبر دارد آقایم علی(ع) رخت دامادی چه می آید به مولایم علی(ع) خواند أنکحتُ و زوّجتُ پیمبر(ص) خطبه را حضرت زهرا(س) بلی را گفت به شیرخدا لحظۀ دیدار بود و عشق، نابِ ناب شد دست پیغمبر(ص) وساطت کرد و فتح الباب شد مصحف و نهج البلاغه عاشق و بیتاب شد قندِ عالم در دلِ زهرا(س) و حیدر آب شد دست در دست هم آوردند و شد حبل المتین حضرتِ أمّ أبیها(س) با أمیرالمؤمنین(ع) در زمین پیچید عطر عود و اسپند و گلاب در نخستین لحظۀ پیوند غیرت با حجاب چشم زهرا(س) خیره شد بر چشم های بوتراب شد جهازش آینه، مهریه اش قران و آب دست خالی آمدم! آمد خدا عیدی به دست یک نخ از چادر عروسش را بگیرم کافی است! @shaeranehowzavi
رادیو مهدیاران.mp3
11.68M
📻 |کانون مهدویت دانشکده هدی🦋| 🎬 قسمت هفتم : ویژه برنامه سالروز ازدواج امام علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) گویندگان : خانم ها🌿 ✨محدثه صفایی ✨صبا نادری ✨فاطمه آقایی ✨فاطمه حیدری ✨سیده مهدیه مجاهدیان نويسنده این بخش: ✨خانم فاطمه میری طایفه فرد✨ 💌شنوندگان محترم می توانند با ارسال نظرات خود به آیدی 👇 @moshaver_safaie ما رو در تهیه و تولید برنامه رادیو مهدی یاران یاری نمایند.🌿 👈لطفا در نشر محتوای مهدوی کوشا باشید. 🙏 ✨قسمت های قبلی را در کانال مهدویت دانشکده دنبال کنید @huda_mahdaviat
. پیروزی‌مان مبارک ✍ نظیفه‌سادات‌مؤذّن درست ده روز پیش بود که خبر مکالمه‌ی ۹۰ دقیقه‌ای رئیس‌جمهور محترم با مکرون منتشر شد و عکس‌العمل‌های مختلفی بر اساس اندیشه‌های مختلف به دنبال داشت. حتی دلقک‌های مجازی، که کوچک‌ترین درکی از معادلات بین‌المللی و روابط دیپلماتیک ندارند، حجم اندک شعور خود را در فضای مجازی به نمایش گذاشتند! حالا پس از گذشت این ده روز، وقتی پلیس پاریس، تجمع تروریست‌های رجوی را ممنوع اعلام می‌کند و پلیس آلبانی با حمله به مقر کثیف اشرف ۳، سامان این قاتلان دیوصفت را از هم می‌پاشد، ذهن‌های مخالف و منصف هم به فکر فرو می‌روند و خواه‌ناخواه به نتیجه‌بخش بودن تلاش دولت در عرصه‌ی دیپلماسی اعتراف می‌کنند؛ حتی اگر آن را به زبان و قلم نیاورند. هر ضربه‌ای که به پیکر منحوس این گروهک تروریست وارد شود، پیروزی جدیدی برای ملت ایران رقم می‌خورد. فارغ از اینکه کدام دولت این پیروزی را رقم زده باشد. اگر سیاسی و جناحی نبینیم، همه با هم شیرینی این پیروزی‌ها را لبخند خواهید زد. ☆مبارک‌تان باشد ملت عزیز ایران☆ @AFKAREHOWZAVI
«سکوی پرواز» ✍ از چه بگویم؟! از حال دلی که خسته هست، در پی یار است؟ نه! این من هستم، او را گم کرده‌ام. حکایت من، حکایت کاغذ و قلم است. کاغذ هست، کلمه هست اما قلم نیست. چگونه این دل بنویسد، از حال غریبش وقتی حبیبی اش را ندارد.! باز می‌گویم:«حبیب هست، این دل من است که نیست.» پی حبیب می‌گردد در حالی خود را گم، کرده است. دل من، شبانه سر سجاده نماز شب بنشین با «هو» به مناجات برخیز و چشمی تر کن ذکری بر لب بخوان! اگر گم شده مسیر الله هستی، مقصد از سجاده‌ی شب می‌گذرد. چشم ببند، سفر کن به عمری که بی نماز شب گذشت،«افسوس صد افسوس چه ساده از راه شب گذشتم.» حال به حال خویش بعد اقامه، رکوع و سجود نماز شب، هرشب بنگر! آیا باز هم در جستجوی «هو» هستی؟! به راستی نماز شب استاد مقصدِ قرب اللّه است. «نماز شب، سکوی پرواز است.» @AFKAREHOWZAVI
. 💠 دوره طنزنویسی ویژه خواهران (حضوری) 🌸 در این دوره شما با قالب‌ها و تکنیک‌های ساده و کاربردی طنزنویسی آشنا می‌شوید. مکان:قم، بلوار امین، مؤسسه مبتدا ✍️ نام‌نویسی و شرایط حضور 👇 🌐 @salehi6 🕰 زمان: ۱۳، ۲۰، و ۲۷ تیرماه مهلت ثبت نام: تا دهم تیرماه @HOWZAVIAN
«آداب بی عمل؟!» دیروز زینب مُرد! سرهم کل دیدارمان را جمع بزنم به ده بار نمی رسد. دوست بودیم؛ شاید هم نه! اینکه چطور همدیگر را شناختیم بماند! اینکه این روزها فکر و خیالم را به خودش مشغول کرده هم طبیعی‌ست چون زیاد برای فکر کردن، داشت؛ مادر بود، 36 ساله و از همه مهمتر نوزاد سه ماهه داشت. با پای خودش رفت بیمارستان البته به اصرار همسرش! بیمارستان فوق تخصص، خصوصی، یک ماهی هم آنجا بستری بود. حالش این اواخر آنقدر وخیم شد که حتی در آی.سی.یو هم نگهش نداشتند، بردنش خصوصی‌تر از خصوصی! همانجا هم تمام امید خانواده‌اش را با رفتنش، ناامید کرد؛ بدون آداب احتضار! مسلمانی ما هم این روزها جای سوال دارد؟.. نه به دنیا آمدن‌مان آدابش رعایت می‌شود و نه رفتن‌مان! اینطور که بوی‌ش می‌آید کم‌کم مثل خیلی از آدابی که فراموش کردیم این‌ها را هم باید دفن کنیم. چهار بچه قسمتم شده؛ یادم نمی‌آید کام‌شان را با خرما گرفته باشند؛ یا با خاک کربلا! جز این آخری که متخصص با آن ناخن‌های مصنوعی عجیب و غریب، چطور کام بچه را پیدا کرد، هنوز در آن مانده‌ام؟! فقط اینها نیست کلی چیز دیگری هست که حجب‌ و حیا مانع گفتنش می‌شود. اینها بماند، آن پول و هزینه‌ای که برای چاپ «حلیة المتقین» می‌شود که آداب مسلمانی را متذکر شود؛ برای کِه؟ برای چه؟! وقتی آداب بیمارستان یا بهتر بگویم آداب who می‌چربد به قال النبی و قال امیرالمومنین علیهم السلام! نمی‌دانم به چه کسی باید این‌ها را گفت و از چه کسی بخواهیم؟! دردهایی که هر چقدر دندان سر جگر گذاشتیم جز سوختگی جگر، چیز دیگری عایدمان نشد؟! می‌نویسیم از درد که شاید شنیده شود و شاید اعتنا شود؛ به امید روزی که درمان شود. @AFKAREHOWZAVI
. کمی دیرتر ✍نرگس ایرانپور روی صندلی چوبی کنار در نشسته و نگاه پر از حسرتش را به عماد و امیر دوخته بود. نه لرزش عصبی دستانش را می‌توانست پنهان کند و نه تکان‌های پی در پی پایی که روی زمین ضرب گرفته بود. آدم حسودی نبود اما در این مورد حسرت تمام وجودش را گرفته بود. لبخند رضایتی که صورت عماد را پوشانده بود انگار به قلب او نیش می‌زد. ایستاد‌ و کمی این پا آن پا کرد، دستش را به لبه صندلی فشار داد، ناله قیژقیژی بلند شد، تمام حس‌های بد را یکجا زیر پا گذاشت و سمت عماد رفت: _ مُمُمُمُباااااااااارکه ددددددداداش ببببببببببببه سسسسسسسلامتی. عماد آغوش باز کرد و قدمی جلو گذاشت: _ قربونت، قسمت خودت بشه آرش خان. آرش با نفسی عمیق بغضش را فرو داد و سمت امیر رفت و با لکنتی که وقت حرف زدن در جمع، بیشتر آزارش می‌داد مختصر تبریکی هم به او گفت و خیلی زود خودش را به زمین فوتبال گوشه حیاط رساند. دکمه بالای پیراهنش را باز کرد و با ولع بیشتری هوای خنک اول صبح پاییز را به ریه‌هایش فرستاد. روی سکوی سیمانی کنار زمین نشست و از سردی سوز هوا در خودش مچاله شد. دوباره خاطرات تلخی که از کودکی در ذهنش مرور می‌شد در مقابل نگاهش جان گرفت. دست‌های سنگین پدر که با بهانه و بی‌بهانه به گناه جرم نکرده بر سر و صورتش فرود می‌آمد و تحمل روزهای تلخ بی مادری را برایش سنگین‌تر می‌کرد. پیش از آنکه لحظه‌ای از آغوش مهر مادر سهمی داشته باشد، آرش به دنیا آمده و مادر از دنیا رفته بود و او را برای همیشه با لکه ننگ بد قدمی و به قول پدرش نحس بودن تنها گذاشته بود. ارمغان روزهای تنهایی کودکی و تنبیه‌های گاه و بیگاه پدر لکنتی بود که مجال حرف زدن را از او گرفته بود. لکنت گریبانگریش شده و بین او و هدفی که همیشه آرزویش را داشت به اندازه هزاران سال فاصله انداخته بود. از همان روزهای کودکی که دست مهربان روحانی مسجد محل، نوازشگر تنهایی‌اش بود آرزو داشت معمم شود و مبلغ باشد. آفتاب بی رمقی نیمی از سکوی سیمانی را طلایی کرده بود که سایه‌ای پشت سرش احساس کرد. دستان گرم استاد معتمدی روی شانه آرش نشست و لبخندی مهربان به صورتش زد: _ دیدم زود از مراسم عمامه گذاری اومدی بیرون نگرانت شدم. عماد لبخند تلخی زد و گفت: « گگگگگگگگگفتتتتتتتمممممم بببببییییییاااااام یییییه ههههههوااااااایییییی بببببببخخخخخخووووورررررمممم» استاد معتمدی دستی به محاسنش جوگندمی‌اش کشید و بی آنکه بخواهد حاشیه برود شروع به حرف زدن کرد: _ ببین پسرم تو سال‌ها تو حوزه درس خوندی و انصافاً هم خوب درخشیدی، حالا قرار نیست به خاطر یه مشکل که شاید هیچ نقشی هم در به وجود اومدنش نداشتی جا بزنی و عقب بکشی، می‌دونی چیه آرش جان وظیفه تو تبلیغ و برا همین کار اومدی حوزه» آرش نگاهش را سمت زمین چمن مقابل نگاهش دوخت تا خیسی تیله‌های عسلی چشمانش از چشم استاد دور بماند. با کلماتی که از بغض می‌لرزید ادامه حرف استاد را گرفت: _ خخخخخخخخببب حححححححرف ممممممننننننم هههههههمییییینه اااااااستاد، ممممممن کککککههه بببببا ااااااین لللللکننننت ننننننننمی‌تتتتتونم مممممممننننببببببر بببببببرم. استاد حرف آرش را برید و گفت: « پس حالا که نمی‌تونی منبر بری پس درس و بحث و ول کن و از حوزه برو، همین رو می‌خوای بگی پدر صلواتی؟ یه عمر اینجا آب و دون خوردی حالا کجا می‌خوای بپری؟» نگاه پر حسرت آرش با نگاه پدرانه استاد یکی شد و سربه زیر انداخت. استاد تسبیح فیروزه ایش را بین دستانش جابه‌جا کرد، دستان سرد آرش را در دست گرفت و ادامه داد: _ پسرم، الان مردم تشنه معارفی‌اند که تو اونارو خوب بلدی تو باید سقای جوونایی بشی که به دنبال سرچشمه حقیقتند، حالا با زبان نشد، باقلم، با دست، قلم به دست بگیر و شروع کن، منبر تو کاغذ و قلم توئه. قلمی که از هزاران منبر تأثیرش بیشتره. ریشه‌هایی از امید در دستان آرش جوانه زد و در دلش نوری تابید، رفاقت با کاغذ و قلم آغاز راهی بود که او را به آرزوی دیرینه‌اش می‌رساند. @AFKAREHOWZAVI