.
🔖پرشکوهترین نرمش قهرمانانهی تاریخ
✍آمنه عسکری منفرد
▪️حادثهی صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه، حماسهای سرنوشتساز و بینظیر در کل روند انقلاب در صدر اسلام بود که حادثهای دیگری نظیر آن وجود نداشت. این حرکت امام حسن (علیه السلام) باعث حفظ اسلام به عنوان یک نهضت ارزشی گشت. اگر امام حسین (علیه السلام) هم بهجای ایشان بود، در جهت حفظ نهضت عظیم انقلابی که پیامبر اکرم به راه انداخت و امام علی (علیه السلام) از آن صیانت کرد، همین کار را میکرد.
▪️این حرکت امام مجتبی صددرصد بر استدلال منطقی غیرقابل تخلف انطباق داشت، زیرا در دوران ایشان جریان مخالف اسلام معاویه بهقدری رشد کرده بود که میتوانست بهعنوان یک مانع ظاهر شود و به دلیل ضعف نیروهای شیعیان حامی امام، بر اسلام غلبه مییافت. بنابراین «حتی اگر خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم بهجای امام مجتبی بود، در آن شرایط ممکن نبود کاری بکند، غیر از آن کاری که امام حسن کرد... امام حسین (علیه السلام) در این صلح با امام حسن شریک بودند، اگر امام حسن صلح نمیکرد تمام ارکان خاندان پیامبر را از بین میبردند و کسی را باقی نمیگذاشتند که حافظ نظام ارزشی اسلام باشد.» (بیانات رهبر انقلاب، ۲۳ فروردین ۶۹).لذا اگر این صلح تحمیلی از جانب امام مجتبی که خود یک مکر الهی بود «و مکروا مکر الله» (آل عمران/ ۵۴) قبول نمیشد، مکر معاویه قوت میگرفت و به شهادت خاندان پیامبر و اصحاب او منتهی میشد.- به احتمال قوی بهدست اصحاب امام که جاسوسان معاویه آنها را خریده بودند، کشته میشدند-و معاویه به بهانهی خونخواهی عزاداری کرده، تمام اصحاب امیرالمؤمنین را هم ازمیان برمیداشت و دیگر چیزی بهنام تشیع باقی نمیماند، تا عدهای بعد از ۲۰ سال امام حسین را در کوفه دعوت کنند. امام حسن (علیه السلام) شیعه را حفظ کرد تا بعد از ۲۰ الی ۲۵ سال حکومت به اهلبیت برگردد.» (بیانات رهبر انقلاب، ۱۳ خرداد ۷۹).
▪️بنا روایتی از امام صادق (علیه السلام) «و قطع هذا الأمر فی سبعین» (اصول کافی، جلد ۱، ص۳۶۸). تقدیرات الهی چنین بود که با فاصلهی سی سال از شهادت حضرت امیر و ده سال بعد از شهادت امام حسین امر حکومت به دست اهلبیت برگردد تا مردم مقدمات حکومت اسلام را با اراده و تصمیم خودشان فراهم کرده باشند. اما چون در قضیه امام حسین خواص -از جمله عبدالله جعفر و عبدالله عباس- وظیفه خود را بهخوبی انجام نداده بودند، حادثهی کربلا نیز آنچنان رقم خورد.
▪️ بر این اساس در ماجرای صلح و بعد از آن امام مجتبی به عنوان مرد جنگی، مرد سیاست و مرد تدبیر، با مباحثات و مجادلات بسیار قوی و قدرتمندانه با کلماتی قاطع و کوبندهتر از کلام مولا علی، برای دفاع از اسلام، استوار ایستاد و با تغییر روش و مانور در انتخاب روشها (قبول صلح ) کاری اساسی و لازم برای حفظ اسلام انجام داد.
#امام_حسن_مجتبی
#شهادت_پیامبر_اکرم
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
روایت مهمان
✍س.غلامرضاپور
سیدحسن متولی یک امامزاده در نزدیکی شهر حله بود. دو تا خانه بزرگ را اختصاص داده بودند به زوار. خانهای به سبک عربی که زوار در مهمان خانهاش استراحت میکردند. بعد از شام اهالی خانه شروع کردند به نوحه خوانی. زنانه میخواندند و گریه میکردند. اگرچه اصلا نمیفهمیدیم چه میخوانند اما به رسم ادب تباکی کردیم و با سینه زنی شان همراه شدیم.
همه کمر به خدمت زوار بسته بودند؛ کوچک و بزرگشان. بچهها ازین همه مهمان نوازی تعجب میکردند و میپرسیدند: " اینا چرا انقدر خوبن؟ "
حتی لباسهای زوار را میشستند و پهن میکردند.
الهام مسئول لباسشویی بود. با یک برنامه کوتاه مدت لباسها را میشست. جداگانه آب میکشید و خشککن میزد. چون ماشین تمام اتوماتیک نبود در تمام مراحل کار باید کنار ماشین میایستاد. گاهی هم لباسها را میچلاند که فشار کمتری به خشک کن وارد شود. از او خواهش کردم اجازه بدهد خودم لباسها را بشورم. گفتم میخواهم در خدمت به زوار من هم شریک باشم. قبول کرد و باهم ایستادیم و به زبان ترکیبی جدید کلی حرف زدیم؛ مخلوطی از فارسی و عربی و انگلیسی.
مهمانها بعد از نماز صبح رفتند ولی ما ماندیم.
بچهها هم بازی پیدا کرده بودند و تازه یخشان شکسته بود .
بازیهای دخترانه فارسی و عربی را به نوبت بازی کردند و کلی باهم دوست شدند. بازی "علاءالدین" آنها همان بازی " این دختره اینجا نشسته گریه می کنه " ی ما بود.
موقع قطار بازی هم بچه های ما میگفتند " هوهو چیچی" آنها میگفتند " هذا قطار السریع"
سنگ کاغذ قیچیمان هم که شبیه هم بود.
بزرگترها هم نشستند به تماشای بچه ها و حرف زدن از این در و آن در.
قبل از ظهر پنج خانم زائر ایرانی که از دوستان خانوادگی سید بودند هم آمدند. یکی بینشان بود که خوب عربی حرف میزد.
همین باعث شد که غیر از حرفهای معمولی کلی حرفهای جدی تر هم بزنیم.
حرف از انتقام خون میهمان هم پیش آمد. خواهرخانمِ سید پرسید: "اصلا چرا فلسطین جنگ را شروع کرده؟
کاش ایران به جنگ دامن نزند و دنبال خونخواهی نباشد. ایران بزند آنها براحتی عراق را بمباران میکنند."
خانمی که عربی میدانست میگفت: " چقدر کار رسانهای تیم دشمن قوی بوده که از هم زبونای خودشونم حمایت نمیکنند ."
گفتم: " بهش بگو جنگ رو که فلسطین شروع نکرده. الان هشتاد ساله که اونجا هر روز جنگه. و هر روز دارن کشته میدن. اگر اسرائیل بجای فلسطین عراق رو اشغال کرده بود بازم این حرف رو میزد؟ "
خانواده سید بعد صدام هم کلی شهید داده بودند. زن به این چیزها کاری نداشت فقط نگران بود.
با خودم گفتم : اسرائیل که این روزها دارد با تمام وجود طعم #انتقام_سخت را میچشد، به زودی با #انتقام_خون_مهمان هم از صفحه زمین محو خواهدشد. نگران نباش خواهر عراقی من.
#شوق_زیارت
#سخت_های_شیرین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
💢 آخریـــــــن وصیت
✍ ایرانپور
زهر اثر کرده و مسمومیت نفس امام را بریده بریده کرده بود. طشتی پر از تکههای درد و غمی که سالها بر جگرش سنگینی میکرد پیش رویش بود. موی سپید و اندوه نگاهش بیش از سن 47 سالهاش نشان میداد. بماند که ریشه این سپیدار به کجا میرسید. نفسهای آخر گاه میرفت تا دیگر برنگردد و ادای کلام را بر وجود مبارکش سخت کرده بود. «جناده بن ابی امیه» از صحابیان پیامبر (ص) که حالا بر بستر مسمومیت امام مجتبی علیهالسلام حاضر شده بود. گرچه احوال امام از طشت غرق در خون معلوم بود اما جناده از باب عیادت از امام پرسید که چرا خودتان را معالجه نمیکنید؟ کلمات، مانند جگرش تکهتکه شده و به زحمت ادا شد و فرمود: ای عبدالله! مرگ را با چه علاج کنم؟ جناده به ناله استرجاع گفت و از امام موعظه طلبید. کلمات امام آغشته به خون جگر بر زبان مبارک جاری شد: «ای جُناده خود را برای سفری که در پیش داری پیش از فرا رسیدن اجل مهیا کن. بدان تو همواره دنیا را طلب میکنی و مرگ هم تو را طلب میکند. اندوه روزی را که هنوز نرسیده است بر روزی که در آن هستی بار مکن... بدان در مال حلال دنیا حساب و در حرام آن کیفر و عقاب و در اموال شبههناک عتاب هست... برای دنیای خود به گونهای تلاش کن که گویی همیشه در آن باقی خواهی ماند و برای آخرت به گونه ای کار کن که گویی همین فردا خواهی مُرد. اگر طالب عزّت بی عِدّه وعُدّه و هیبت بی مُلک و سلطنت هستی از خواری و ذلّت گناه و نافرمانی خدا پرهیز کن و به اطاعت از فرمان او خود را ملزم ساز»...
مواعظ امام تکهتکه به گوش جناده رسید و زردی بر صورت شریفش غلبه کرد. پنداری روح از بدن امام مجتبی علیهالسلام جدا شد. در این لحظات امام حسین(ع) بر بالین برادر ارشد خود حاضر شد و خود را بر بدن مبارک انداخت. اندکی به آهستگی با هم سخن گفتند. أبوالاسود مردی که همراه سیدالشهداء (ع) بود نگاهی به بستر امام کرد و استرجاع سر داد. امام حسن علیهالسلام به نقلی در تاریخ 28 صفر به شهادت رسیده و دستان امت اسلام را در دستان امام بعد از خود حسینبنعلی علیهالسلام قرار داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
منبع مقتل: كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، خزاز قمی (از علمای بزرگ شیعه در قرن چهارم)- صفحه 226 تا 229.
#شهادتاماممجتبیع
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
انتشار یادداشت «بانوان اربعینی، تمدنسازند» سرکارخانم آمنه عسکری منفرد در خبرگزاری رحا مدیا به آدرس
https://rahamedia.net/?p=4744
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🔹کارهرکس نبود🔹
✍زهرا نجاتی
کار هرکس نبود. به شرافت انسانی داشته و نداشته بشر، کارهرکس نبود. نه فقط آن سالها و در مواجهه با معاویه ملعون.
سالها بعدتر و قبلتر و تا همین حالا هم. انسان های به ظاهر متمدن، برایشان سخت است. گاهی سخت است،
گاه تشخیص نمیدهند و گاه از ترس دوراهیها، پا به جاده نمیگذارند.
آری کارهرکس نبود که محکم پای وظیفهاش بایستد و از گوشه و کنار کنایه و طعنه و نفرین و بی احترامی و آزار ببیند.
پسر علی مرتضی خیبرشکن باشد و ناچار شود به خاطر وظیفهاش صلح کند.
چون اگر نکند، معاویه نیرنگ باز با همان نیرنگی که نقطه بای بسم الله را بی نماز، جلوه داده بود، این بار اساس اسلام را نشانه میگرفت.
کارهرکس نبود برخلاف میل قلبی و آتش شعله ور در سینه و خون جاری کرار در رگها، بتواند آزار معاویه را چندسال از سر مسلمانان و اسلام بردارد و تبدیل خلافت به پادشاهی را چند سالی، عقب بیندازد
کار هرکس نبود یا مذل المومنین بشنود و نفرین نکند.
با جاسوس زندگی کند و دم بر نیاورد،
اسلام را نجات دهد و عاقبت دوستان با نیش و کنایه و دشمنان با زهر، جان به لبش کنند و او کربلایش را در اتاق و تشت خون، به نمایش بگذارد.
