فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے
حالا داره میفهمھ دلم..💔
داره واسه حـسين میزنہ
ⓙⓞⓘⓝ↴
🖤|→• @afsaranjangnarm_313
🎤حاج حسین #یکتا :
🎈✓جوان دیروز،✓جوان امروز،✓جوان فردا
جوان وسط #جنگِ سخت،جوان وسط جنگِ نرم، #جوان_عصرظهور
🎈جوان دیروز فرار میکرد بِره #جبهه..
دنبال این بود مادر پدرشو به هرطریقی #راضی کنه،شناسنامه شو📖 دستکاری میکرد که بِره جبهه..
🎈جوان دیروز با اینکه تو #خاکریز بود،شب🌙 قبل #عملیات درس میخوند📚..
🎈جوان دیروز دنبال #خدا بود..
دنبال این بود باخدا قاطی بشه💞.
باخدا #رفیق بشه..!!
🎈جوان دیروز #امام_زمان (عج) رو میخواست😔..
🎈سختی جنگِ سخت، باگریه های #نیمه_شب بچه ها،نرم میشد..!!
🎈جوان دیروز باگریه😭 نیمه شب معبر باز میکرد. #باضجه ش راه باز میکرد..
🎈جوان دیروز مثل #شهید_برونسی که #حضرت_زهرا(س) بهش میگفت چیکار کن..!
در جهاد اصغربا نگاه جهاد اکبرپیروز شدیم✌️.
🎈جوان امروز و #جهاد همه جانبه جنگ نرم.
#حضرت_آقا فرمودند:برویدوحقش را ادا کنید✊
🎈"شهید چمران: وقتی شیپور📣 جنگ زده میشود ، #مرد_از_نامرد شناخته میشود✔️.
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
{•🖤🔗•}
گفـٺ:
اولخودتـودرسـتکنبعدبروھیات:/
گفتـم:
چہبامـزه
پسبایدبگیماولسالمشوبعدبرودکتر !🚶♂
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
حسین↓
نزدطبیبرفتمودرمانتورانوشت
یڪکربلامـراببریخوبمیشم...🥀
#اربعین
ⓙⓞⓘⓝ↴
📱|→• @afsaranjangnarm_313
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_خاطره📜
🌹قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم...
که تکفیریا نفهمن...
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون
🌹بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده...
خاطره ای از شهید💔 شهیدمصطفےصدرزاده🕊
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
💌 #شاید_تلنگر👇
📨سلام...
من نازنین هستم یه دختری که تو یه خانواده نسبتا مذهبی زندگی میکنه
داستان من از اونجایی شروع میشه که به مهمونی دوستانه دعوت میشیم یه شب یکی از اقوامای دورما زنگ میزنن که امشب خونه ما دعوتین بابام گفتن چشم حتما وبه اون مهمونی رفتیم ،من اون موقع دختری بودم چادری ،اهل نماز وروزه، بسیجی،درکل میشه گفت مذهبی بودم.......
اون شب که به مهمونی دعوت شدیم رفتیم اونجا من اونجا با دخترشون اشناشدم اسم دختره فاطمه بود اون شب خیلی باهم حرف زدیم و خندیدم ولی باز زیاد بهم خوش نگذشت چون زیاد راحت نبودم ولی درکل بدم نبود
فاطمه اون شب شماره موبایل منو خواست من رو دوتا چیز خیلی حساس بودم یکی شمارم یکی عکسم ولی دیدم به ظاهر دختر خوبی به نظر میاد منم گفتم اشکال نداره دختره شماره مو میدم باهم اشنا میشیم من شمارمو دادم و خدافظی کردیم واومدیم خونه.
داشتم لباس عوض میکردم دیدم از تلگرام چند تا پی ام از طرف فاطمه برام اومده باز کردم پیامو دیدم نوشته سلام چطوری خوبی ،منم گفتم مرسی تو چطوری خلاصه یکم احوال پرسی کرد منم احوال پرسی کردم ،من اون موقع تازه تلگرام نصب کرده بودم زیاد سردرنمیاوردم زیادم با دنیای مجازی جورنبودم بیشتر کتاب میخوندم وبا دوستای بسیجیم مینشستیم و صحبت میکردیم خب داشتم میگفتم فاطمه پی ام داد گفت که گروه داری؟ گفتم نه حقیقتش من زیاد با مجازی جور نیستم . گفتن من لینک میدم حالا تو بیا ضرر نداره خوشت نیومد لفت بده من اون موقع ۱۴،۱۵سال سن داشتم فاطمه از من بزرگ تر بود اون ۱۸،۱۹سال سن داشت ،من به فاطمه گفتم که ببخشید میشه بگید لینک چیه لفت چیه🙁 تازه اومده بودم مجازی چیز بیش نمی دونستم گفت که ازطریق لینک میتونی بیای گروه لفت هم هرموقع دوست داشتی میتونی گروهو ترک کنی منم گفتم باشه گفت اگه بلد نیستی خودم عضوت کنم گفتم حقیقتش بلد نیستم خودت عضوم کن ،اون شب منو دعوت داد تو یه گروه ۳۰۰نفر عضو داشت گروه مختلط بود دخترو پسر قاتی😱
اولش یکم مخالفت کردم خوشم نمیومد از همچین جایی گفتم فاطمه میشه بگید چجوری لفت بدم فاطمه گفت که چرا میخوای لفت بدی حالا یکم دیگه بمون اگه خوشت نیومد اون موقع لفت بده فاطمه تو گروه منو صدا میزد و هی بامن چت میکرد که منم کشوند وسط چت کردن من عادت نداشتم شبا دیر بخوابم یعنی خانواده م کلا اینجوری بودن ولی برعکس هرشب من اون شب تا ساعت ۳،۴بیداربودم وچت میکردم تو گروه ،من اونجا موندگار شدم تا چند ماه تو اون گروه بودم دیگه داشتم وابسته میشدم کارم کلاشده بود گوشی درس و مشق وهمه رو کنار گذاشتم رابطه منو فاطمه هی بیشتر میشد هر روز چت هر روز زنگ باهم میرفتیم بیرون،و....
فاطمه اوایلش فک میکردم دختر خوبیه ولی از رو ظاهر بود فقط البته ناگفته نمونه اینا فقط اون شب اول اینحوری درموردش فک میکردم ولی کم کم دیدم انگار یه جورایی رفتار میکنه طرز لباس پوشیدنش به من نمیخوره ولی
یه روز فاطمه زنگ زد به من گفت که بیا بریم بیرون گفتم باش اگه مامانم اجازه داد میام ،من هرجوری شد مامانمو راضی کردم ورفتیم قرار ما این بود که کنارایستگاه همو ببینیم چون خونه من تا اونا یکم دور بود اون روز رفتم همو دیدیم روبوسی کردیم و گفت بیا بریم پاساژ میخوام لباس بگیرم .حقیقتش وقتی فاطمه رو دیدم با اون قیافه خیلی تعجب کردم بابا این کجا من کجا ،فاطمه یه مانتو تنگ ،بایه شال که نصف بیشتر موهاش پیدا بود با یه ساپورت عینک دودی هم زده بود یه جورایی از این دختر .......شده بود
اون روزم بعداز کلی خرید وگشتن با پایان رسید البته یکم هوا تاریک شده بود مامانم یکم باهام بحث کرد که چرا دیر اومدی منم معذرت خواهی کردم و گفتم فاطمه می خواست لباس بگیره یکم دیر شد وقتی اومدم خونه زود لباس عوض کردم وشام خوردم و باز گوشی رو برداشتم کل زندگیم شده بود گوشی طوری که وقتی که مهمونم برامون میومد من گوشیم دستم بود ،مامانم و دوستام میگفتن نازنین خیلی عوض شدی معلومه داری چیکار میکنی ، من از همه لحاظ عوض شده بودم طوری که چادر پوشیدنم جوری شد که هر وقت دوس داشتم سرم میکردم قران خوندنو کامل گذاشتم کنار نمازم گاهی وقتا میخوندم اونم از ترس پدرو مادرم چون سادات بودیم بابام تآکیدش رو نماز خیلی زیاد بود منم بیشتر وقتا بهونه میاوردم یا همش منت میزاشتم اون واسه نمازی که همیشه اخروقت خونده میشد تازه بیشتر وقتاهم کلا فراموش میشد واقعا نازنینی که اون موقع بودم دیگه نبودم کلا عوض شده بودم از همه لحاظ مسجد و بسیج رو کلا کنار گذاشته بودم فقط گوشی
خوانوادم تا چند هفته گوشیمو ازم گرفتن ولی اینقد شلوغ میکردم و جنگ و دعوا تو خونه راه مینداختم که بابام تعجب میکرد میگفت این چش شده هر جور شد گوشیمو گرفتم ازش .
یه سالی از دوستی منو فاطمه میگذشت که به یکی از خاستگارام جواب مثبت دادم البته من ندادم بابام داد 😕😒
#ادامه_داره....🙁
#ادامه👆👆👆
من جوابم منفی بود تا حدودا یک سال میومدن و میرفتن تا بالاخره جواب مثبت دادم دلیل جواب منفیمم این بودکه بایه پسر تو مجازی اشنا شده بودم 😱
به قول خودم عاشقش بودم شاید الان بگم چیزی جز هوس ووسوسه های شیطون نبوده ولی اون موقع فقط اونو میدیم تمام هوش و حواسم پیش اون بود خیلی بهش وابسته شده بودم طوری که اگه یه ساعت دیر میکرد همش اعصابم خورد بود و بیشتر وقتا گریه میکردم😔
خلاصه جوری شده بود که بدونه اون و گوشی نمی تونستم زندگی کنم ،
بعداز چند هفته اومدن و خاستگاری رسمی قرار شد که عقد کنیم هر چند ته دلم راضی نبودم ولی هر جوری بود قبول کردم من اون موقع ۱۷سالم شده بود
یعنی ۱۷سالگی عقد کردم از نظر خودم خیلی اشتباه کردم که عقد کردم .
رابطه منو امیر زیاد شده بود طوری که چند بار باهم رفتیم بیرون ولی الان دیگه جریان فرق میکرد من دیگه متاهل شده بودم اوایل احساس میکردم دارم بهش خیانت میکنم بعد یه جورایی خودمو قانع میکردم که مثلا اشکالی نداره دقیقا تمام بدبختیای من از جایی شروع شده بود که بافاطمه اشناشدم ومنو به اون گروه دعوت داد
یه روزجلو تلویزیون دراز کشیده بودم داشتم کانال عوض میکردم که دیدم یه برنامه هست از لاک جیغ تا خدا من خیلی به داستان علاقه داشتم اولش کانالو عوض کردم چندتا کانال عوض کردم دیدم چیز خاصی نداره برگشتم عقب گفتم بزار ببینم این دوتا خانوم چی دارن میگن حقیقتش وقتی که دیدمشون خیلی حسودیم شد چون دوتا خانم محجبه و چادری بودن .......
وقتی اونارو دیدم کلا انگار دیدم عوض شد دیدم یه جورایی انگار خوشم از حجاب میاد ولی کلا یه حس عجیبی بهم دست داد گفتم یاخدا چم شده ولی بیخیالی گفتمو داشتم به حرفاشون گوش میدادم پیشم خودم خیلی حرفاشون دلنشین بود من اون روز برنامه رو تا اخردیدم خیلی خوشم اومد از برنامش والانم خیلی خیلی ازشون بابت اون برنامه تشکر میکنم چون میشه گفت یه جورایی از تو لجن وکثیفیا نجاتم داد .
من هر روز این برنامه رو نگاه میکردم ،منم واقعا میخواستم عوض شم دوس داشتم برگردم عقب همون نازنین شم ،خیلی بهتراز اون ، واقعا میشه گفت اون داستانا و اون برنامه از لاک جیغ تا خدا بود که منو یه پس کله ای زد😂
اوایل یکم برام سخت بود که اونی که میخوام باشم اولین حرکتم این بود که چادرمو سر کنم من به حضرت فاطمه قول دادم که دیگه چادرمو از سرم در نیارم دومین حرکتم نماز خوندن بود که بعدش قران شروع شدو جالب این جاست خداروشکر اوایل ماه رمضون شروع شد تحولم. واقعا شبای قدر بهترین شب بود برا من برا منی که میخواستم عوض شم.
#ادامه_داره🙁
#ادامه👆👆👆
من کارم به جایی رسیدی بود که می خواستم از شوهرم جداشم هر وقت پیش امیر یاهمون دوستم حرف از طلاق میزدم خیلی خوشحال میشد به جای نصیحت کردناش بد شوهرمو پیشم میگفت بدونه اینکه شناختی از اون داشته باشه میگفت که خیلی دوسم داره عاشقمه چند بار مثلا می خواست بهم ثابت کنه منم دوسش داشتم هنوزم دارم و واقعا خیلی بهش وابسته شدم تواین مدت چندبار خواستم رابطمو باهاش بهم بزنم ولی متاسفانه طوری باهام حرف میزد که توانی برای جدا شدن نداشتم ولی دیشب یه وویس از استاد پوراحمد گوش دادم واقعا خیلی روم تاثیر گذاشت ولی واقعا یه تشکر هم بابت مدیر گروه دختران چادری بدهکارم واقعا پستاش خیلی تکون دهنده هستن من وقتی که وویس استاد پور احمدی رو گوش دادم زنگ زدم به امیر و گفتم ما دیگه نمی تونیم باهم باشیم من بهش قول داده بودم که هیچ وقت ولش نکنم بعد از اون دیگه جوابشو ندادم خیلی التماس کرد ولی بی فایده بود هرچند خیلی برام سخت بود.
دیشب برام اس دادو گفت: نازنینننننن تروخدا اینکارو باهام نکن بخدا تو این چند روز داغون شدم با رفتن چیزی درس نمیشه بخدا بارفتنت نابود میشم نکن نازنین تروخدا مگه قول ندادی همیشه پیشم بمونی پ چرا داری میری هر دقیقه زنگ میرد گفتم فراموشم کن خیلی سخته خیلی چون خیلی بهش وابسته شدم تروخدا برام دعا کنید بتونم طاقت بیارم و دیگه همچین اشتباهی نکنم ترو خدا هرکی این پیامو دید حتما برام دعاکنه خیلی سخته خیلی😔😔
✉️ #منم_سلام_میکنم_به_این_دوست_خوبمون
پیام به این بلندیه ایشونو گذاشتم شاید خیلی از شماها اول این راه باشین و تجربه ایشون بتونه یه تلنگر باشه براتون‼️
در روایات هم زیاد داریم که همنشین بد خیلی تأثیر داره !!کاش همون اول که وارد گروه شده بودین ترک میکردین.کاش اوایل که میدیدین که رفتارش داره روی شما اثر میذاره ترکش کرده بودین کاش قبل از آشنایی و دوستی با اون آقا پسر ترکش کرده بودین.کاش لااقل بعد از ازدواج ترک رابطه میکردین ،اون آقا هم گناهی نکرده که شما بهشون جواب مثبت دادین!!!
اما✋ماهی رو هر وقت از آب بگیرین تازه است،چه خوب شد قبلا از اینکه تن به رابطه ای بدین متوجه شدین ،چه خوب شد مثل خیلی از موارد ،قبل از اینکه تهدید بشین و کار به جاهای بدتر بکشه متوجه شدین و چه خوب شد و.....
خلاص
21.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اربعین💔
منایرانموتوعراقے
چـہفراقے...
❥•🖤•ʝσiŋ↯↷
✿«@afsaranjangnarm_313