eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
679 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلاااااام امروز ولنتاین ما بچه مذهبیاستاااا😍😉 سالروز ازدواج حضرت علی(ع)و حضرت فطمه(س)😋🌸 عیدتون مباااااااااارکـ❤️🎊🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞 سالروز ازدواج فرخنده، حضرت علی علیه السلام با برترین بانوی عالم مبارک باد. 🎊🎉@afsaranjangnarm_313🎉🎊
💻 [و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه] 📱امروز،قوت در فضای مجازی است. امروز حاکم بر زندگی انسان هاست،درهمه دنیا. ۳فروردین۱۳۹۹ 🇮🇷@afsaranjangnarm_313🇮🇷
❣ شیعه‌دوقبله‌دارد✌...کربلابرای‌عبادت😍[قدس]برای‌شهادت...🖤🥀🙃
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
#نظرات😍 #انژی_مثبت🎉
😍 اولین نفری هستین که اینو میگین😕خب بگین چه مشکلی داره😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌹بچه‌های کوچه مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد بازی آنقدر گرم شد که هیچ کس متوجه حضور ابراهیم نشد. 🌹یکی از بچه‌ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد،اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد،محکم به صورت ابراهیم خورد. 🌹بچها بی معطلی پا به فرار گذاشتند،با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت باید هم فرار میکردند. صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود،لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد،همانطور که نشسته 🌹بود پلاستیک گردو را از ساک دستی‌اش در آورد کنار دروازه گذاشت و داد زد:((بچه‌ها کجا رفتید!؟بیاید براتون گردو آوردم...)) •|خاطره‌اے از شهید💔 ابراهیم هادے🕊|• 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق♡ ❤️ #عشق_مجازی📱 ✨ #قسمت_دوازدهم📚 -واایییییی عرفان تند تر برو بپیچ این ور نه نه برو
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 دکتر اومد و گفت حداقل پام دو هفته تو گچه و بعد از گفتن نکات لازم رفت و منو فاطمه تنها شدیم فاطمه گفت : _آرمیتا پاشو کار دارم باید تورو هم برسونم مشکوک نگاهش کردم + چیکار داری شیطون؟؟ _می‌خوایم بریم خاستگاری +قدیما پسرا میومدن خاستگاری دخترا حالا برعکس شده فاطمه یکی زد پس گردنم و گفت: _خاستگاری من نه خاستگاریه علیه داداشم +آها حالا طرف کیه فاطمه؟ _چه میدونم خودشون قرار مدار گذاشن حالا برا خواستگاری منو خبر کردن نامردا +😂😂😂از الان داری خواهر شوهر بازی در میاریااا خب برو به سلامت یواشکی از دختره چندتا عکس بگیر ببینمش _حالا برا عقد می‌بینیش من برا چی عکس‌بگیرم وا +حالا از کجا معلوم به داداش جنابعالی بله بگه _ان شاء‌الله که میگه وگرنه علی خل میشه حالا راستی مگه داداش من چشه؟ خیلیلم دلش بخواد +از الان شدی عین خواهر شوهرااا بابا نه به باره نه به داره _دوباره با من حرف زدی یادم رفت پاین منتظرمن * تو خوابگاه نشسته بودم و حوصلم سر رفته بود از اونجایی که سارا و سمیرا نمی تونن یه جا بشینن هی می چرخن تو خوابگاه برا خودشون بالخره اومدن تو اتاق و هرکدوم رو تخت خودشون ولو شدن +یه نیاید پیش رفیقتون ها نمی بینید پام شکسته -خب بیا اومدیم +خوش اومدی _میگم آرمیتا +بله؟ _ما دو هفته دیگه امتحانامون تمومه +خب _بعدش باید بریم دیگه +کجا؟ _شهرمون +آهان چه بد _میگم تو چیکار میکنی ؟ +نمی دونم یکم پول از فروش اون خونه دارم اگه بتونم یه جارو اجاره کنم خوبه _کار چی پیدا نکردی آرمیتا؟ +نه فعلن یه نفر دیگه هم قراره که برام دنبال کار بگرده _آها باشه میخوای ما بازم بگردیم؟؟ +اگه بگردین که لطف میکنید چون من خودم نمیتونم فعلا بگردم _باشه حالا ماهم می گردیم ساکت دراز کشیده بودیم و هرکدوم سعی می کردیم فکر خودمون و مشغول کنیم این همه باهم بودیم حالا قراره جدا بشیم خونه از کجا پیدا کنم🤦‍♀ +میگم بچه ها _ها +نمی خواد دنبال کار بگردین برام _برا چی؟ +دنبال خونه بگردین شماها _باشه ولی ما دنبال کار هم میگردیم +شما خونه رو جور کنین کار پیشکش -باشه حالا دوباره هممون ساکت شدیم فاطمه یهو اومد تووو -سلاااااامممممم با بی حالی جوابشو دادیم -چیه شکست عشقی خوردین؟ +نه چه خبر از خواستگاری - بابا چقده دختره دختر خوبی بود ولی کلی بنده خدا رو حرص دادیم و باهاش شوخی کردیم +چرا؟ -آخه عروس خانوم و برادر عروس دیرتر از خاستگارا رسیدن😂😂 +واایی جدی😂😂😂 -اره اصن یه وضعی بوداااا بنده خدا از اول تا آخر مجلس از خجالت سرشو بلند نکرد حالا شماها نگفتین چرا ناراحتین؟ +قراره دو هفته دیگه همه از هم جدا بشیم -خب حالا مگه قراره همو نبینیم؟ -پاشید جمع کنید بساط اشک و آه و ناله رو +وااا کو اشک و آه و ناله فاطمه رو کرد به منو گفت - آرمیتا یه دقیقه پاشو بیا +کجا دقیقا با این پام؟ -خب همین جا میگم +هوم فاطی چی میگی -میگم آرمیتا داداش عروس خیلی قیافش آشنا بود +ینی چی؟ -ینی فک کنم یه جا دیدمش +اره احتمالا تو خوابت دیدیش لابد زمانی که فکر شوهر میکردی این شکلی تصور می کردی شوهرتو😂 -وای ارمیتا😡 +وا خب چیکار کنم -یکم جدی باش فکر شوهر چیه؟ +وااااا فاطمه فکر شوهر نمیدونی چیه؟؟ -هوف خدایا من آخر از دست این آرمیتا خل میشم -ببین حیف پات سالم نیست وگرنه +وگرنه؟ -هیچی بابا من رفتم پیش تو نباشم بهتره یه بار اخلاقت به منم سرایت میکنه +خیلی دلتم بخواد - دلم نمی خواد .تو گوشیت و جواب بده زنگ میخوره ..... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️@afsaranjangnarm_313📱