اگرچه بودند کسانی که با ادعای دروغ از تو و نرمش قهرمانانهات، بهانه برای مذاکره با کفار و دستبوسی ذلیلانه، دربیاورند اما چشم روشن تاریخ و دل روشن انسان مومن این روزگار، فریب این دروغ را نخواهد خورد و تا قیامت شهادت خواهد داد که وظیفهای که بردوشت بود را به احسن وجه تشخیص دادی و عمل کردی.
امام ما!
چراغ روشنی بخش دنیای ما!
درگذار تلخ تاریخ، امروز مسلمانان اسلام، در تشخیص وظایف شخصی که هیچ،
در تشخیص وظایف انسانی خود و عمل به آن ناتوانند.
عدهای حتی از نام بردن از رژیم غاصب سفاک، دریغ میکنند،
عده ای از رساندن فریاد مظلوم کوتاهی میورزند.
عدهای چشم میبندند به تمام ظلم یهود بر مسلمانان..
مولای ما
دست ما را بگیر تا وظایف اجتماعی و ایمانی خود را
و وظایف شخصی خود را
در تحصیل یا اشتغال
ودر فرزندآوری
و جوانی جمعیت
و ایجاد و تربیت نسل مومن و متخصص
که درددل جانشین شماست، تشخیص دهیم و به آن پایمردانه عمل کنیم...
و تا همیشه بر خان کریمانهات، مهمان باشیم و بهره مند ـ
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
آنوقت که مد نبود
✍فاطمه میریطایفهفرد
سنگ قبرش را عوض کردهبودند، سنگ قبلی شکسته بود. این بار تابلویی هم، راه بلد شده بود برای پیدا کردن قبر.
خیلی فاصله ندارد با مزار سید علی قاضی، شاید چند قدم. دو هموطن در بهترین قبرستان جهان، در قلب وادیالسلام، کنار قبر آدم و نوح نبیالله، کنار مضجع مولای عالمیان، یکی مشهور به جهاد با دشمن داخلی نفس، دیگری جهاد با دشمن خارجی، انگلیس منحوس.
▫️▫️▫️▫️▫️
خودت را به مزار سید برسانی چند قدمی بیشتر نمانده تا مزار رئیسعلی، اهل دلوار، اهل ایران. او که مدال مبارزه با انگلیس را به روی سینه دارد. کسی که حرمت پرچم را میدانست، کسی که نگذاشت پرچم انگلیس روی بارویهای شهر بالا برود.
کسی که خلیجفارس را حرمت نگهمیداشت، کسی که از بزرگی دشمن نترسید، از بزرگی ابزارشان، از بلندی صدایشان، از مکر و حیلههایشان، از هیچکدام نترسید. امروز روزی، شهیدش کردند.
به رسم وفا و ارادت به مرامی که «کونا للظّالم خصماً و للمظلوم عوناً» داشت و به رسم ادب به هرکسی که برای وطن جان میدهد. هربار که گذر کنم به وادی بهشتی، فاتحهای نثار میکنم.
این مرد دلواری آنوقت که مد نبود، بریتانیای کبیر را ذلیل کرد. درسی برای همیشه تاریخ به ما داد که باید قلم پای متجاوز را شکست. چه از دریا بیاید، چه از زمین خیز بردارد و چه از آسمان تعدی کند.
مقاومت امروز ما یادگار این چنین مردان است.
...و امروز ما به شدت منتظر انتقام وعدهداده شدهایم.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«از دُکّان اوس هاشم تا معراج»
✍طیبه فرید
سر ظهر صدای زنگ که بلند می شد دخترهای سانتی مانتالِ مدرسه ی عَلَم ،با یقه های باز و مینی ژوپ و موهای فرم داده ، باشصت مَن قِر و اَطوار راه می افتادند توی پیاده روی خیابان شمس تبریزی.کریم شاگرد دُکّان لوله کشی ،پسر شانزده هفده ساله ی مو فرفری تا سر و کله دخترهای فیسوی عَلَم پیدا می شد بساطش را جمع وجور می کرد و می خزید توی تنگی زیر پله تاریک و نمور.یکی دوبار مُفَتِّش های محل فکر کرده بودند کسی توی دکان نیست.خبر به اوس هاشم رسیده بود.اوسّا دست بزن نداشت اما آدم بد دهنی بود. یک بار سرزده سر ظهر رسید در دکان.درست همانموقع که زنگ مدرسه علم خورده بود و دخترها سرازیر شده بودند توی خیابان.
چشمش که به زیر پله افتاد پسِ یقه کریم را گرفت وکشیدش تا وسط مغازه که:
«نکبت بی شعور مرگت چیه عینموش میری تو سولاخ قایم میشی؟»
کریم چیزی نگفته بود.یعنی نمی دانست چجوری بگوید که چه دردی دارد که اوس هاشم لنترانی نثارش نکند که
مرتیکه هَوَل تو خیابون پُره از این عروسکهای بزک دوزک کرده. چشم کورَت را داشته باش !
اوس هاشم آدم چشمو دل سیری بود.زن و بچه داشت.شب تا شب سرش را می گذاشت روی بالشی که عطر سیب و گلابی می داد.آدم سواره چی از حال پیاده می فهمید؟
فاصله بین خیابان بهار تا مدرسه عَلَم گودال بزرگی بود که کارگرهای کوره از بس برای آجر پزی از آن جا خاک برده بودند هی عمیق و عمیق تر شده بود و داشت می رسید به هسته زمین.دیگر رُسی برای کشیدن نداشت.شده بود طلکدانی.هر کی هر آشغالی که دستش می رسید می ریخت آنجا.کریم غروب ها از مغازه می زد بیرون و بین خرت و پِرت های توی گودال می چرخید.گاهی بینشان چیزهای به درد بخوری پیدا می شد که به عقل جن هم نمی رسید.
آنروز وقتی با نوک اُرسی اش کشیده بود زیر زباله ها،سفیدی چیزی چشمهایش را گرفت.خم شد و دست کشید روی سفیدی.کتاب بود.یک کتاب بی جلد.حتی چند صفحه اول هم نداشت.
با انگشت های چرک و سیاهش صفحه ای را باز کرد
«شیطان شباهت به مرض دارد و صفات رذیله چون اخلاط فاسده و ذکر مانند غذاهای مقویه است و غذاهای مقوی بدن را نافع و مرض را دافع است که از اخلاط پاک باشد »
نصفش را فهمیده بود و نصفش را باید زور می زد که بفهمد.از آن روز غروب آن کتاب بی صاحب شده بود مونس روز و شب کریم.هربار صفحه ای از کتاب را می خواند از خودش می پرسید یعنی این حرف ها را کدام پیغمبر نوشته؟چقدر بابِ حال و روز کریمیست که از شر فرشته های مدرسه علم پناه برده به زیر پله مغازه اوس هاشم.
چند سالی گذشت.کریم از آب و گل در آمده بود.برای خودش دُکّان جمع وجوری داشت که الله اکبر صلاة ظهر درش را تخته می کرد و می رفت مسجد.
یک بار امام جماعت بین دو نماز از روی کتابی خوانده بود که کلماتش برای کریم آشنا بود.
خیلی آشنا.
بعد نماز به بهانه چاق سلامتی کتاب را از آقا گرفت.قبل از اینکه روی جلد کتاب را بخواند صفحاتش را ورق زد.خودِ خودش بود.کتاب را بست و روی جلدش را نگاه کرد.نوشته بود:
«معراج السعاده
مؤلف:عالمربّانی ملا احمد نراقی.....»
#جهاد_تبیین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
#ویژه_خواهران
🔶🔹 سلسله نشستهای «در آستانهی قله»
3⃣ جلسهی سوم: ریشههای ما(۳)
🔰 ارائهدهنده: محمدعلیشکوهیانراد
🗓 زمان: شنبه ۱۷ شهریورماه ۱۴۰۳
⏰ ساعت ۱۶ تا۱۸:۳۰
📍مکان: قم، بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچهی ۶، سازمان تبلیغات اسلامی، طبقه سوم
🆔 ثبتنام:
@Ketabsal003
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
@AFKAREHOWZAVI
.
وساطت
✍چمنخواه
سومین سفرش با فامیل و بچه چهارماههاش به مشهد مقدس بود. توی سفر اذیت شدهبود. شب آخر رو کرد طرف حرم و گفت:«اینجوری دیگه من را نطلب.»
از اون سفر، چهارده سال گذشته بود و او تشنهی زیارت و پشیمان از حرفی که زدهبود. دست به دامان کریمهی اهل بیت شد. بارها و بارها به زیارت بانو حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) رفت تا بی بی وساطت کنند. حالا بعد چهارده سال در ایام مبعث به پابوس شمس الشموس میرفت. همراهان بعد از انجام اعمال شب مبعث، قصد برگشت به محل اسکان داشتند. ولی او که بعد سالها آمده بود، دلش نمیآمد شب پر فیض مبعث را از دست بدهد. حاجت بزرگی داشت. تنهایی در حرم ماند. نیمههای شب به صحن سقاخانه آمد. صحن مملو از جمعیت بود. طنابهایی که به دست بیماران به پنجره فولاد بسته شده بود تا وسطهای صحن کشیده شده بود. تمام صحنها را به مناسبت مبعث پیامبر اکرم«صلیاللهعلیهو آله» چراغانی کرده بودند. گنبد طلایی مثل خورشید میدرخشید. به یکبار برق قطع شد. همهجا در ظلمت کامل فرو رفت. سکوت همهجا را فرا گرفت. و بعد صدای فریاد بیمارانی که به دعای علیابنموسیالرضا شفا گرفته بودند از گوشه و کنار صحن و حرم بلند شد. همهمهای به پا شد. با هر تکبیری، یک عده در اون تاریکی، بطرف آن صدا میدویدند. فردا اعلام کردند شب مبعث چهارده نفر شفا گرفتند. یکی از اون شفاگرفتهها خودش بود.
«السلامعلیک یا علیابنموسیالرضا»
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
@Radioz_Irمنمخادم.mp3
زمان:
حجم:
3.37M
«صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا.»
تمامم درد دنیا و تو خود عقبی برای من
تویی آغوش باز و من کبوتر در میان تن
ز چشمم اشک و خون جاری شود هر لحظه در هرجا
چراغ چشم من پر نور باشی ای قمرسیما
لبم یک بوسه بر خاکت زند با اشک پر تشویش
مگو، مشنو، مپرس از این دل بی صاحب پر ریش
غلط گفتم بپرس ای نور مطلق حال این دل را
چرا باور کنی حرف منِ بیمار صددل را
ز دوری سر گذارم بر بیابان های اطرافت
به قوچان و نشابور و خراسان های اطرافت
همین خاک قدم هایت رسد نم نم خداراشکر
میان بستر مرگم تو را بینم، خداراشکر
زمان رفتنم آید در آن فردا و پسفردا
اگر آمد و من رفتم بگو دانند این هارا
به روی قبر من ناید که نام او چنین باشد
و یا جدش، پدرجدش و نسلش راستین باشد.
نویسید آی مردم ها، زمینی ها زمانی ها!
منم خادم برای این امام مهربانی ها.
شاعر: زینب رضوی، یه دهه هشتادی
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
زیارت اول
✍زمانی
اولین بار که سعادت حرکت در مسیر و حضور داشتم، بواسطه محبتی بود که به خانوادهام کرده بودید. یادم میآید خواهرم صدیقه در عالم کودکیاش هرروز برادر کوچکم را میخواباند و زمزمه نام پسر شما را بر لب داشت. همانوقتی که بعد از سختی بسیار محمد جواد به دنیا آمد، مادرم نذر کرده بود، نذر زیارت! و این شد که پدر پیکان قرمزش را مهیای سفر نُه نفری کرد.
این سفر برای همه ما لذت بخش بود چون همگی زیارت اولی بودیم. در این سفر به همراه همسفر خوبمان بودیم، آقای سلمانزاده و خانوادهاش که قبلا چندبار توفیق زیارت پیدا کرده بودند.
حس انتظار همراه با شوق و لذت و سختی! حسی که واقعا برای ما زیارت اولیها دَرکش آسان بود چون با تار و پود وجود وجودمان لمسش میکردیم. انتظار دیدن حرم مولا با گنبد طلایی. انتظار برای رسیدن به معشوق و اشک شوق ریختن ودست بالا بردن و خواستن آرزوها. خواستن اینکه که خدایا مرا از امام رئوف جدا نکن!
تا یکسالگی پسرم علیرضا دیگر توفیق زیارت نداشتم! سوار هواپیما با علیرضای شیرین و دوست داشتنی راهی حرم امام مهربان شدیم و موهای طلایاش را همانجا کوتاه کردیم تا بگوییم آقا غلام حلقه به گوشت هست قبولش کن! واقعا عشق مولا چنان در روح و جان علیرضا رخنه کرده بود. هر وقت دلش هوای دیدن میکرد توانش را از کف میداد تا به وصال یار برسد! خداراشکر که عشق شما وخاندان با کرامتتان در وجود خودمان وفرزندانمان نهادینه شده است!
🍃بانام رضا به سینه ها گل بزنید ازشوق به بارگاه او پل بزنید
فرمود که هر گاه گرفتار شدید بردامن ما دست توسل بزنید🍃
#شهادت_امام_رضا
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
من از کودکی عاشقت بوده ام
✍🏻مریم زارعی
از همون وقتی که عکس گنبدت رو بعد پخش فیلم ولایت عشق نشون میداد و من از هر جای خونه که بودم، بدو بدو میومدم و کف دستمو میذاشتم رو گنبدت و حس میکردم کنارتم.
از همون موقع که با زبون بچگونه میگفتم بابا النگو برام بخر امام رضا علیه السلام بهت پولت میده تا بریم پیشش و همینطور هم شد.
از همون وقتی که عکس برادر و خواهرام رو میدیدم که کنار گنبدت هستن و فکر میکردم مستقیم اومدن اونجا کنار گنبد و عکس گرفتن. و متوجه نبودم که با فتوشاپ این عکس درست شده.
از وقتی که تنها دلخوشیِ نزدیک شدن به عیدهای نوروز این بود که میایم مشهد و سال تحویل پیش شماییم.
از وقتی که تو عالم نوجوونی خودم وقتی میومدم مشهد، باید چندین دور توی صحنات راه میرفتم.و به تک تک کاشی هات نگاه میکردم تا دل تنگیم رفع بشه.
از وقتی که اون سالی که بابام زنگ زد بهم و کاری داشت و بهش گفتم:« بابا این کارا رو ول کن، امام رضا رو بچسب». و بابام با وجود اینکه قصد مشهد نداشت اما پول جور کرد و ما رو آورد مشهد پیشت.
از همون وقتی که خداحافظی کردم و رفتم اما نزدیک به شهر تربت جام تو راه برگشت به شیراز، اتوبوس خراب شد و مجدد برگشتیم مشهد و مستقیم اومدم تو صحن انقلاب کنارت.
از همون وقتی که دوستم رفت مشهد و دلم لرزید و یک دفعه طلبیدی و سه روزه اومدم و برگشتم.
از همون وقتی که رفتم پیش خواهرت و گفتم دلم برا برادرت تنگ شده و چند روز بعد پیشت بودم.
و تا همین الان که با تمام وجودم دلم برات تنگه،
قسم میخورم به همون گوشه ی سمت چپ صحن انقلاب اسلامی که پاتوق همیشگی ام هست، خیلی دوستت دارم.
جوری دلمو به خودت وصل کردی که هر وقت حالم خرابه، بهم میگن دلت برا امام رضا علیه السلام تنگ شده؟ میخوای بریم مشهد؟
شما گره خوردی به تک تک تار و پود ما ایرانی ها،
میخوام بگم، خیلی دوستت دارم امام رضا علیه السلام.
ممنونم که اجازه میدی دوستت داشته باشیم.
ممنونم که حواست بهمون هست.
ممنونم که همه جوره هوامون رو داری.
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
#خودمانی
#شهادت_امام_رضا
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI