eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
679 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 برگشتم پشت سرمو نگاه کنم که دیدم یه آقای غریبه ایه +ممنونم از کمکتون -خواهش میکنم آرمیتا خانوم +چی ؟؟شما من و از کجا میشناسین -مگه شما من و نمی شناسین؟ +باید بشناسم؟ -پس وصیت نامه پدر و مادرتو نخوندی +چ..چه ربطی داره؟ -بخونی میفهمی بیخیال اون مرده غریبه شدم و رفتم‌سمت یکی از تاکسی ها و سوار شدم... خدایا تو وصیت نامه چی‌نوشته ؟؟!!کاش میاوردم با خودم ... اینجا میخوندم ،چطوری صبر کنم تا برگردم وای... ** کرایه رو حساب کردم و سر کوچه پیاده شدم،در تاکسی رو بستم که چشمم به ماشینی که با فاصله بود افتاد.. همون مرده تو ماشین بود... سعی کردم بیخیال بشم و فکرمو مشغول کنم جلوی در خونه سارا اینا وایسادم و به گوشیش یه تک زدم که در باز کرد.. تا قبل سارا و سمیرا پرواز کردم هر دوشون رو تو بغل گرفتم +سلام عشقای من -تو که حرف از عشق نزن میزنم میترکونمت عقد منو یادت رفته بود +اووووو سارا به خدا انقدر کار دارم که یادم نمی‌مونه چی شام خوردم -باشه بابا بیا تو بیینم بعد از اینکه با همه خانوادشون سلام و احوال پرسی کردم رفتم‌تو اتاقشون -صبحونه خوردی؟ +نه -ماهم نخوردیم بزار اینجا سفره بندازم سارا رفت بیرون که سمیرا گفت: -چه خبر؟ +خبرا که زیاده -چه خبری زود تند سریع بگووو +حالا بزار صبحونه بخوریم -نهههه بگووو سارا به یه سینی بزرگ اومد تو اتاق و گفت : -چی شده؟ -میگه کلی خبر‌داره اما نمیگه -ارمیتا اگه نگی قلقلکت میدیم ها +باشه باشه میگم فقط منو با قلقلک شکنجه ندین -خب بگو +از کجا شروع کنم -اوممم.....از اول اولش +خب پدر مادرم اعدام شدن. اون پسره عرفان رفت دنبال یکی دیگه گفت ما بدرد هم نمی خوریم‌نمی تونم اونی که تو می خوای بشم و اینکه یکی هم اومده خاستگاریم نمی‌دونم چرا از ماجرای اول صبح چیزی براشون نگفتم.. نگاهی به قیافه های سارا و سمیرا انداختم‌که دهنشون تا جای ممکن باز بود و با شک نگاهم‌می‌کردن..خودمو برا یه تنبیه از طرف این دوتا داشتم آماده می کردم.. یهو دوتاشون شروع کردن جیغ زدن و اون بینش حرفش میزدن.. -ایییییی خدا بزنمت این‌ همه اتفاق افتاده الان باید بفهمیم -چراااا نگفتتییی ؟؟؟ دوتاشون اومدن‌سمتمو قلقلکم میدادن و کلی چیزی بهم‌میگفتن +وای ببخشید خب الان گفتم که -نه می خواستی الانم‌نگی لابد +اگه نمی‌پرسیدین که نمی گفتم..... .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 بعد از صبحانه سارا رفت حموم من و سمیرام نشسته بودیم تو حیاطشون و حرف می زدیم -میگم آرمیتا +بله -این خواستگارت چیکارس؟ +نمی دونم -میگم بله ندی ها بزار خوب تحقیق کنیم +تو لابد می خوای تحقیق کنی -آره پ چی +مسخره...میگم این شوهر سارا ماله همین رشتن؟ -آره از سه سال پیش که از تهران اومدیم اینجا برا زندگی ،اینام بودن +تو هنوز بلد نشدی لهجه اینجا رو؟ -نچ +پاشو بریم بالا بیینم سارا اومد یا نه بالا که رفتیم سارا اومده بود بیرون داشت موهاش رو سشوار میکشید +دختر من حاضر بودم یه چش نداشتم ولی موهای تو رو داشتم.بس که موهات قشنگه -موهای توعم قشنگه نگو +میدونم -دیوونه ......اهم ....اهم می خوام‌برا خواهرم‌شعری بخونم گل در اومد از حموم عروس دراومد از حموم...... همینطور که داشت چرت و پرت می خوتد واسه سارا ماهم آماده شدیم.. *** -میگم آرمیتا ضایه نکنی یه چیزی میگم وقتی داشتیم میومدیم محضرم فکر کنم این ماشینه میومد برگشتم پشت سرمو نگاه کردم که دیدم ماشین همون پسرس -خوب شد گفتم ضایع نباش +این و از وقتی اومدم اینجا دیدمش -چی؟نکنه می خواد من و از تو خواستگاری کنه؟ +دیوونه -جدی دنبال توعه؟میشناسیش؟ ماجرای صبح و که براش‌تعریف کردم یکی از تو کلم و گفت -یعنی خاک تو سر من با همچین رفیقی خب چرا نمیگی ..بلکه قصد جونت و کرده باشه +چی میگی من نمی دونم چی‌نوشتن اونا تو اون نامه که -همین الان به بابام میگم یه بلیت برا تهران‌بگیره +برای چی آخه؟ -شاید یه چیز مهم‌تو اون نامه باشه‌که برای فهمیدنش دیگه دیر باشه .. +نمی دونم -بله نمی‌دونی امشب میریم می خونیم.... .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 +سمیرا زشته خودم میرم حداقل تو کجا می خوای بیای -زشت چیه وا +خواهرت که رفت مشهد بعد محضر ،مامان و بابات تنها میشن -آرمیتا من آماده شدم پاشو بریم پاشو بلند شدم و با سارا رفتیم از خانوادش خداحافظی کردیم و راهی تهران شدیم.. **** چشمام از خستگی باز نمی شد ،یه پتو و بالشت برداشتم و همون پایین تخت خوابیدم -برا چی می خوابی آرمیتا +وای سمیرا نصفه شبی خب خوابم میاد -پاشو اول اینو بخونیم بعد بخواب تازه سارا هم گفته زنگش بزنم تعریف کنم +خودت بخون من صبح که بیدار شدم میخونم -باشه پس بگو کجاس +تو اون کشو دومی صبح با صدای اذان برا نماز بیدار شدم و نماز خوندم سمیرا بیدار نمی شد هرچی صداش می کردم معلوم نیست تا ساعت چند بیدار بوده..آخ راستی نامه سجادمو جمع کردم و رفتم سراغ نامه سر جاش نبود یکم گشتم دیدم پیدا نمیکنم،رفتم سراغ سمیرا +سمیراااااا پاشو نماز -باشه باشه +نامه رو چیکارش کردی؟ -کدوم؟ +همون که دیشب خوندی -حالا بخواب بعد صبحونه میدم بخونی +من خوابم‌پریده بده بخونم -تو که مشتاق نبودی چی شد یهو +چی‌نوشتن که اینجوری میکنی؟ مگه من حق ندارم‌بدونم -چرا ولی چیز‌مهمی نیست اعصابت الکی خورد میشه +سمیرااا -باشه تو کیفم گذاشتم‌برو بردار +باشه پاشو نمازت و بخون سمیرا‌رفت وضو بگیره منم رنامه رو از تو کیفش برداشتم و رفتم‌ تو هال نشستم. بسم الله گفتم و نامه رو باز کردم.... .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 📚 شروع کردم به خوندن نامه،بخش های اولش که برا بخشیدنشون بود دلیلایی که اورده بودن برا دوریمون... سریع از این بخشاش رد شدم میخواستم ببینم این مرد کیه که وارد زندگیم شده رسیدم تقریبا اخرای نامه بود که نوشته شده بود: آرمیتا ما وقتی فهمیدیم اومدی تهران برات یه محافظ گذاشتیم چون ممکن بود جون تو به خاطر ما در خطر باشه .. بعد‌ما دیگه خطری تهدیدت نمیکنه شاید اون بیاد سراغت آدم بدی نیس،خیالت راحت...... نامه رو تا زدم مثل اولش +آدم بدی نیس خیالت راحت..وا -چیه؟تو هم تو بخش آخر موندی +اوهوم -فکر کنم منظورش این بوده طرف پیشنهاد مزدوج شدن داد قبول کنی +وا -والا +چرا همچین فکر کردن با خودشون ؟؟ -نمی دونم شاید می خواستن خیالشون از بابت آیندت راحت باشه +با همچین ادمی که تو گروه خلاف بوده حتما ایندم روشن میشه ..هه -ارمیتا شاید طرف تو کار خلاف نباشه.میگم اگه به وخ پیشنهادی چیزی داد رو اینم فک کن نظرت چیه +چی میگی سمیرا..... -دارم میگم به انواع کیسا فک کن +تو صبحونه نخوردی مغزت هنوز ارور میده پاشو ببینم من یه کیسی بهت نشون بدم که حال کنی بلند شدم و یه مانتو پوشیدم و بعد چادرم رو سر کردم و ب سمت در رفتم -ارمیتا کجا میری؟ + می‌خوام این پسره رو رد کنم بره از پله ها رفتم‌بالا تو حیاط که یهو نجمه خانوم‌جلوم‌سبز شد +سلام -سلام عزیزم -داشتیم میومدیم پایین صدات کنم +جانم بفرمایین کاری داشتین؟ -می خواستم دیروز زنگ بزنم دیگه گفتم‌مشغول عقد و اینا هستی،خواستم بگم‌ما نظرمون هیچ تغییر نکرده +به پسرتون گفتین؟ -آره عزیزم‌ ..حالا بگو کی مزاحم بشیم؟ +نمی‌دونم والا -پس خودم زنگ میزنم بهت میگم، برو دخترم +خداحافظ نجمه خانوم رفت بالا تازه یادم افتاد بیرون چیکار داشتم رفتم دم در با چشم هام داشتم دنبال این پسره می‌گشتم اما نبود.. +خداکنه بیخیال شده باشه کلا در و بستم و اومدم تو .. .... :✍ و کپی تاپایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 برگشتم داخل خونه که سمیرا اومد گفت -چیشد!؟چیشد؟ +چی چی شد -خب ینی میگم چی بهش گفتی +اصن نبود که چیزی بگم بهش -خب پس وسایل و جمع کن برگردیم +کجا؟ -رشت +نه بابا من نمیام -خب بیا خونه ما اونام بیان اونجا +کیا؟ - حرفاتو و با نجمه خانوم شنیدم +من پاشم بیام رشت بعد به اونا که از مشهد اومدن تهران بگم بیاین رشت...وای خدا -اوم راست میگی یه جوریه ...خب من زنگ بزنم مامان و بابام بیان اینجا +نمی دونم -حالا جوابت به این پسره چی هست؟ +نمی دونم -کی میان خواستگاری؟ +نمی‌دونم -سپاس از جواب های جامع و کامل...از خانواده اون عرفان خبری نیست دیگه؟ +نه بابا چه خبری صدای زنگ گوشیم اومد بلند شدم و رفتم از تو اتاق برداشتم +وای سمیرا چه حلال زاده..عارفس -جدی؟ +آره جواب دادم +سلام -سلام آرمیتا جون خوبی؟ +خوبم ممنون شماها چطورین؟ -خوبیم مامان و بابام سلام می رسونن داشتم صحبت می کردم که سمیرا اومد کنارمو گفت: -من میرم بالا با نجمه خانوم حرف بزنم +وایسا ببینم برا چی؟ -ببینم کی می خوان بیان من زنگ بزنم مامان و بابام +نمی دونم هر کاری می خوای بکن.نه نه سمیرا نرو -چرا چیشد؟ +نجمه خانوم تو حیاط منو دید گفت خودش زنگ میزنه،زشته تو بری -باشه خب +الو عارفه ببخشید -خواهش میکنم دوستت سمیرا بود؟ +آره..خب میگفتی چه خبر؟ -آها قرار شد به خاطر اینکه هنوز یه سالم نشده فاطمه خواهرش فوت شده یه مراسم کوچیک بگیریم و بریم سر خونه زندگی +آها خب باشه ممنون که زنگ زدی و دعوتم کردی -خواهش میکنم گلم.میگم آرمیتا!!! +جانم -میای؟! +اره چرا نیام؟ -به خاطر عرفان گفتم شاید نیای +نه عزیزم من حتما میام -ممنون آرمیتا +خواهش میکنم فعلا خداحافظ -خدافظ .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 * نجمه خانوم امروز زنگ زد و گفت می‌خوان بیان خوستگاری سمیرا هم معطل نکرد و زنگ زد به مادر و پدرش تا توجلسه خواستگاری حضور داشته باشن. اونا هم لطف کردن و امروز رسیدن تهران. یه غمی تو دلم بود دلم میخواست خانواده خودم،فاطمه ،توی مراسم خواستگاریم حضور داشته باشن ** حدود ساعت 4بود داشتم با سمیرا میوه ها رو میشستم که مادر سمیرا اومد داخل آشپزخونه گفت -ارمیتا جان برو لباساتو بپوش الانه که بیان +چشم رفتم تو اتاق و مشغول عوض کردن لباسام شدم نگاهم افتاد به قاب عکسایی که رو دیوار بود .. اولیش یه عکس چهارتایی از من و فاطمه و سارا و سمیرا بود ،همون روزی که جشن گرفتیم برا اینکه قرار بود برگردن شهرشون.. یادش بخیر .. بعدیش یه عکس ماله چندسال پیش بود من و بابا..مامان ..مادربزگم پدربزرگم.. زمانی که نمی دونستم قراره همچین اتفاقایی تو زندگیم بیافته و فکر می کردم همیشه از مدرسه پیش مادربزرگ و پدربزرگم بازی میکنم و خوش میگذرونم تا مامان و بابام شب از سر کار بیان منو ببرن خونه .. و تا اخر همینه.. -آرمیتاا بیا بدو +هیع مگه اومدن؟ -آره بدو سریع چادر رنگیمو انداختم روی سرمو رفتم‌ جلودر سلام و احوال پرسی کردیم و بعد با سمیرا رفتیم آشپزخونه نشستیم +چایی بریزم؟ -نه بابا زوده سرد میشه گوشی سمیرا زنگ خورد +کیه؟ -ساراس‌تماس تصویری گرفته +وابیی آخه الان؟جواب ندی ها -چرا؟ بیا جواب دادم -سلام سارا +بابا یواش میشنون +سلام -چطوری؟خوبی؟بیا برات از تجربیاتم بگم +مسخره بازی درنیار دیوونه -بالاخره من ۴تا خواستگار بیشتر دیدم +بابا تو با زتگ زدنت انقدر استرس دادی که اینا با اومدنشون ندادن ... -کی من؟ +من برم چایی بریزم صدام زدن -برو برو بعدا برات میگم تلفن و قطع کردیم و با سمیرا سریع چایی ریختیم بسم الله گفتم‌و رفتم چایی و تعارف کردم..... .... :✍ و کپی تا پایان فصل دوممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 بعد از تعارف کردن چایی کنار مادر سمیرا نشستم.بعد از اینکه یکم نشستن و چایی خوردن و بعد از حرفای معمولی مادر سمیرا و نجمه خانوم گفتن که بلند بشیم و با طاها بریم توی اتاق تا صحبت کنیم. باهم بلند شدیم و به سمت اتاق رفتیم اول من وارد شدم و بعد هم آقا طاها وارد شدن، نشستیم.برعکس خیلی از کسایی که نمیدونن چی بگن به هم من شروع کردم و پرسیدم +مادرتون راجب من همه چیز رو گفتن؟؟گذشته و خانواده و.... -بله همه رو گفتن +و شما هم قبول کردین؟ -بله چون مهم الانه که راه خودتون و پیدا کردین و عوض شدین +خب چیزی هست که شما قصد داشته باشین بگین یا بپرسین؟ یکم درباره حرفای اعتقادی و مذهبی و حقوق و ماشین و.. اینا صحبت کردیم که آقا طاها گفتن: -راستی یه ماشینی هست که خیلی وقتا دیدم‌یه آقایی نشسته داخلش شما متوجهشون شدین؟ +بله -ازشون پرسیدم کین گفتن با شما کار دارن +بامن؟ -بله با شما.شما میشناسید این آقا رو یا اگه مزاحمه پیگری کنیم شروع کردم به تعریف کردن راجب این پسر و نامه پدر و مادرم.. -خب پس من خودم باهاش صحبت میکنم اگه با زبون خوش رفت که هیچی اگه نه که دیگه پای قانون میاد وسط +ممنون. -بریم بیرون؟نزدیک یه ساعته داریم صحبت می کنیم +بله بریم از اتاق که خارج شدیم سمیرا یواش لب زد -مبارکه؟ شونه هامو به بهونه ندونستن انداختم بالا بقیه هم‌متوجه اومدن ما شدن پدر آقا طاها گفتن: -خب دخترم شیرینی بخوریم؟ زهرا خانوم گفت: -حالا بزارین قشنگ فکراشو بکنه بعدا زنگ میزنیم خبر میگیریم... .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 یک ماه بعد قرار عقد رو گذاشتیم و من شرعا و قانونا همسر رسمی طاها شدم و خرج عروسی رو دادیم به خیریه و باهم راهی مشهد شدیم.. و زیر سایه آقا‌امام رضا زندگیمون و شروع کردیم.. فعالیتم تو پیجم ادامه داشت و طاها هم سعی می کرد کمکم کنه اگه مشکل داشتم.. ** ِآخر هفته بود بعد از برنامه ای که با دخترای مشهدی دوباره تو همون صحن که پاتوقمون بود کلید زدیم و اعضای زیادی هم به گروهمون اضافه کردیم و برنامه های فرهنگیمونم گسترده تر شد.. از دخترا خداحافظی کردم و رفتم سمت جایی که طاها نشسته بود کنارش نشستم و سلام کردم -سلام بر بانو چطور بود برنامه امروز؟ +عالی -منم یه فکری کردم +چی؟ -یه همچین گروهی بزنم از نوع مردونش +خیلی خوبه -آره، راستی یه فکر دیگم کردم +چی؟ -داستان زندگیت و بنویس +من؟برا چی؟ -ببین خب شاید خیلی از مذهبیا مثل گذشته تو باشن،هچی از دینش ،از دلیل نماز خوندش حجابش و ... ندونه تو با نوشتن داستان زندگیت شاید باعث تلنگر حتی یه نفر بشی.. تازه به غیر از اون همون ماجرات ،مجازی و گروه و مختلط و چت با نامحرم اون وابستگی که بدون خواسته دو طرف ایجاد میشه.. اگه بدونن چقدر آسیب می بینن شاید از این کار فاصله بگیرن... +اومم..راست میگی -می نویسی؟ +یه شرط داره -چه شرطی؟ +جنابعالی کمکم کنید -چشمممم +بریم زیارت؟ -یاعلی بریم.... .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
سلام‌بہ‌دوستان‌جنگ‌نࢪمے ... چہ‌جدیدا‌و‌چہ‌قدیمے‌‌هاے‌عزیزتࢪ‌از‌جان🌺🌺 هشتگ‌هامون😌 بخش آموزش پیکس آرت ،ادیت و....با رمان هامون↯ https://eitaa.com/afsaranjangnarm_313/3420 لینک قسمت اول رمان👀 https://eitaa.com/afsaranjangnarm_313/7099 لینک قسمت اول رمان👀 برای دیدن محتوا هرهشتگ کلیک کنید↻