#یاحسین
✍️فاطمه حسینی پناه
مولا! شنیدم لاله ها را دوست داری
آیینه های آشِنا را دوست داری
با یادِ قرآنی که بر نی خوانده می شد
صوتِ مناجات و دعا را دوست داری
مولا! شنیدم نی حکایت از تو می کرد
می گفت: دلهای رها را دوست داری
می گفت: هرچند از جدایی می گریزی
اما تو سرهای جدا را دوست داری
مولا! شنیدم در تمام آسمان ها
تنها زمین کربلا را دوست داری
از اهل بیتت از دلت پیداست، بسیار
آتش گرفتن در خدا را دوست داری
مولا! اگرچه این لیاقت را نداریم
اما بگو: آیا تو ما را دوست داری؟
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
کوتاهترین راه وصول
✍️زهرهقاسمی
لبخند خدا گل بتول آمده است
کوتاه ترین راه وصول آمده است
از رحمت حق نور به عالم تابید
ابلیسِ سیه،عجب ملول آمده است
بوسند ملائک پر قنداق حسین
با آمدنش ذکر ، قبول آمده است
با اذن علی، جهان دخیلش گشته
چون شافع امت رسول آمده است...
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
آویز حرم
✍️فاطمه شکیب رخ
من حرم لازم اما، دل من کنج حرم آویز است
دل خو کرده به یادت، همه دم مهر ریز است
نَشَود راه چو سدی به زیارت آقا، سفرم نزدیک است
نَبُوَد بُعْدِ حرم از کرمت طولانی، چون شعف لب ریز است
محفل بال ملائک در سرایت، غم عالم ریز است
حب و عشق و قدم زائر کویت، چو عطش سر ریز است
🍃میلاد ماه سرخ شعبان تهنیت🍃
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
بهترین رفیق
✍️حمیده امامی، از کشور افغانستان با ارسال دلنوشتهای به جمع بانوان نویسنده مجلهافکاربانوانحوزوی پیوست
در روز عهد تو پیمان بستهای با من
چه زود گسسته شد پیمان تو با من
گفتی بیا آغوش من دریاست هر چند که بد کردی
حتی نمیخواهی بدانی چه بد کردهام
با هم پیمان بستیم که پای پیمانمان میمانیم در هر شرایطی.
روزها گذشت با تمام شرایط سخت پیمانم را حفظ نمودم اما زمانه بر خلاف باورهایم چرخید!
منی که فکر میکردم شکننده پیمان نباشم پیمان بر من شکسته شد! باور نمیکردم اما حقیقت بسیار تلخ بود
به قدری که داشتم کمر خم میکردم، تمام روح و روانم را به هم ریخته بود کارم جز گریه چیزی نبود زیرا هنوز روحم پاک و صادق بود هرگز دورویی و دروغگویی را نمیتوانست باور کند و امروز همان روز پیمان است روز حسین فاطمه (س)، روز بهترین رفیق خدا!
کم کم قلب پر از دردم پذیرفت که هیچ کس جز خداوند لیاقت دوستی ندارند «یارفیق من لا رفیق له» و هیچ قولی مانند قول خداوند نیست «وقول هو سدید»
خداوندا!دلم میخواهد فقط با تو دوست شوم چون رفاقت با تو پایدار است پیمان تو محکم است و تو مهربانی! خداوندا به حق بهترین رفیقت، رفیقم باش!
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
"عشق ازلی"
✍️زهرا نجاتی
پدر روی دستهایش با کودک کوچکش، رو به روی سیدها ایستاده بود. سیدها نگاهی به کودک انداختند. پدر اشک بارید.
به تربت میان دستش، که ازمیان قرآن بیرون آورده بود، خیره شد. سیدها، نگاهش کردند.
کمی آن طرفتر، دخترک روی تخت بیمارستان، هذیان گویان به هوش میآمد.
...
نه خودش نه پدر، نه هیچ کس دیگر از آیندهی دختر خبر نداشت..
دختر بزرگ شد. بزرگ و بزرگتر و یک روز وقتی به خودش آمد فهمید خیلی وقت است دلباخته. به یک عشق قدیمی. به یک حزن بی پایان مسرت بخش.
به یک نوای شیرین چهارحرفی...
حالا اما دختر جسمی دارد مثل ادم بررگها دلی دارد نه پاک مثل کودکی. عشقی دارد آلوده به هزار ویک رنگ.
رنگین کمانی شده از آلودگیها. شده مثل آب رنگ گرفته، شده پر از رنگ و درد و جراحت گناه...جراحتهای التیام نیافته...
حالا از نوجوان عاشق و کودک شفا گرفته، چیزی جز تهنشینی، برای دختر نمانده..
اما عشقش به تو، کمی رنگ وبو گرفته، کمی از شورش کاسته و به شیدایی اندکی فهیمانه رسیده!
حالا دختر، فقط دلی دارد که بیش از کودکی عاشق شده،
ته نشینی از پاکیهای کودکیاش،
یک رنگین کمان هفت رنگ از گناهان ریز و درشت...
با یک عشق قدیمی که درست مثل همان روزها، بلکه مثل همان ازل، پاک، دوست داشتنی، زلال ونجاتبخش است...
عشق قدیمی ماندگاری که اسرع و اوسع السفینه است...
حالا دختر آرزو میکند به خاطر همین عشق، یک روز مثل همان کودک روی دست پدر، پاک باشد...
میلاد این عشق قدیمی برتمام عشقبازان حسین و برتمام دخترها و مردهای رنگین شده به گناه ولی مملو از عشق حسین، مبارک
#اعیاد_شعبانیه
#میلاد_امام_حسین_علیه_السلام_مبارک
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
خداقوت بانو
✍️نرگس سلیمانی
تبلیغات ثبت نام طرح مطالعاتی شهید مطهری را دیده بودم و وسوسه ثبت نام مرا هم درگیر کرده بود. از طرفی میترسیدم از شروع کردن و نیمه تمام گذاشتن یک کار دیگر در کنار دیگر کارهای نیمه تمام زندگیام که اتفافا کم هم نبودند.
راستش را بخواهید طلبگی را برای فهم اسلام واقعی انتخاب کرده بودم و دراین مسیر برایم مهم بود پای درس چه استادی مینشینم و برای همین بود که پای درس یک فقیه مجتهد فیلسوف مورخ نشستم.
لابه لای کتاب خواندنهایم وقتی به" نظام حقوق زن دراسلام" رسیدم، نتوانستم بر سؤال ذهنیام که او با همسرش چگونه بوده است؟ غلبه کنم و آخر سر خودم رایافتم در حال مطالعه مصاحبههای خانم روحانی بعد از شهادت استاد.
وقتی دانستم با وجود ازدواج در سن ۱۴ سالگی از تحصیل در آن دوران منع نشده و دیپلمش را گرفته و خلاصه کمکهای استاد به خانمشان در این زمینه طوری بود که ایشان هم لذت کسب علم را بچشد و استاد در علمآموزی به قول امروزیها «تکخوری» نکرده! با خیال راحت نشستم و کتاب "نظام حقوق زن در اسلام" شهید مطهری را خواندم و بر عمق جانم نشست حرفهای استاد! این بار اما نه به خاطر قلم شیرینشان بیشتر به خاطر عمل به دانستههایشان!
حالا اما با شنیدن خبر فوت همسر استاد شهید، همه آن کنجکاویها برایم بار دیگر تداعی شد و دوباره نشستم پای مصاحبهها و خواندم و خواندم! چه سخت بود فراق ۴۳ساله!
🥀خداقوت بانو🥀
#شهیدمطهری
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
آیینهی تمام نمایِ برادری
✍🏻 زهرا کبیری پور
برادر، تکیهگاه خواهر است.
وقتی برادر باشد دلت قرص است که کسی هست که هوایت را دارد، حتی اگر پدر نباشد برادر برایت پدری خواهد کرد.
عباس نیز بیش از آنکه برادر حسین باشد، برادر زینب است.
ادب و متانت او در برابر حسین، زینب را پیش از پیش عاشق او میکرد.
زینب میدانست که تا وقتی عباس هست، حسین هم هست، امنیت هم
شاید از همان لحظه که حسین بدون عباس از علقمه برگشت، پاهای زینب لرزید و بیتابی و اضطراب در جانش نشست...
چون دیگر عباسی نبود که فدایی شود...
وقتی میخواست بر ناقهی شتر سوار شود پیش از آنکه به گودال نگاه کند، به علقمه نگاه کرد و لابد در دلش گفت: بلندشو برادر
خواهر و نگاه کن
به نظر من روز ولادت عباس باید روز برادر میشد، بس که عباس برادر است هم برای حسین هم برای زینب
#حضرت_عباس
#خواهر
#برادر
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🌿🌸 ما میرسيم 🌸🌿
✍ نظیفهساداتمؤذّن
خانه پر از شادی بود. كودك زيبايی متولّد شده بود، سالم و شاداب و نورانی. انگار از جنس زمين نبود. نبايد هم میبود.كودكی كه پدرش علي(ع) باشد و مادرش فاطمه(س)، چه نسبتی دارد با زمين؟
اين خاندان هيچ وقت زمينی نبودهاند. اين خاندان امانتهای آسمان بودند روی زمين؛
براي زمينيها بودند؛ همهی وجودشان برای ما زمينیها چراغ و مشعل بود؛ امّا جايشان اينجا نبود. اينها امانت بودند، تك تكشان.
و امروز خدا يك امانت ديگر به زمين داده بود. همه شاد بودند. لبخندهای شيرين علی (ع) و فاطمه (ع) ، با لبخندهای كودكانهی حسنِ يك ساله در هم میآميخت و زيباتر میشد. خدا به حسن كوچك، يك برادر داده بود.
پيامبر كه آمد، همه فهميدند چرا شاديشان طعمی از غم با خود دارد.
پيامبر كه قنداقهی حسين (ع) را گرفت و گريست، براي همه معلوم شد كه زمينیها چه امانتداران نانجيبی هستند.
حسين (ع) به دنيا آمده بود تا قرباني شود. امّا نه براي اينكه مثل مسيحيّت منحرف شده، قربانی من و تو شود و بهشت را براي مان تضمين كند.
نه برای آنكه ما هر شكل و رنگی براي خودمان زندگی بسازيم و فكر كنيم يك عاشورا گريه كردن، ضمانت سعادت آن دنيای ماست؛
بلكه آمد تا برای خدا قربانی شود تا من و تو بفهميم نقطهی اوج انسان اين پايينها نيست. تا بدانيم كه چقدر میتوان بالا رفت؛ چقدر میتوان آسمانی شد.
حسين (ع) كشتی نجات است، چون مكتبش مكتب آگاهی و معرفت و معنويّت است؛
مكتب ايثار و شهادت است.
و كسي به نجات دست میيابد كه راه حسين (ع) را بشناسد و مسير خود را به آن سو بكشاند.
امروز عيد عاشقاني است كه پاروزنان قايق كوچك زندگی خود را به سوی كشتی نجات بشريّت پيش میبرند.
امروز عاشقان قايقسوار پارو به دست، نيّت بيعت میكنند و دستهای بيعتشان را بر سينه میگذراند:
السّلام عليك يا سفينة النّجاة.
كجايي همسفر؟ قايق تو هم كوچك است؟ خجالت نكش. اينجا خيلیها با يك تختهپاره خود را رساندند و از نجاتيافتگان شدند. نترس! همه را میپذيرد. فقط مسيرت را درست پارو بزن. فقط سمت گردابها نرو.
پارو بزن. ما میرسيم.
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#میلاد_حضرت_عباس علیهالسلام
این ندا از طرف عرش برین آمده ست
باب حاجات به دیدار زمین آمده است
گل بریزید به پای قدمش با شادی
ساقی کرببلا حامی دین آمده است
#نگین_نقیبی
💠 #شاعران_آئینی
#شاعران_حوزوی
💠 @shaeranehowzavi
« آدم و فرشته»
✍️طیبه فرید
فاصله بین زمین و آسمان در قرق فرشته ها بود، برای شستن سیاهیهای شهر باران آورده بودند. او مامور بود قطره های باران را با بال هایش به زمین بیاورد،آرام آرام فرود آمد.درست وقتی که داشت قطرههای باران را می ریخت روی آسمان زمین، از پشت شیشههای بخار زده ی پنجره طبقه ی پنجم برج چهارده طبقه او را شناخت، از روی چال پشت لبش! و از رُستنگاه موّاج موهایش.
همانجا پشت شیشهی اتاق معلق مانده بود،از قدیم یک دل نه، صد دل عاشقش بود. اولین بار آدم را توی بهشت دیده بود.اطراف عرش!نور بود،شبحی از نور!*
تسبیح گفتن را از او یاد گرفته بود.
همانطور که محو چشم هایش بود،کنگره بالهایش را کشید روی شیشه ی باران خورده پنجره اتاق آدم و او با لبخند دستش را گذاشت روی شیشهی بخار زده، روی بال فرشته.
نگاهشان در هم گره خورد! یادش افتاد به آن روز که بال شکشته اش را کشیده بود به پَر قُنداق آدم و بال بی جانش، جان گرفته بود!*
اشک روی گونه ی فرشته لغزید و آمد پایین، شیشه باران خورده مشجرتر شد.
دوست داشت برای همیشه پشت پنجره اتاق آدم بماند.
*اَىّ شَىْءٍ كُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللّهُ عَزّوَجَلّ آدَمَ (ع)؟ قَالَ كُنّا اَشْبَاحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرّحْمنِ فَنُعَلّمُ لِلْمَلاَئِكَةِ التّسْبِيحَ وَ التّهْلِيلَ وَ التّحْمِيدَ».
از امام حسين (ع) پرسيده شد: «قبل از اينكه خداوند عزّوجل آدم (ع) را خلق كند، شما چه چيزى بوديد؟ فرمود: ما شبحهايى از نور بوديم كه بر گرد عرش خدا مىچرخيديم و به ملائكه درس تسبيح و توحيد و ستايش خدا را مىآموختيم».
*مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷
@AFKAREHOWZAVI
گفتگو در تالار آیینه
✍️نجمه صالحی
پازل یا جورچین یکی از بازیهای سرگرمکننده کودکان است که گاهی برای تقویت اعصاب بزرگترها هم تجویز میشود. بازی دوستداشتنی که من هنوز دوست دارم، به قول دوستی حتی دچار سندرم پازلبینی هم شدهام و به طور عجیبی در زندگیام، ماجراها را پازل خدا میدانم.
حتما بارها اتفاق افتاده که قصد کار خیری را ندارید اما آن را ناخواسته و بیدلیل انجام میدهید، یا گره از کار افراد باز میکنید یا مثلا زیارت نصیبتان میشود یا مثلا رشتهای که دوست داشتید ادامه دهید در اثر یک اتفاق تغییر میدهید و در مسیر دیگری قرار میگیرید و هزاران ماجرا که به نظر من در مسیر جریان پازل خداست.
روز پنج شنبه نیز دوباره من بخشی از یک پازل شدم و در جلسهای شرکت کردم که اصلا یک درصد هم فکر نمیکردم آنجا حضور داشته باشم، تالار آیینه.
تالار آیینه، جمع خودمانی دهه هشتادیها با تعدادی از اساتید جامعهالزهرا سلامالله علیها بود. در این دورهمی گاهی یک موضوع و گاهی موضوعات مختلف به صورت چالش در میآید و دختران نظراتشان را بازگو میکنند و در آخر اساتید در حک و اصلاح نظرات همکاری میکنند و گاهی بارش فکری هم میشود و موضوع جدیدی متولد.
بیشتر کارهای هماهنگی، ثبتنام، پذیرایی و فیلمبرداریو... توسط همین دهه هشتادیهای فعال انجام میشود، دختران خوشفکری که دغدغه شناخت و بصیرت دارند.
نکات جالبی آنجا دیدم مثلا استادی با کودک شیرخوارش آمده بود و دغدغه حضور و همراهی داشت، مادری با دخترش آمده بود تا مثل من، شنونده نظرات باشد، تازه عروسی آمده بود از تجربه زیستهاش بگوید، تصاویر و صدا هم ضبط میشد اما چهرهها در قاب دوربین نبود.
سعی کردم دغدغه دختران را خوب گوش دهم، بحران هویت و دخترانگی، معضل تربیت خانوادهها، درس گرفتن از خطای تربیتی والدین و مسائل دیگر از مهمترین موضوعات چالشی بودند. در خلال بحثها انگار بزرگترها داغ دلشان تازهتر شده بود و داشتند تجربههای زیستهشان را برونریزی میکردند؛ اگر استاد بزرگ حواسش نبود سهم تقسیمبندی زمان از آن چیزی که دبیر راهبر تالار آیینه به دختران دهه هشتادی داده بود کمترتر میشد.
سهم پازلی من در این حضور، شنیدن دغدغهها و دیدن این جمع بود، حرکت خودجوش و جهادی و خالصانه این اساتید که شاید هر کدام برای خودشان مجموعهای را اداره میکردند!
آمده بودند تا در میان دختران قرار بگیرند و حرف دلشان را بشنوند تا گرهی باز کنند تا آنان را آماده کنند برای مادرانگی، برای تربیت نسل مهدوی، برای یکی شدن در مسیر بندگی و اطاعت.
پ.ن: به نظرم باید بیشتر و بیشتر با دختران صحبت کرد، گفتگو در پارک و کافه و فضای صمیمیتر را ترجیح میدادم.
#اساتید_جامعهالزهرا
#دهه_هشتادیها
#تالارآیینه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI