eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
724 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
204 ویدیو
17 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣مساجد در تسخیر نوجوانان ✍زينب نجیب نوجوانی بودم پر از غرور، پشت کنکوری و مملو از انرژی. در کتابخانه محله، ثبت نام کرده بودم تا در شرایط بهتری کتاب‌های تستی را به امانت گرفته و خود را بیازمایم. ساعت هشت صبح تا ظهر در مکانی بزرگ و ساکت مشغول درس خواندن و تست‌زنی می‌شدم. روز اول بود، بعد از چهار ساعت اولین صدایی که بلند شد و هیچ کس به شکسته شدن این سکوت اعتراضی نداشت اذان ظهر بود. برای من فرصت خوبی بود تا به بهانه‌ی نماز اول وقت، کمی به سرم هوا بخورد. از جا بلند شدم و به سمت مسجد کنار کتابخانه حرکت کردم. از آنجا که آن ایام به شدت نیازمند حافظه‌ای قوی بودم، همیشه وضو داشتم، به همین دلیل خیلی سریع‌تر از نمازگزاران دیگر وارد محوطه مسجد شدم. نیاز به نگاه خاص خدا بود که صف اول را برگزیدم و به سمت آن خیز برداشتم که یک‌دفعه، پیرزنی با غیظ و ناراحتی گفت: "چقدر جوون‌های امروز پرتوقع و بی‌حیا شدند". به این طرف و آن طرف نگاهی انداختم، به غیر از من کسی نبود فقط کمی آن طرف‌تر، خانمی با دخترش نشسته بود. من نیز چیزی نگفتم. از روی کنجکاوی، زیر چشمی او را نگاه می‌کردم، بعد از چرخاندن چند مهره در تسبیح‌اش، دوباره با لحنی جدی گفت:" دختر، صف اول برای بزرگترهاست. برو به عقب." از آنجا که کلاً دختری با جسارت بودم و به راحتی سخنی را قبول نمی‌کردم سریع پرسیدم: "چرا؟" در جواب گفت: " کسی که هر روز و هر وعده به مسجد می‌آید صف اول حق اوست. دلیلش قانع‌ام نکرد اما آهسته به سمت صف دوم رفتم و در همین حین، همان مادر که آن‌سو تر نشسته بود، گفت: "حاج خانوم سخت نگیر این جوان‌ها پاک‌ترند، این‌ها جلو باشند شما هم از ثواب آن‌ها بهره می‌برید." من که اصلاً دلیل گفتگوی آن‌ها را متوجه نمی‌شدم، نشستم و برای قبولی خود در کنکور دعا کردم. پیرزن هم تا زمان شروع نماز سر خود را تکان می‌داد و غرغر می‌کرد به گمانم به بی‌ادبی نوجوان‌های روزگار می‌توپید. بعد‌از‌ظهر، به خانه برگشتم و از مادر دلیل این رفتارها را پرسیدم لبخندی زد و گفت: "صف اول ثواب بیشتری دارد به خاطر همین مشتریش بیشتر است." تازه دوزاری‌ام افتاد. اما دیگر به آن مسجد نرفتم. تا اینکه سال‌ها گذشت و من مربی مهدویت مسجدی شدم تقریباً در همان منطقه از شهر. موقع نماز حواسم بود که جلو نروم اما دیگر این گونه نبود. هرکدام از نمازگزاران مدام به هم تعارف می‌کردند که خانم شما بفرمایید. شما مقدمی.حتی خانمی صدا میزد، دخترا بیاین جلو. با خودم گفتم الحمدلله که انقلاب اسلامی نرم‌نرمک بسیاری از فرهنگ‌های غلط را که در اذهان رسوب کرده بود اصلاح کرد و امروز شاهد آنیم که، رفتارهای منسوخ جای خود را به رفتارهای شایسته می‌دهد. اما این داستان به همین جا ختم نشد، روزی شاگردانم بیش از روزهای دیگر از من سوال داشتند و نیم ساعتی بیشتر ماندند. دقیقاً همان نیم‌ساعتی که قبل از نماز مغرب، پیرمردها به مسجد می‌آیند برای عبادتی بیشتر و انجام اعمال مستحبی. صدای گفتگوی ما به طبقه‌ی پایین رسید، همانجاکه آقایان حضور داشتند. ناگهان صدای بلندی گفت تمامش کنید می‌خواهیم نماز بخوانیم. من که در جایگاه مربی بودم در مقام پاسخ برآمده و گفتم حاج آقا بیش از نیم‌ساعت تا اذان مغرب باقیست بچه‌ها سوال دارند.دوباره با لحنی طلبکارانه فریاد زد جمع‌اش کنید. در پاسخ گفتم" شرمنده‌ام نمی‌توانم. شما یک روز نماز مستحبی خود را تعطیل کن. مگر نشنیده‌اید که بزرگان ما می‌فرمایند نمازگزارانی که نسبت به بی‌نمازی جوانان جامعه بی‌تفاوت‌اند و تکلیف و مسئولیتی در خود احساس نمی‌کنند دیگر نمازگزار نیستند". دیگر جوابی نشنیدم؛ اما قبل از نماز با همان نوجوانان به صف‌های نماز جماعت پیوستیم و در کنار هم نماز جماعت خواندیم. دیگر حتی کسی نبود که برای نشستن در صف اول باعث دلخوری نوجوانان باشد بلکه این نوجوانان بودند که مقتدرانه در مسجد رفت و آمد می‌کردند و مسجد در تسخیر آنان بود. @AFKAREHOWZAVI
شب میلاد امام جواد علیه السلام ✍️زهره قاسمی امشب به درِ کوی رضا کاسه به دستم تا پر شود این کاسه ی من، بست نشستم آمد به جهان کودک پر خیر امامت دلداده ی فرزند رضا بوده و هستم... 🍃 @AFKAREHOWZAVI
✔️تاریخ گواه است ✍️فخری مرجانی شیعه از لحاظ تشکیلاتی در نهایت قدرت است و این را مدیون اهل بیت رسول الله‌ صلی الله علیه و آله است. امامانی که هر کدام در شرایط مختلف اجتماعی و سیاسی، مبارزاتی داشتند از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) تا زمان امام حسن عسکری(علیه‌السلام). مبارزاتی علیه طاغوت و دژخیمان زمان. مبارزۀ بین حق و باطل. بین نور و تاریکی. و تو گمان مبر که اکنون و در این برهه از زمان، کارکردن سخت‌تر شده است؛ بلکه باید بروی به زمان ائمه(علیهم‌السلام) تا ببینی فشار و سختی کار ایشان را. و اینک در شب ولادت یکی از همان دردانه‌های هستی، یکی از زیباترین و کامل‌ترین مخلوق خدای بی‌همتا؛ امام جواد(علیه‌السلام) دل‌مان را روانه حریم حضرتش تا عرش کبریایی پروردگار می‌کنیم و عاجزانه خواستار نگاه پر از مهر و عطوفتش می‌شویم تا زنگارها از دل‌مان بزداید و پیرایش کند وجودمان را از هرچه غیر اوست. ☘میلاد مولود پرخیروبرکت، جواد الائمه علیه‌السلام تهنیت☘ 🍃 @AFKAREHOWZAVI
6⃣مایل به او ✍️ فاطمه میری طایفه‌فرد خبر در کل روستا زبان به زبان می‌چرخید. حال و هوای عجیبی فضای روستا را پر کرده بود. تکلیف نمازهایی که خوانده‌ایم چه می‌شود؟ مسجد روستای‌ما حال‌وهوای خاصی داشت. اصلا روستا را به مسجد قدیمی‌اش می‌شناختند. کتیبه‌ی مسجد برمی‌گشت به دوره‌ی صفوی؛ حدود ۴۰۰ سال پیش. طی این سال‌ها از گنبد چند ردیف کاشی فیروزه‌ای افتاده‌بود‌. میراث فرهنگی چندباری هم قول مرمت داده‌بود ولی عملی نشده‌بود. هرچند این عیب چیزی از زیبایی مسجد کم نمی‌کرد. فقط مانده بودیم با این مشکل جدید چه کنیم؟ امام‌جماعت جوانی به روستا آمد. مردم از او خوششان آمده بود. تا این‌که قبله‌نما گذاشت و گفت: قبله‌ی مسجد دقیق نیست و ۳۰ درجه انحراف دارد. انحراف ۳۰ درجه‌ای قبله‌، ذهن همه را مُشَوَّش کرد. از طرفی روحانی جوان را قبول داشتند‌؛ ولی قضیه ۴۰۰ سال نماز خواندن در این مسجد بود. کم‌کم مردم از مسجد پراکنده شدند. پذیرش این اتفاق کار ساده‌ای نبود آن هم برای مردم دین‌دار روستا. با یک عمر نماز اشتباه چه می‌کردند؟ یک‍هفته‌ای که آشیخ سعید نبود؛ کلی حرف و حدیث درست شده‌بود. حرف تا دخالت از ما بهتران هم پیش رفت. تا این‌که آشیخ سعید بعد یک هفته غیبت، به روستا برگشت و از مردم خواست تا برای نمازمغرب به مسجد بیایند. قبل از نماز، آشیخ سعید رفت بالای منبر و گفت: اهالی روستای قصر، در این مدت که نبودم مسئله قبله مسجد را از اساتید فقه و نماینده حضرت آقا پرسیدم و همه‌ی جوانب کار را بررسی کردم. قرار نیست اگر متوجه اشتباه خودمان شدیم بازهم به اشتباه ادامه دهیم. اسلام دین رأفت است. دین عقلانیت است. دل‌ها مایل به خداوند است. خیال‌تان راحت تمام نماز‌های پیشین خودتان و پدران و مادران‌تان درست است چون شما به وظیفه‌ی خود عمل کرده بودید. از همین نماز به بعد به جهت درست نماز ‌می‌خوانیم. صدای صلوات در لابه‌لای طاقی ضربی مسجد می‌چرخید و بالا می‌رفت. @AFKAREHOWZAVI
خط جدید، زبان قدیم ✍️زهرا نجاتی اخیرا حکیم خردمندی که طبق اعتقادات ما، حتی سخنی هجو هم برزبان نمی آورد، یک ساعت و نیم به حرف بزرگان اقتصاد جو جان سپر و بعد سخنانی مفصل ارایه فرمود تا هم راهبری کرده باشد هم دیده‌بانی. هم خط کشی. هم تعیین وظیفه. تا حالی‌مان کرده باشد که الان اقتصاد حرف اول را می‌زند.البته برای من وشمای غیرفعال اقتصادی، شاید مهم‌تر قصه‌ی زبان فارسی باشد. همانجا که تاکید فرمود:جنستان را جوری بسازید که با «نام ایران» بفروشید،« made in iran», هم ننویسید رویش. بنویسید تولید ایران. بین تمام دانشمندان دنیا، شاید غریب ترینشان همین رهبرمان باشد. وقتی یک پیش‌بینی یا هشدار میدهت، آن قدر خاک می‌خورد تا عاقبت وقتی به دردی دچار شدیم، آن را از آرشیو بیرون بکشیم و توی چشم هم فرو کنیم و بگوییم:_ دیدی. رهبر آن سال هم گفته بود. وای برما! غرض اینکه این فارسی حرف زدن، این دغدغه زبان فارسی داشتن، این اصرار ایشان براینکه حتی از الفاظ عربی، استفاده نکنیم و اینکه آن قدر تولید علم کنیم که هرکس در هرجای دنیا، برای مراجعه به علم، احساس نیاز کرد، ناچار شود فارسی را بیاموزد، دغدغه مبارک و پرفرجام رهبر انقلاب ماست. اگر تاسف می‌خورد بر اینکه گویش جوان‌ها و نسلی از ما طوری شده که واژه‌های صدمن یک غاز، بینشان زیاد شده، این دلیل گستردگی پارسی نیست، دلیل مظلومیتش است و نشان به انزوا رفتن و به فراموشی سپردنش است. این هشدارها وقتی معنای بیشتری برایمان پیدا می‌کند، که کشورهایی مثل هند را ببینیم،که کار زبانشان، از گرته برداری گذشته و زبان شیرین و با اصالتشان، تبدیل به زبانی پر از واژه های غربی و شرقی شده. طوری که در یک ترانه‌ی هندی معاصر، شما به راحتی واژه هایی از انگلیسی را در کنار واژه‌های فارسی و هندی می‌بینید. دردی که اگر مراقبش نباشیم، به زودی بدن زبان اصیل پارسی ما را هم فراخواهد گرفت. این‌ها را گفتم تا حواس‌مان باشد، این صحبت رهبر، برای من وتوی ولایتمدار، و من. وتوی مادر و معلم و مربی که قرار است نسل آینده را تربیت کنیم، یعنی:خط قرمز. یعنی ممنوعیت استفاده از واژه هایی مثل «مرسی» و «تنکیو» و «اکی»، که بعضی‌شان را به اسم کلاس بالا و جوان‌پسندی، در روز بیش از صدبار هم استفاده می‌کنیم و خیال باطلی داریم از به روز حرف زدن. این یعنی خداحافظی با هر زبانی غیرفارسی. این یعنی کور شوند آریایی‌هایی که ادعا می‌کنند اسلام از عرب هاست و مارا به عرب پرستی محکوم می‌کنند واین را علمی برای دشمنیشان می‌کنند، اما اصرار رهبر این انقلاب را به حذف حتی واژگان عربی و استفاده از فارسی، نمی‌بینند. چون مصلحتشان اقتضا نمی کند‌. این یعنی دین ما اسلام است و مملکت‌مان ایران فارسی زبان و این بدون شک پیوند محکمی با غیرت ما بر سراسم خلیج تا ابد فارس دارد.این یعنی خط جدید مبارزه؛ پس بسم‌الله. @AFKAREHOWZAVI
«قهرمانان هنگ مرزی» ✍️طیبه فرید _سرجوخه، سرجوخه! _چه خبره شهریاری؟ _قربان متفقین از نوار مرزی عبور کردند و کلبه ی چوبی رو هم پشت سر گذاشتند و الان به پل آهنی نزدیک شدند، چی دستور می دید؟ سرجوخه مثل فنر از جا پرید و با شهریاری چشم در چشم شد، خودش را رساند به تلفن و با عجله شروع کرد به گرفتن شماره ی مرکز! اول تبریز و بعد تهران! بناگوش سرجوخه پشت تلفن هر لحظه قرمز و قرمزتر می شد! طولی نکشید که با عصبانیت گوشی را کوبید روی میز. صدای ضعیفی از پشت تلفن شنیده می شد: «سرجوخه ملک محمدی، هنگ مرزی جلفا را بدون مقاومت تسلیم ارتش شوروی نموده و سریعا پادگان را ترک کنید». بی توجه گوشی تلفن را روی میز رها کرد و رفت بیرون، هوای خنک سحر سوم شهریور که به صورتش خورد حالش جا آمد.نور ماه در بستر آرام ارس مثل آینه منعکس شده بود. تصورش سخت بود! لبخند موذیانه سربازان ارتش سرخ و هنگ مرزیِ خالی از افسران و سربازان ایرانی توی ذهنش داشت جولان می داد. این ننگ در باورش نمی گنجید، اینکه وقتی متفقین از پل آهنی عبور کنند، پادگان خالی باشد و زاغه مهمات به تصرف دشمن در بیاید و پایشان برسد به تبریز، کوچه باغ های تبریز! زیر چکمه های دشمن! سربازها را صدا زد، شهریاری و یکنفر دیگر را... _آقایون، ارتش شوروی قصد اشغال کشور رو داره، این اشغال یعنی غارت تبریز، غارت تهران، یعنی ناموس من، ناموس شما... از بالا دستور دادند عقب نشینی کنید! ولی من می خواهم بمانم. شما هم مختارید که بمانید و تا آخرین گلوله ای که دارید بجنگید و یااینکه بروید و زنده بمانید! لحظات نفس گیری بود، انتخاب مرگِ باشرف یا زندگی جلو چشم نیروهای اشغالگر متفقین! هر دو سرباز، بی درنگ با سرجوخه هم قسم شدند که تا آخر خط همراهش بمانند. صدای تیربار و شلیک گلوله لحظه ای در مرز جلفا قطع نمی شد. دو سه روز بعد به جز صدای خروش ارس هیچ صدایی به گوش نمی رسید..... فرمانده روس رسیده بود این طرف پل آهنی! اجساد ملک محمدی و دو سرباز روی زمین افتاده بود! چشم های آبی افسر روس که به آن سه نفر افتاد حیرت زده شد. لشکر سه نفره یک ارتش مسلح را سه شبانه روز پشت پل آهنی معطل کرده بود! دستی به سیبیل های طلایی اش کشید و کمی پیچ و تابشان داد! حس می کرد چقدر در این خاک بیگانه است!افسر روس دست برد از سر شانه اش یکی از درجه هایش را کند و در مقابل چشم های متعجب سربازان ارتش سرخ گذاشت روی سینه ی سرجوخه ی ایرانی! و بعد به او ادای احترام کرد و دستور داد آنها را به روش مسلمان ها به خاک بسپارند. و سرجوخه ملک محمدی و آن دو سرباز وطن برای همیشه در کنار ارس خروشان ماندگار شدند. 🍃تقدیم به شهدای مظلوم هنگ مرزی جلفا 🍃 @AFKAREHOWZAVI
