شاعری زیر آوار🌹
به یاد سوریه
به یاد ترکیه🌹🍃
هزار سال گذشته است و زیر آوارم
چه شکوه ای؟ چه غمی کنج سینه ام دارم؟
گلایه از چه کنم؟ از رفاقت یک عمر؟
چقدر شعر نوشتم به روی دیوارم
اگر چه آجر و سنگش به رویم آوار است
ولی چقدر صبوری به او بدهکارم
هزار نیمه ی شب تکیه کرده ام به تنش
خنک شده است از او اشک های تبدارم
چه شانه های رشیدی، چه قد بالایی
و ایستادکه سر روی شانه بگذارم
میان گریه ی من طاقتش تمام شده
چقدر تازه شبیهم شده است دیوارم...
کدامیک به سر آن یکی خراب شدیم؟
بعید نیست! منی که همیشه سر بارم!
توان نمانده برایم اگر چه میخواهم
که تکه آجری از روی سینه بردارم...
ولی، مگر چه کسی غیر آجر آجر تو
شنیده حرف ازین سینه ی شرر بارم
بیا بیا که در آغوش هم خراب شویم
که من به این تن زخمی تو سزاوارم...
نماند غیر تو مردی به پای مرده ی من...
ببین چگونه به این دوستی وفادارم...
دلم گرفته... بیا تا میان آغوشت
تن نحیف خودم را به گور بسپارم
#ریحانه_ابوترابی
#زلزله
#ترکیه
#سوریه
💠 @shaeranehowzavi
صلی الله علیک یا صاحب الزمان 🌹🍃
چه فصلی یا چه ماهی یا چه روزی را نمیدانم
ولی یک روز برمیخیزم از خواب پریشانم
خبر گل میکند یک صبح شور انگیز از رویت
بهاران میچکد از بغض گلدان ها به دامانم
تو می آیی و از شوق ظهورت راه می افتد
صدای جویبار اشک بر پهنای ایوانم...
تو می آیی و از شوق خبر مستانه می آیم
که پیچک را میان شاخه ی سوسن برقصانم
تو می آیی و مهمان میشوی بر خانه ام روزی
معطر میشود گل های سرخ روی فنجانم
قدم هایت،قدم هایت مبادا بر زمین آید
که دیگر رو سیاهی نیست در تقدیر مژگانم
سرم خم میشود آنقدر تا بر پات می افتد
به روی سینه می آیند بی صبرانه دستانم...
سلام آقا... سلام آقا نگاهت میکنم؟ شاید
حیا دارم که چشمم رابه چشمانت بلغزانم
نگاهت میکنم... عمریست حسرت روی دل دارم
هزاران سال مرگ و زندگی رفته ست بر جانم
تورا ای آشنا انگار جایی دیده ام اما
کجا و کی؟ نمیدانم، نمیدانم... نمیدانم
تورا میبینم و یک عمر رنج دوری ات لابد
سرازیر است از این چشم های خیس بارانم
تو می آیی و من انگار چای تازه دم کردم
شکر آید مگر اینبار بر لب های قندانم
صبوری کرده ام اما کشیدم درد بی صبری
شبیه صبر ایوبم شبیه شوق سلمانم..
نبودی من یقین کردم به شک، شک را یقین کردم
نبودی آتش شک داغ زد بر جان برهانم
تو بر لبهای نورت واژه های بهتری داری...
تو رنگ نور میپاشی به این افکار الوانم
تسلسل وار روی حلقه های کفر چرخیدم
تو ایمان میچشانی بر لب درگیر عرفانم..
برایم آیهی والفجر میخوانی و میبینم
به دین تازه ات اسلام آورده است قرآنم
میان خواب هایم ، گاه رویای خوشی دارم
دلم میخواهد این رویا شود تصویر چشمانم:
تو می آیی کنار کعبه و من نیز می آیم
برای هرکه نامت را بپرسد شعر میخوانم
#ریحانه_ابوترابی
💠 @shaeranehowzavi