eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
677 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 بعد از تعارف کردن چایی کنار مادر سمیرا نشستم.بعد از اینکه یکم نشستن و چایی خوردن و بعد از حرفای معمولی مادر سمیرا و نجمه خانوم گفتن که بلند بشیم و با طاها بریم توی اتاق تا صحبت کنیم. باهم بلند شدیم و به سمت اتاق رفتیم اول من وارد شدم و بعد هم آقا طاها وارد شدن، نشستیم.برعکس خیلی از کسایی که نمیدونن چی بگن به هم من شروع کردم و پرسیدم +مادرتون راجب من همه چیز رو گفتن؟؟گذشته و خانواده و.... -بله همه رو گفتن +و شما هم قبول کردین؟ -بله چون مهم الانه که راه خودتون و پیدا کردین و عوض شدین +خب چیزی هست که شما قصد داشته باشین بگین یا بپرسین؟ یکم درباره حرفای اعتقادی و مذهبی و حقوق و ماشین و.. اینا صحبت کردیم که آقا طاها گفتن: -راستی یه ماشینی هست که خیلی وقتا دیدم‌یه آقایی نشسته داخلش شما متوجهشون شدین؟ +بله -ازشون پرسیدم کین گفتن با شما کار دارن +بامن؟ -بله با شما.شما میشناسید این آقا رو یا اگه مزاحمه پیگری کنیم شروع کردم به تعریف کردن راجب این پسر و نامه پدر و مادرم.. -خب پس من خودم باهاش صحبت میکنم اگه با زبون خوش رفت که هیچی اگه نه که دیگه پای قانون میاد وسط +ممنون. -بریم بیرون؟نزدیک یه ساعته داریم صحبت می کنیم +بله بریم از اتاق که خارج شدیم سمیرا یواش لب زد -مبارکه؟ شونه هامو به بهونه ندونستن انداختم بالا بقیه هم‌متوجه اومدن ما شدن پدر آقا طاها گفتن: -خب دخترم شیرینی بخوریم؟ زهرا خانوم گفت: -حالا بزارین قشنگ فکراشو بکنه بعدا زنگ میزنیم خبر میگیریم... .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