خاطره‌ای از آن روز به‌یاد ماندنی ✍ مخدره چمن خواه همه خانواده مشتاقانه روبروی تلویزیون نشسته بودیم و چشم از صفحه شیشه‌ای آن جعبه جادویی برنمی‌داشتیم. تلویزیون صحنه‌هایی از سالن فرودگاه مهرآباد را نشان می‌داد. گوشه‌ای از سالن گروه سرود خودش را آماده استقبال کرده بود. همهمه‌ای در سالن بود. درمیان این هیاهو، موج شور و شعف در چهره‌ها دیده می‌شد. با دیدن این صحنه‌ها، در دلم آرزو کردم کاش من هم الان آنجا بودم. ساعت ۹:۲۷ صبح هواپیمای امام به زمین نشست. وقتی امام از پله‌های هواپیما پایین می‌آمدند، آرامش همراه با اقتدار معنوی از چهره مهربان‌شان حس می‌شد و این حس حتی از پشت صفحه شیشه‌ای بی‌جان تلویزیون به بیننده القا می‌شد. 🍃بوی گل و سوسن و یاسمن آمد عطر بهاران کنون از سفر آمد🍃 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امید، اقتدار، تلاش، بارش و پیروزی نهایی☘ 🍃جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا🍃۸۱/اسرا @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
☘امید، اقتدار، تلاش، بارش و پیروزی نهایی☘ 🍃جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ
🔖ماجرای یک پاسخ تاریخی ✍️آمنه عسکری منفرد سرود، آب و جارو، گل و ریسه، شیرینی و شکلات و مردمی که بدون توجه به دستور و تهدید به حکومت نظامی، برای استقبال از آیت الله خمینی به خیابانها آمده بودند. آن‌ها که می‌توانستند خود را به فرودگاه رساندند تا اولین دیدار حضوری را در خاطرات‌شان جاودانه کنند. اما اینجا در گوشه‌ی دیگر در سالن هواپیمایی  که حامل آیت الله خمینی بود، همه‌ی همراهان مضطرب بودند که چه خواهد شد؟ می‌دانستند که ستاد استقبال با وجود همه‌ی تهدیدها و فشارهای حکومتی، تمام تلاش خود را کرده‌است تا اولین حضور بین مردم در نهایت امنیت برگزار شود اما! و اینجا خبرنگاری بود که خود را برای یک مصاحبه‌ی جنجالی و مهم آماده می‌کرد. چند دقیقه گذشت تا بتواند خود را آرام‌کند. گلویش را صاف‌کرد، میکروفون‌به‌دست  به سمت صندلی آقا روح‌الله خمینی حرکت‌کرد. ابهت و قدرت در عین سادگی، نور، عظمت و هیبتی که  جذبش کرده بود، اما نمی‌توانست آن را  با شنیده‌هایش چطور جمع کند. سوال‌های زیادی در ذهنش بالا و پایین می‌رفت اما آنچه می‌دید و با قلبش احساس می‌کرد، به او جرأت و جسارت داد. بالاخره به هر زحمتی بود خود را جمع و جور کرد و با خضوعی که نمی‌فهمید از کجا بر جانش مستولی شده، آرام کنار صندلیِ آیت‌الله نشست و شروع به صحبت کرد. مترجمی که کنار آیت‌الله‌ خمینی نشسته بود با نگاهش به او قوت قلب داد، نفس عمیقی کشید و این‌طور شروع کرد: «سلام آیت الله خمینی. به ما بگویید از بازگشت به ایران چه احساسی دارید؟»  ایشان ابتدا با لبخندی ملیح به خبرنگار نگاه کرد و در نهایت اقتدار، با آرامش، خیلی آرام و ساده پاسخ داد: «هیچ» مترجم با حیرت پرسید: «هیچ»؟ آیت‌الله با آرامش تکرار کردند: «هیچ»  این‌بار نگاه متعجب مترجم با چشمان حیرت‌زده‌ی خبر‌نگار در صورت پرنور و جذبه‌ی آیت‌الله‌خمینی درهم آمیخت، «هیچ»…  تعجب تنها عکس العمل اطرافیان بود که همگی لحظه‌ای در بهت فرورفته‌بودند. حتما هر کدام از آنها انتظار چند جمله‌ی محکم و کوبنده در وصف پیروزی و یا حداقل اظهار شوق و شعف از بازگشت به ایران در جمع مردم مشتاق و یا حتی بیان جملاتی که نشان از برتری بر رضاخان و حکومت پهلوی باشد، از ایشان داشتند، اما …  حالا دیگر خبرنگار نمی‌دانست چه باید بپرسد، اما به گمانم علت آن همه خضوع در برابر عظمت و ابهت آیت‌الله را که بر جانش نشسته بود، فهمید و اکنون می‌اندیشید که با چه جملاتی پاسخِ تکان‌دهنده‌ی این پرسش را به خوانندگان منتقل کند. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا