.
حرم تا حرم
به ضریح میچسبم
زمزمه میکنم
زائرا وافداعائذا
زائری هستم که برتووارد شدم و به تو از خودم پناه آورده ام
چشمانم تار و دوتایی میبیند به سبب آهی که اشک شده و باریده است.من کجا و حرم سلطان کجا؟
یادم می آید به هفته پیش چنین روزی که با دلتنگی فراوان نزد خواهرش رفتم
به ضریح چسبیدم و به او گفتم
«من دلم برا حرم داداشت تنگ شده، واسطه شو»
همان زمان که هیچخبری از مشهد رفتن و زیارت رفتن نبود. اما مگر می شود خواهر بخواهد و برادر ندهد؟
چقدر رها شدن در این دو ضریح شبیه هم است.
چقدر این خواهر و برادر به هم نزدیکند.
سلام خواهر را به برادر می رسانم.
یا امام رضا من از جانب خواهرت آمده ام مرا دریاب!
السلام علیک یا شمس الشموس یا علی بن موسی الرضا المرتضی.
✍مریم زارعی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
☑️فراموش شده
مدتهاست که فراموش شدهای؛
مدتهاست که از ذهنها رفتهای؛
مدتهاست که جای خالی قهرمانانت را قهرمانهای هالیوودی پر کردهاند؛
مدتهاست که فکهات، فکهای که شاید آخرین بار #آوینی روی رملهایش فتحهای خیالش را در افقهای حاج احمد مینگریست، فراموش شده است.
مدتهاست که دستِ جدای خرازی در واژههای گناهآلودِ دخترانت گم شده است؛
مدتهاست که غیرت بهنامهای ۱۳ سالهات را بهنامهای امروزی از یاد بردهاند؛
مدتهاست که علمدار میدانها رفته است؛
مدتهاست که لَندی و کشاورز طاقت فراموش شدنت را نیاوردند؛
مدتهاست که الگوی دختران زهراییات به جای سَهام و زینب، مهسا و نیکا شدهاند؛
مدتهاست که شهرِ حجاب و غیرت سقوط کرده است و جهانآرایی نیست که برای آزادیاش جان بدهد؛
مدتهاست پرچمی که به سختی رزمندگان و مدافعانت روی گنبد و گلدستههایت نصب کردند به دست غربزدهها، دارد میسوزد؛
مدتهاست که طلایهدار خراسان امید را، دفاع از حریم امن ایران را، به جوانانش سفارش میکند و مدتهاست که جوانانش ناامیدی را سرلوحهی زندگیشان قرار میدهند؛
و مدتهاست که در انتظار شنیدن صدای "اینجا آبادان است و آبادان میماند" از رادیو آبادان یازده ۶۰ ماندهایم.
و مدتهاست که صدای طنینانداز آهنگران و کویتیپور از منارههای خونینشهرَت پخش نمیشود؛
و مدتهاست که جای ترکشها، گلولهها و خمپارهها بر روی گنبد و گلدستههایت درد میکند؛
مدتهاست که از تنهایی جانبازانت درد میکشی؛
و مدتهاست که خدا آزاد کرده خرمشهرَت را و ما مدتهاست که فراموش کردهایم در روزنامههای امروزیمان بنویسیم "خرمشهر را خدا آزاد کرد"؛
مدتهاست که کم پیدا میشود مسجدی که جامعهساز باشد؛
و مدتهاست که از یاد رفتهای اما بدان هنوز کسانی هستند که از یاد نبردند شما و مدافعانتان را، از طرف تمام کسانی که هنوز مینویسند داستان بزرگ مردانت را؛
و هنوز فراموش نکردند جای ترکشها را روی گنبد و گلدستههایت.
✍️ ریحانه حاجیزاده
💠 یک #دهه_هشتادی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
♡بهشت زمینی
قدمهایش را که بر زمین میکوبد، عرش و فرش را گم میکنم.
پاهایش را که میبوسم مومنی میشوم در وسط بهشتِ دنیا و قیمتیتر.
اغلب رسم آدمها این است، گرفتار کسی شوند که دستشان به او نمیرسد ولی چه خوب که با وجودی که دستم به تو رسید بیشتر از همه گرفتارت شدم "مادر"
مومن دائم الذکر است، عبادت لبها در ذکر گفتن خلاصه نمیشود، میتوان ذکر لبها را با بوسه بر دستان پدر و پای مادر بسط داد.
با بوسیدن دست پدر و پای مادر برای آخرتت خانهای دست و پا کن.
✍️ مرضیه رمضانقاسم
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
❇️ماجرای نگارش یادداشت
پیام را در گروه تحریریه بانو مجتهده امین دیدم.
همیشه اسم اردو را دوست داشتم، اردو برای من یادآور خاطرات شیرین دوران دبیرستانم بود.
سریع به پیویِ خانم صالحی رفتم و ثبت نام کردم اما اینبار به جای دوستان دورهی دبیرستانم دخترِ دبیرستانیام من را همراهی میکردم و من چقدر خوشحال بودم.
روز قرار و بعد از ورود به نمایشگاه متوجه شدم این یک بازدید علمی است؛ اما آنچنان صفا و صمیمیتی به همراه داشت که قابل توصیف نیست و به نظرم این همان اعجاز کلمهی اردو بود.
یک اردوی چند ساعته همراه با دوستانی که اکنون دیگر خواهر من و خالهی دخترم هستند.
قرار شد بعد از اردو دربارهی این نمایشگاه چند خطی قلم بزنیم، که اطاعت شد.
✍🏻 زهرا کبیری پور
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🍃مسجد جامعهساز یا جریانساز
وقتی با دوستانم به محل قرار میرفتم به آنها گفتم من با عنوان مسجد جامعهساز مخالفم و نظرم این بود که مسجد به تنهایی نمیتواند جامعه به معنای تمدن را بسازد.
اخلاق من اینطور است که تا جواب ایدهی حباب شده در ذهنم را تأیید نکنم آرام نمیشوم.
خوب وقتی وارد فضای نمایشگاه شدم و توضیحات راوی محترم را شنیدم و کنار مطالعات خودم قرار دادم، بیآنکه بخواهم دلم آمد دست من را گرفت و با خود به مسجد کودکیهایم برد، به آنجا که مشق بندگی را برای بار اول از آنجا و با تقلید از پدرم یاد گرفته بودم، این کارهای دلم را دوست داشتم و معمولا برای همراهی با او اینطور وقتها چشمهایم را میبستم تا بیشتر همراهیاش کنم.
دلم دستم را در گوشهای از مسجد رها کرد و حالا من مانده بودم و حلقهای از آقایان که دور امام مسجد را گرفته بودند تا چند و چون برنامهی کمک به خانوادههای نیازمند را نهایی کنند.
در گوشهی دیگر مسجد چند جوان نشسته بودند و مشغول مرتب کردن پرچمهای مسجد بودند.
در جای دیگر چند کودک مشغول شیطنت بودند، بدون ترس از دعوا شدن، انگار که در خانهشان بازی میکردند.
حواسم رفت سمت ذهنم که بیکار ننشسته بود و تلاش میکرد تا بفهمد مسجد چطور قرار است جامعه بسازد؟!
تمام اتفاقات تاریخیای که در مساجد اتفاق افتاده بود یا از مساجد شروع شده بود را داشت بررسی میکرد.
تا او به مطالعاتش ادامه میداد من دست دلم را گرفتم و به نمایشگاه برگشتم حالا ماجرا به توضیح جزئیات این طرح رسیده بود، از همهشان عکس گرفتم. راوی به جامعهساز و تمدنساز بودن مساجد با دلایل بسیاری تأکید میکرد، طرح و ایده بسیار عالی و جذاب بود؛
اما سؤال این است آیا هر مسجدی میتواند جامعهساز باشد مثلا اگر مسجدی در یک جامعهایی قرار گرفته باشد که آن جامعه سکولار است مانند هزاران مسجدی که در دل ترکیه قرار دارد باز هم میتوان گفت که مساجد در آنجا جامعهساز هستند؟!
به نظر من مسجد میتواند در وهلهی اول جریانساز و در مرحلهی بالاتر جامعهساز باشد.
عنوان این طرح از نظر من بسیار کلی است و بهتر است با قیودی همراه شود تا از حالت کلی بودن خارج شود.
اگر طرح مسجد جامعهساز از روی پوسترها به متن جامعه و مساجد رفته و اجرایی شود میتوان گفت یک آرزوی ناب تحقق پیدا کرده است.
پ. ن: البته من از میان روایتِ راوی متوجه نشدم که این طرح در مرحلهی اجرا قرار گرفته است یا نه؟
✍🏻 زهرا کبیری پور
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
3️⃣ #خبر_ویژه #نخستین_اردوی_تولیدمحور_مدادالفضلاء
•┈┈┈••✾••┈┈┈• •┈┈┈••✾••┈┈┈•
📝 بازدید "مجمع نویسندگان حوزوی " از نمایشگاه مسجد جامعه پرداز و برگزاری سیزدهمین محفل یادداشت خوانی کانون فرهنگی تبلیغی مداد الفضلاء
🔻منار| در این بازدید که با روایت حجت الاسلام والمسلمین موحد همراه بود، نویسندگان خواهر و برادر طلبه، با قسمت های مختلف نمایشگاه آشنا شدند.
◽️در ادامه حجت الاسلام والمسلمین پشم فروش، مدیر نمایشگاه مسجد جامعه پرداز، ضمن خیر مقدم به میهمانان به تشریح فعالیت ها و اهداف برگزاری این نمایشگاه پرداخت.
◽️در حاشیه این بازدید، اعضای کانون فرهنگی تبلیغی مداد الفضلاء، به بیان تجربیات نویسندگی خود پرداختند.
➕ مشروح خبر؛
https://manariran.com/?p=2185
📸مشاهده و دانلود تصاویر؛
https://manariran.com/?p=2193
🌐کانال رسمی نمایشگاه مسجد جامعه پرداز
eitaa.com/joinchat/2352480443Ca9f58eae82
#ایده_پردازی
#تولید_محتوا
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🏴دلیل خنده حیدر
کنار فضه صمیمانه کار می کردی
به کار کردن خود افتخار می کردی
درخت های بهشتی به پایت افتادند
همان شبی که هوای انار می کردی
فقیر هرچه می آمد اسیر برمی گشت
تمام عالمیان را دچار می کردی
دلیل خنده حیدر! چه شد که بعد پدر
مدام گریه بی اختیار می کردی؟!
چه شد محبت همسایه ها؟ دعایت را
چه مادرانه به آن ها نثار می کردی..!
تمام مردم اگر کور و کر، علی دیده ست
فدک فدک همه جا را بهار می کردی
و شقشقیه به نهجالبلاغه رو آورد
شبی که پشت به این روزگار می کردی
چقدر خانه مرتب شد آن شب آخر
اگر مریض نبودی چکار می کردی؟
✍️عاطفه جوشقانیان
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
☑️جانا که تو باشی محال است گسستن
اسلامی نابی که پا برجاست نه از کثرت پیروان، بلکه از خلوص ایمان و جان برکفی ره یافتگان است. همان جماعتی قلیلی که به اذن الله، غلبه بر اکثریت خواهند یافت، نه ایمانشان گسستنی ست و نه گام هایشان لرزان شدنی، همان وعده الهی که ضامن آن قدرت لامتنهای الهی ست.
از چه بهراسیم وقتی قطب عالم امکان در فرا سوی این خاک از احوال ما با خبر است؛ باکمان نیست اگر هر روز در غلیان روزگار عده ای مدعی، دایره عهد و پیمانمان را ترک می کنند.
آرامشمان با قل حسبی الله افزدونی ست آنگاه که میدانیم آنکه می رود افتاده ای از غربال کلام معصوم است و آنکه می ماند لطف و عنایت لایزال الهی ست.
✍🏻 فاطمه شکیب رخ
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
مجله افکار بانوان حوزوی
.
🔅اردو نگاشت
نوجوانیام عجین شده بود با اردوهای قم جمکران مسجدمان و حالا اردوی جمکران خالی میرفتیم برای بازدید از نمایشگاه مسجد جامعه پرداز.
قرار شد با اسنپی برویم که هزینهاش را بانی تقبل کرده بود. پنج نفری به معنای اصح کلمه چپیدیم داخل خودرو. در کل تاریخ خدمات رسانی خودروهای اینترنتی هیچ گاه، هیچ ماشینی چنین جمع فرهیختهای را جابه جا نکرده بود. جوری کج و کوله نشسته بودم که امید نداشتم تا چند روز چین و چروک ناشی از آن باز بشود. دوستان سراغ دخترک جسور درونم را میگرفتند که گفتم قهر کرده و ساکت است.
به مسجد که رسیدیم یکی از همراهان با ذکر تنها یک صلوات میخواست هزینه اسنپ را پرداخت کند که خانم میری گفت نفری پنج صلوات بفرستید من لپ تاپ مو رد کنم. گفتم خواهر من! ایشون داره با یه صلوات هزینه اسنپ دو نفر رو میده شما توقع پنج صلوات داری؟!
انتظامات مسجد متوجه فرهیختگی جمع شدند و گیر سه پیچ به لپ تاپها ندادند.
حالا وارد حیاط شده بودیم اما نمیدانستیم باید از کدام سمت برویم. دریغ از یک تابلو راهنما. از دور بنر نمایشگاه مسجد جامعه پرداز را دیدیم و به سمتش رفتیم. اما هرچی نزدیکتر میرفتیم در ورودی خاصی نمیدیدیم. با خودم فکر کردم لابد مثل غار علیبابا وِرد خاصی باید بخوانیم. روحانی جوانی، هم مسیر ما بود. همین را موید صحت مسیر گرفتیم و رسیدیم به راهرویی که با داربست فلزی و تور پلاستیکی سبز، مثل دست شکسته باندپیچیشدهای، تزیین شده بود. آه از نهادم بلند شد که رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون و من اینجا کاسب نیستم. کاش میماندم خانه و کارهایم را مینوشتم.
راهرو با چمن مصنوعی مفروش بود و سیستم آبیاری قطرهای از سقف در حال آبفشانی چمن مصنوعی. قطرهها رو دریبل کردیم، خیس نشویم اما هنوز مطمئن نبودیم درست آمده باشیم که صدای آقای اسفندیار را شنیدیم و دلگرم شدیم. هدایت شدیم به فضای تاریکی که اختلاف سطح داشت و بنده همان ابتدا یک سکندری خوردم اما خدا کمک کرد، پهن نشدم وسط جمع.
راهنمایی شدیم به فضای دیگری که روشن بود و یک پرده آویزان مرا میخواند. با یکی از دوستان حس کریستف کلمبیامان برانگیخته شده بود. در پی اکتشاف فضای پشت پرده برآمدیم. راهرویی بود پر از تصاویر زیبای تاریخ ائمه با دیوارهای کاهگلی. در انتهایش پردهای دیگر. برای کنار زدن پرده تعلل نکردیم و وارد راهروی دیگری شدیم. دیوار یک سمت تاریخچه و زندگانی علمای اسلام بود که در قالب معماری اسلامی ارائه شده بود سمت دیگر با ستونهای قصرها تاریخ حاکمان همزمان با علما را بیان میکرد. طراحی صحنه جالبی بود.
دست از اکتشاف برداشتیم و به محل استقرار برگشتیم. بالاخره بازدید از نمایشگاه با صحبتهای راهنما و نمایش فیلم آغاز شد. خود نمایشگاه حلوای تَنتَنانی است و باید دیدش که شنیدن کی بود مانند دیدن. دوستان تند تند یادداشت بر میداشتند یا عکس میگرفتند. اولش حسرت خوردم که چقدر مشتاق علمند ما کجا و آنها کجا که دوستی گفت: میون این همه بحث جدی چطوری میخوای طنز بنویسی؟
تازه آنجا بود که یادم افتاد باید بعد نمایشگاه یادداشت بنویسیم و من شنیدهها و دیدهایم را حواله داده بودم به حافظهام نصفه و نیمه ام.
فقط چندتایی عکس از چند تابلو گرفتم که فکر میکردم شاید بتوان درباره آنها طنز نوشت. مثل نقش سیاسی مسجد، نقش مسجد در خانواده و اینکه فعالیت صحیح مسجد باعث کم شدن بسیاری از هزینههای مادی و معنوی در جامعه میشود. من حیث المجموع؛ نقش مسجد در جامعه ولایی و حکومت اسلامی و جایگاه امام جماعت مساجد به عنوان حلقه رابط بین مردم و امام عصر بود. سعی شده بود مسیر نمایشگاه متنوع باشد و از فیلم و پوستر و تصاویر به درستی بهره برده بودند.
در پایان مسیر بازدید به سالنی رسیدیم که بساط پذیرایی مهیا بود. نشستیم به یادداشت خوانی و نقد و نظر استاد کاویانی. مسلم بود که هیچ یادداشت طنزی را نمیتوانستم بنویسم درباره این نمایشگاه، اما زاویه دید جالبی نسبت به جایگاه مسجد پیدا کرده بودم.
✍🏻 سمیه رستمی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI