#شاید_تلنگر
سلام این همون بخش جدیده کاناله
این داستان ها یا بهتره بگم تجربه ها که قراره گذاشته بشه واقعی هست و منبعی که ازش برداشته میشه کانال👇🏻
@chat_tory
خب اینم لینک ناشناس برای این بخش که اگر خودتون تجربه ای دارین یا نظری راجب ماجراهایی که گذاشته میشه👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/623865977🔐
✉️#شاید_تلنگر👇
سلام.
من یه دختر19سالم.
اگه این مطلبو نوشتم فقط برای اینه که امیدوارم کسی با خوندنش راه منو نره.
تقریبا3سال پیش بود که تلگرام و این چیزا نیومده بود.
یه روز توی مدرسه دوستم گفت رفتم تو یه چت روم وفقط برای مسخره بازی و سرکارگذاشتن.من کنجکاو شده بودم بدونم چ جوریه چون تا حالا نرفته بودم.خلاصه یه مدت رفتم و با یکی اشنا شدم که چندماه ازم بزرگتر بود.که اونم مثل من تازه وارد این فضا شده بود و واقعا هم با بقیه متفاوت بود.
من هیچوقت با کسی نبودم به خدا هم قول داده بودم که طرفشم نرم.وقتیم رفتم حس میکردم که دارم از خدام دور میشم اخه ما خیلی باهم رفیق بودیم.خداعشقم بود.
من فقط برای وقت پرکنی رفتم و اینکه حوصلم سرمیرفت امانمیدونم چرااینجوری شد.باهاش اشناشدم.روزی ک اولین بار باهاش تلفنی صحبت کردم خیلی استرس داشتم .ترس داشتم.ما مال دوشهر دور بودیم اما ادمی بود ک میشد بهش اعتماد کرد نمیدونم چرا اماحس اعتمادداشتم بهش. واقعا اهل نماز روزه بود ..
بعد یه مدت به قصد ازدواج باهم صحبت میکردیم.بعد یه سال ک باهم بودیم کنکور دادم و رفتم شهر اونا(در این مدت مادر پدرش والبته مادر من باخبرشده بودند که مادرم باهام اتمام حجت کردن و فکرکردند تموم شده همه چیز اماادامه داشت و پدرشم گفته بود باید فعلا به درستون برسین تا بعد)خلاصه من رفتم اونجا.((من جزو شاگردای خوب مدرسه بودم اما ازوقتی اینجوری شد معدلم خیلی بد شد کنکور نتونستم بخونم.منی که عاشق درسم..
حتی بعد یک سال دیگه نماز نخوندم با اینکه اون نمازشو میخوند اما من؟نه.
اینقدر گناهام زیاد شده بود که دیگه نشد.ودرضمن فقطم همون شهر انتخاب رشته کردم.)
)وقتیم رفتم اونجاهمیشه هرروز برام وقت میذاشت اگه ناراحت بودم دانشگاهم نمیرفت هواموداشت اما اگه عصبانی میشد حرفی خلاف میلش و کاری خلاف خواستش انجام میشد دیگه هیچی.
وقتی باهام خوب بود فقط چشم چشم بود از خیابون میخواستیم رد بشیم خودش طرف ماشینا می ایستاد که اتفاقی برای من نیفته اما وقتی عصبانی بود دیگه واسش فرقی نداشت اونقدر.
خلاصه چندماه بعداینکه اونجا بودم تصمیم برای خواستگاری گرفتند مامان بابای من گفتند بهشون که صبرکنن که به اطرافیان خبر بدن اما اون منو تحت فشار میذاشت و اذیت میکرد که حتما بیان.دیگه اومدن و قرار شد که خانواده ماهم برا تحقیق برن اونجا.
از اذیتا و حرصام بگذرم.اما مهمتراز همه بددل بودنش بود.توی دانشگاه فوق العاده اذیت شدم هرروز دعوا.حتی سر این بددلی کتک خوردم.
من که همیشه هرچی خواستم داشتم و توی خانوادم این چیزا نبوده.اما پدر اون اینجوری بود.قبلا مادرشومیزد.اما اون بهم قول داده بود هیچوقت اینکارانکنه و خیلی قولای دیگه.که زیر همش زد.😔
وقتی سرمهریه به توافق نرسیدن خیلی راحت تمومش کرد.میدونین چرا؟چون اخرا فکرمیکرد حسش نسبت بهم فقط وابستگیه.اینو بعدا بهم گفت یعنی یه ماه بعدش که تونسته بود دوباره بهم زنگ بزنه.
اما اونوقت خدا دیگه دلمو سرد کرده بود.چون خیلی اتفاقای بدی هم افتاده بود.هرچقدر التماس وگریه کرد دیگه دلم باهاش نبود.
از اونوقت هرچندماه یه بار زنگ میزد منم ردش میکردم.اون برای بهم رسیدنمون هیچ تلاشی نکرده بود.
الان از تموم شدنش اصلا پشیمون نیستم و روزی هزار مرتبه خداروشکرمیکنم چون تازه میفهمم داشتم چه کاراشتباهی انجام میدادم ما واقعا مال هم نبودیم و اونم ازدواج کرد.یعنی عشق و عاشقی و حرفای عاشقونه خیلی راحت تموم شد و اینارو نصیب یکی دیگه کرد.خیلی راحت بود براش.هنوزم که هنوزه فکرمیکنم میگم چه طور تونست ازدواج کنه.
بعضی جزئیاتوگفتم که اگه کسی خوند بدردش بخوره.بدونین اگه کسی قبلش با هیچکس نبوده اگه حرفای عاشقونه میزنه دلیل بر عشق واقعی نیست.توروخدا حواستونو جمع کنین حتی اگه طرفتون راستگو هم باشه ممکنه عوض بشه اگه کسی واقعا قسمتتون باشه خدا خودش همه چیو واستون جورمیکنه همه چیو بسپرین به خدا.به عظمتش قسم همه کار واستون میکنه.
از تجربیات بقیه استفاده کنین.اگه سراغ گناه نرین خداعشق خودشو بهتون میده.باورش دارم.
درپناه حق باشین.یاعلی
‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️
🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫
📛📛📛📛📛📛📛📛
✉️ #شاید_تلنگر
سلام میکنم خدمت شما ادمین ها وکارشناسای محترم کانال
منم وقتی پیام دوستان رو خوندم گفتم ماجرایی که برای خودم هم اتفاق افتاد تو فضای مجازی رو برای دوستانم بگم شاید تو موقعیت من باشن وکمکشون کنه
من اولین باری که تلگرام رو نصب کردم یکی از دوستانم منو وارد یه گروه شعرکرد من اصلا روم نمیشد ابراز وجود کنم حتی حرف بزنم چون آدم خیلی مذهبی ای بودم از نامحرم شرم داشتم حتی بااینکه منو نمیدیدن ،
بعد ازون دوستم منو وارد یه گپ سه نفره کرد ودیدم با یه آقایی که هم سن خودمون بود میگه ومیخنده من گمان بد نبردم وگفتم بهش فامیلتونه ؟؟
گفت ساده ایا دوست مجازیمه همدیگرو آجی و داداش صدا میزدن
هیچوقت یادم نمیره چن بار ازون گروه لفت دادم ولی باز دوستم ادم کرد من دیگه کم کم قبح این ماجرا برام افتاد 🙁
این آقا سنی مذهب بود و به بهانه بحثای مذهبی شرو کردم باهاش تو خصوصی چت کردن تا اینکه دوستم گفت من میخوام یه مدت دلیت اکانت کنم و برم...
دوستم که رفت حرف زدن من واون اقا هم چند برابر قبل شد تا اینکه صب میشستم پای گوشی بعد به خودم میومدم میدیدم ساعت دو بعدازظهره ومن هنوز پای چتم !!!
یا ماه رمضون بود منی که هرسال ماه رمضون حداقل یه بار قرانو سعی میکردم بخونم دیگه فقط زبونی روزه بودم حتی شبای قدر هم چت میکردم😔
البته هیچوقت تو این مدت ما حرف بد یا چت ممنوعه نکردیم
اما بلاخره باتوجه به متاهل بودن من این کار خیلی بی معنا بود منی که هدفم این بود که تو درسم خیلی موفق باشم حالا کارم شده بود که بشینم وچت کنم
چند ماه بود که ما چت میکردم که اون آقا بمن ابراز علاقه کرد ومن عوض اینکه بزارم برم موندم🙁
وقتی ماحرارو برای دوستم تعریف کردم عذاب وجدان گرفت و گفت من نباید تورو بااون آقا آشنا میکردم اون آقا از اعتماد تو سواستفاده کرده
راستی تو این حین خواهرم هم بااون آقا آشنا شده بود وچت میکرد خلاصه نمیدونم چیشد وچی گذشت که من اون آقا دعوامون شد و بهم گفت بلاکم کن و برای همیشه برو من خیلی زود سردشدم و بلاکش کردم
بعدا دیدم خواهرم بهم گفت که به اون هم ابراز علاقه کرده من خندم گرفت و به خواهرم گفدم این حرفو بمنم زده بود این آدم مشکل داره به همه این حرفو میزنه ،وخواهرم هم بلاکش کرد
این ماجرا تموم شد اما چیزی که یادگاراین قضیه بود این بود که من دیگه اون آدم سابق نبودم خیلی برام عادی شده بود حرف زدن با نامحرم😔😔
حدود چند ماه بعد تویه گروه بودم که یکی از افراد هم فکر یه لینک گروه مذهبی برام فرستاد به اسم منتظران آقا
منم آنقدر حالم از بی دینی وکفر بهم خورده بود خیلی خوشحال شدم که همچین گروهی بهم پیشنهاد شد و رفتم اون گروه میخواستم لینکو به یکی ازدوستام بدم توگروهه اعلام کردم لینکو میخوام که مدیرش اومد پی وی و ....
#ادامه_داره...🙁
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️
✉️ #شاید_تلنگر👇
سلام خسته نباشید
من ۱۶ سالمه و چند ماهی میشه که ازدواج کردم
خانمی که گفتن تو گروه مختلط بودن
منم متاسفانه اینجوری بودم و خیلی وابسته به گوشی بودم طوری که اصلا دیگه مسجد نمیرفتم تو جمع دوستام شرکت نمیکردم یا اگرم تو جمعشون بودم فقد گوشی دستم جایی که میرفتم و نت نداشتم دیوونه میشدم دقیقا مثلا مادری که بچه پیشش نیست
من تو اون دوران با دوست پسر یکی از دوستای مجازیم اشنا شدم
دوستم بهم گفت ما میخوایم بهم بزنیم باهم و خیلی حالاش بد بود
پیوی دوست پسرش رو داد به من گفت برو باهاش حرف بزن و منم این کار رو کردم 😔😔
که ای کاش نمیکردم و از همونجا اشنایی من و اون اقا شروع شد به عنوان دوست نه به عنوان خواهر رو برادر باهم بودیم
خــیلی بابت این قضیه پشیمونم خیلی 😔😔
هرچی که میگذشت منو به اصطلاح اون،داداشم بیشتر بهم وابسته میشدیم
و.....
منم به واسطه،اون دوست مجازی رفتم گروه مختلط و با نامحرم چت کردم
و خیلی اشتباهات مرتکب شدم منی که حتی با نامحرم حرف نزده بودم
فقد خودمو گول میزدم
من دوبار رفتم راهیان نور
این بار که رفتم به شهدا خیلی قولا دادم که دور خیلی کارو خط بکشم!!
وقتی از راهیان برگشتیم کلا تغییر کردم. و بعد از یک ماه ازدواج کردم
واقعا خواست و اراده شهدا بود ازدواج من !!
الان که ازدواج کردم خیلی عذاب وجدان دارم با اینکه بعد ازدواج دیگه سمت اون کارا نرفتم ولی فکر به کارای گذشتم دیوونم میکنه !!
کسانی که پیام من رو میخونید برام دعا کنید تا به ارامش برسم
دعا کنید تا گذشته رو فراموش کنم
خواهشی که دارم همه زندگیتون رو نزارید پای مجازی
چون تهش تنها کسی که ضربه میخوره خودتونید!!
‼️‼️‼️‼️‼️‼️
🚫🚫🚫⛔️⛔️⛔️
💌 #شاید_تلنگر👇
📨سلام...
من نازنین هستم یه دختری که تو یه خانواده نسبتا مذهبی زندگی میکنه
داستان من از اونجایی شروع میشه که به مهمونی دوستانه دعوت میشیم یه شب یکی از اقوامای دورما زنگ میزنن که امشب خونه ما دعوتین بابام گفتن چشم حتما وبه اون مهمونی رفتیم ،من اون موقع دختری بودم چادری ،اهل نماز وروزه، بسیجی،درکل میشه گفت مذهبی بودم.......
اون شب که به مهمونی دعوت شدیم رفتیم اونجا من اونجا با دخترشون اشناشدم اسم دختره فاطمه بود اون شب خیلی باهم حرف زدیم و خندیدم ولی باز زیاد بهم خوش نگذشت چون زیاد راحت نبودم ولی درکل بدم نبود
فاطمه اون شب شماره موبایل منو خواست من رو دوتا چیز خیلی حساس بودم یکی شمارم یکی عکسم ولی دیدم به ظاهر دختر خوبی به نظر میاد منم گفتم اشکال نداره دختره شماره مو میدم باهم اشنا میشیم من شمارمو دادم و خدافظی کردیم واومدیم خونه.
داشتم لباس عوض میکردم دیدم از تلگرام چند تا پی ام از طرف فاطمه برام اومده باز کردم پیامو دیدم نوشته سلام چطوری خوبی ،منم گفتم مرسی تو چطوری خلاصه یکم احوال پرسی کرد منم احوال پرسی کردم ،من اون موقع تازه تلگرام نصب کرده بودم زیاد سردرنمیاوردم زیادم با دنیای مجازی جورنبودم بیشتر کتاب میخوندم وبا دوستای بسیجیم مینشستیم و صحبت میکردیم خب داشتم میگفتم فاطمه پی ام داد گفت که گروه داری؟ گفتم نه حقیقتش من زیاد با مجازی جور نیستم . گفتن من لینک میدم حالا تو بیا ضرر نداره خوشت نیومد لفت بده من اون موقع ۱۴،۱۵سال سن داشتم فاطمه از من بزرگ تر بود اون ۱۸،۱۹سال سن داشت ،من به فاطمه گفتم که ببخشید میشه بگید لینک چیه لفت چیه🙁 تازه اومده بودم مجازی چیز بیش نمی دونستم گفت که ازطریق لینک میتونی بیای گروه لفت هم هرموقع دوست داشتی میتونی گروهو ترک کنی منم گفتم باشه گفت اگه بلد نیستی خودم عضوت کنم گفتم حقیقتش بلد نیستم خودت عضوم کن ،اون شب منو دعوت داد تو یه گروه ۳۰۰نفر عضو داشت گروه مختلط بود دخترو پسر قاتی😱
اولش یکم مخالفت کردم خوشم نمیومد از همچین جایی گفتم فاطمه میشه بگید چجوری لفت بدم فاطمه گفت که چرا میخوای لفت بدی حالا یکم دیگه بمون اگه خوشت نیومد اون موقع لفت بده فاطمه تو گروه منو صدا میزد و هی بامن چت میکرد که منم کشوند وسط چت کردن من عادت نداشتم شبا دیر بخوابم یعنی خانواده م کلا اینجوری بودن ولی برعکس هرشب من اون شب تا ساعت ۳،۴بیداربودم وچت میکردم تو گروه ،من اونجا موندگار شدم تا چند ماه تو اون گروه بودم دیگه داشتم وابسته میشدم کارم کلاشده بود گوشی درس و مشق وهمه رو کنار گذاشتم رابطه منو فاطمه هی بیشتر میشد هر روز چت هر روز زنگ باهم میرفتیم بیرون،و....
فاطمه اوایلش فک میکردم دختر خوبیه ولی از رو ظاهر بود فقط البته ناگفته نمونه اینا فقط اون شب اول اینحوری درموردش فک میکردم ولی کم کم دیدم انگار یه جورایی رفتار میکنه طرز لباس پوشیدنش به من نمیخوره ولی
یه روز فاطمه زنگ زد به من گفت که بیا بریم بیرون گفتم باش اگه مامانم اجازه داد میام ،من هرجوری شد مامانمو راضی کردم ورفتیم قرار ما این بود که کنارایستگاه همو ببینیم چون خونه من تا اونا یکم دور بود اون روز رفتم همو دیدیم روبوسی کردیم و گفت بیا بریم پاساژ میخوام لباس بگیرم .حقیقتش وقتی فاطمه رو دیدم با اون قیافه خیلی تعجب کردم بابا این کجا من کجا ،فاطمه یه مانتو تنگ ،بایه شال که نصف بیشتر موهاش پیدا بود با یه ساپورت عینک دودی هم زده بود یه جورایی از این دختر .......شده بود
اون روزم بعداز کلی خرید وگشتن با پایان رسید البته یکم هوا تاریک شده بود مامانم یکم باهام بحث کرد که چرا دیر اومدی منم معذرت خواهی کردم و گفتم فاطمه می خواست لباس بگیره یکم دیر شد وقتی اومدم خونه زود لباس عوض کردم وشام خوردم و باز گوشی رو برداشتم کل زندگیم شده بود گوشی طوری که وقتی که مهمونم برامون میومد من گوشیم دستم بود ،مامانم و دوستام میگفتن نازنین خیلی عوض شدی معلومه داری چیکار میکنی ، من از همه لحاظ عوض شده بودم طوری که چادر پوشیدنم جوری شد که هر وقت دوس داشتم سرم میکردم قران خوندنو کامل گذاشتم کنار نمازم گاهی وقتا میخوندم اونم از ترس پدرو مادرم چون سادات بودیم بابام تآکیدش رو نماز خیلی زیاد بود منم بیشتر وقتا بهونه میاوردم یا همش منت میزاشتم اون واسه نمازی که همیشه اخروقت خونده میشد تازه بیشتر وقتاهم کلا فراموش میشد واقعا نازنینی که اون موقع بودم دیگه نبودم کلا عوض شده بودم از همه لحاظ مسجد و بسیج رو کلا کنار گذاشته بودم فقط گوشی
خوانوادم تا چند هفته گوشیمو ازم گرفتن ولی اینقد شلوغ میکردم و جنگ و دعوا تو خونه راه مینداختم که بابام تعجب میکرد میگفت این چش شده هر جور شد گوشیمو گرفتم ازش .
یه سالی از دوستی منو فاطمه میگذشت که به یکی از خاستگارام جواب مثبت دادم البته من ندادم بابام داد 😕😒
#ادامه_داره....🙁
✉️ #شاید_تلنگر 👇👇
🔴 بلند ،ولی قابل تامل هست،توی چند پست قرار میدم!!👇👇
با سلام به مدیران وهمراهان بزرگوار🍂🍁🍃🍁🍂🍃
من تو خانواده مذهبی بزرگ شدم خیلی مقید به همه مسائل بودم.تا بعد ازدواج ساکن تهران شدم .تنها وغریب. شوهرم کارش یه جوری هست که اول صبح بره ساعت 11 شب میاد خونه.منم خیلی تنها بودم کسی رو نداشتم رفت وآمد کنم . اوایل گوشی ساده داشتم به دور از فضای مجازی و آلوده شدن به چت با نا محرم ♀♀تا اینکه شوهرم برا تولدم گوشی اندرويد خرید .ای کاش نمی خرید یا لاقل قبل خرید فرهنگ درست استفاده کردنش رو یاد می گرفتم.😔
چهار سال بعد ازدواجمون بود که وارد فضای مجازی شدم .اولش تو لاین بودم توسط دوست ابجيم وارد گروه مختلط شدم.فقط می خوندم مطالب و چت ها رو .کم کم خوشم اومد منم فعال باشم .از این گروه به اون گروه خودمو سر گرم کرده بودم.تا اینکه تو یکی از گروهها که فعال بودم .بیشتر آقایون زیر آبی بودن گروه خانم ها فعال متن و چت.معمولن آقایون دنبال شکار هستن که زیر آب همه چیو تحت نظر دارن که کیو به چه روشی شکار کنن.به دور از آقایون کانال.من از همه گروهها در اومدم.یکی از گروهها خداحافظی کردم رفتم.صبحش دیدم یه نفر پی وی متن فرستاده.منم اشتباه کردم تشکر کردم .همین جوری ادامه داشت تا دو هفته تا رسید به سلام احوال پرسی ولی سرسنگين.
تا سه سال ایشون خودشونو پسر دانشجو که مادرش مرده و پدرش نامادری داره که قبول نکرده با اینا زندگی کنه الان تنها زندگی می کنه .وهيچ کسی رو نداره خواست هر از گاهی درد ودل کنه من براش خواهری کنم.منم به شوهرم گفتم اجازه بده هر از گاهی به درد ودل هاشون گوش بدم.شوهرم کلی نصیحتم کرد که اینجا مجازی هست نمیشه اعتماد کنی از کجا معلوم راست میگه نگا به خودت نکن اينقد ساده نباش.هر طوری بود من شوهرمو متاسفانه راضی کردم 😔😔♀تو این سه سال هیچ بی ادبی و چیز دیگه ای ازش نمی دیدم خیلی محترمانه عمل می کردن .تا بعد سه سال یواش یواش تقاضای عکس می کرد .من زیر بار نمی رفتم می گفتم من شرطم این بود بدون عکس و زنگ مثل یه خواهر برات باشم .
#ادامه_داره...😔
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✉️ #شاید_تلنگر👇👇
سلام ممنون از کانال خوبتون و زحمتایی که میکشین...
من خیلی گرفتار چت با نامحرم بودم و یه جورایی معتاد شده بودم😔 هرکاری میکردم نمیتونستم ترک کنم و گاهی محتوای این چت ها به جای خوبی کشیده نمیشد😞 ولی همیشههه عذاب وجدان داشتم و خیلی کارهای زیادی انجام دادم که برای ترک این عادت و میخواستم یکی ازین راههارو که خیلی برام مفید بود بهتون بگم که به اعضای کانالتون بگین ..
یه راه خیلییییی ساده
من بکگراند گوشیم رو گذاشته بودم یه عکسی از بین الحرمین 😢
هر وقت میخواستم چت کنم با یه نامحرم فقط عکس حرم امام حسین جلو چشمم بود و این باعث میشد خیلییی خجالت بکشم از گفتن بعضی حرفا
اوایل این خجالتم بعضی وقتا انقد زیاد میشد و ازون طرف نفسم هلم میداد برای چت با نامحرم که حتی میرفتم عکسو عوض میکردم که خجالتم کم شه و کارمو ادامه بدم!!!!
ولی بلاخره مقاومت کردم و خجالت کشیدنام بلاخره جلومو گرفتم....
خواستم این راهو پیشنهاد بدم ب بقیه
از کی خجالت میکشین موقع گناه ؟ عکس همونو بزارید تو بکگراند چت هاتون و اجازه بدین نفس عماره و وجدانتون باهم بجنگن !
✨✨✨
#شماهم_امتحان_کنین!
#اگر_گرفتاری_بیکار_نشین_تلاش_کن!
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✉️ #شاید_تلنگر
☁️✨☁️✨☁️
سلام
تقریبا ۱۵سالم بود که وارد فضای مجازی شدم اولش خیلی به خودم اطمینان داشتم که کار خطایی نمیکنم دختر آنچنان مذهبی نبودم ولی واسه خودم خط قرمز هایی داشتم
تا اینکه یه روز به واسطه یکی از دوستام وارد یه گروه مختلط شدم از اون روز به بعد کم کم عادت کردم به این گروه و ارتباط با نامحرم داشتن دیگه یه چیز عادی شده بود برام
تا اینکه با یه پسری آشنا شدم و بهم پیشنهاد دوستی داد منم اولین بارم بود وسوسه شدم اولش قبول نکردم ولی اسرار کرد منم قبول کردم و فکر میکردم اونم مث من صادقه و قصدش چیز بدی نیست منم بهش وابسته شده بودم
دیگه اون دختر قبلی نبودم موهامو بیرون میریختم
آرایش ،لباسای.... خلاصه تا اینکه یه روز گفت که دیگه میخواد تمومش کنه و رابطه ما خیلی جدی نیست من از اون موقع افسردگی گرفته بودم همش تو خودم بودم دیگه شاد نبودم .از اون به بعد دیگه هرکی پیشنهاد میداد قبول میکردم و بعد یه مدت ولش میکردم برام مهم نبود دوسم داره و اذیت میشه یا نه این برام یه چیز خیلی عادی شده بود دیگه که هر چند روز با یه نفر ولی در حد تلفنی ن اینکه قرار و این چیزا
ولی نمازام سر جاش بود روزه اعتقاداتام اما کمرنگ شده بودن
از اونجایی که تو یه خانواده مذهبی هم بزرگ شده بودم هر روز واسه وضعم تو خونه دعوا داشتیم
به یه جایی رسیده بودم که خودمم از وضع خوم خسته شده بودم.به پوچی ،به هیچی،به اینکه این همه راه اومدم و چیزی گیرم نیومد چیزی که خوشحالم کنه یا اینکه بدرد بخور باشه چیزی جز یه روح خسته و افسرده که هر لحظه به فکر خود کشی بود گیرم نیومده بود .تا اینکه یه روز تو تلویزیون روضه امام حسینو میخوندن
دلم گرفته بود صداش زدم گفتم من میخوام خوب شم میخوام اونی باشم که تو میخوای ولی اراده ندارم تو کمکم کن تو دستمو بگیر اونشب خیلی گریه کردم که نمیدونم چه مدت بعدش شهید حججی شهید شدن اونروز من دگرگون شدم به خودم به داداش محسن قول دادم چادری بشم و بهش گفتم یه کاری بکن واسه یکی دوروز نباشه
که الحمدالله روز به روز بیشتر عاشق چادرم شدم و من این روزای خوبمو ممنون دادش محسن و تموم شهدای مدافع حرمم
این روزا که سالروز شهادت شهید حججی هستش یجورایی تولد یه سالگی منم هست ❤️
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
#ارسالی_افسران_جنگ_نرم
به در خواست خودشون بعد از چند دقیقه حذف شد🙂
#شاید_تلنگر‼️
@Afsaranjangnarm_313
#شاید_تلنگر😔😔
من یک دختر از یک خانواده مذهبی بودم
و قاعدتا ازدواجم هم با یک خانواده و فرد مذهبی ....
زمانی که من ازدواج کردم خیلی شبکه های اجتماعی مثل الان فعال نبود.تلگرام هم نبود ... ماهم زندگی خوبی داشتیم....
تا اینکه به شوهرم یه موقعیت کاری پیشنهاد شد تو یه شهر دیگه....
و شوهرم تقریبا هفته دو سه روز فقط خونه بود ....
و همون دو سه روز هم باز کامل بیرون بود و سرکار و فقط شبا برای خواب میومد خونه ....
و مکالمات بین منو همسرم بیشتر از چند تا جمله نمیشد ! چون اون اصلا توانایی حرف زدن نداشت از شدت خستگی و اصلاااا منو نمیدید😢
هربار که برای کار میرفت شهرستان چون از لحاظ عاطفی و فیزیکی شدیدا بهش وابسته بودم ؛ خیلی برام سخت بود تحمل دوریش 😔
روزی چندبار بهش زنگ میزدم ولی هربار یا جواب نداده قطع میکرد یا جواب میداد و میگفت زنگ نزن دستم بنده....😠
بارها و بارها براش پیام های عاشقانه اسمس میکردم و براش مینوشتم که چقد دوسش دارم و دلم براش تنگ شده ولی دریغ از یک خط جوابی که برام بفرسته 😔
اوایل خیلیییی اذیت شدم ولی ب مرور فهمیدم اذیت شدن های من چیزی از حجم کار شوهرم کم نمیکنه😔
یه روز اتفاقی تو یه ارایشگاه یکی از دوستای دوران دبیرستانم رو دیدم ک اتفاقا اونم ی دختر مذهبی و چادری بود ...
بهم پیشنهاد داد وارد یه گروه فرهنگی تو واتس آپ بشم ...
منم که بیکاری و تنهایی حسابی اذیتم کرده بود قبول کردم مخصوصا اینکه به دوستم و کارهاش اعتماد کامل داشتم....
خلاصه من وارد اون گروه شدم و فهمیدم فعالیت های اون گروه اینطوری هست که هرکی برحسب توانایی و تحصیلات خودش باید عضو یه شاخه میشد ...
شاخه حجاب و شبهات و سیاسی و ازینجور چیزا....
اون دوستم خودش تو شاخه شبهات بود و من ب خواست خودم وارد گروه حجاب و عفاف شدم..
ولی اون دوستم تو اون گروه نبود
من بودم و حدود سی نفر ادم غریبه ...
غریبه و مذهبی ....!
دختر و پسر باهم ....
تا یه مدت واقعا کار فرهنگی بود تا اینکه درکنار اون گروه مختلط یه گروه دورهمی فقط برای دخترا ایجاد شد....
و بدبختی من هم با عضویت تو همون گروه شروع شد... اونجا بود ک فهمیدم دخترای مجرد گروه دارن یکی یکی عاشق پسرای مجرد گروه میشن ! 😕
و این وسط فقط من بودم که ... !
تمام فکر و ذکرم شده بود اینکه ی جوری خودمو ب اونا نزدیک کنم...
من اون زمان دوتا پسر دوقلو یکساله داشتم ولی اصلا حوصله بازی کردن با اونارو نداشتم و چون شهرمون هم ی شهر کوچیک بود خیلی جای خاصی برای تفریح و سرگرمی خارج از خونه نداشتیم
سرتون رو درد نیارم....
اوضاع طوری بود که اگه خودمون مجرد نشون میدادم بهتر بود !
چون تا اون زمان هم چیزی از وضعیت تاهل خودم و اینکه دوتا بچه دوقلو دارم تو گروه نگفته بودم...
و بلاخره عشق دخترای مجرد گروه ب پسرا ب من هم سرایت کرد...
و کم کم پای احسان به زندگی من و پی وی من تو واتس اپ باز شد ....
احسانی که تنها مرد متاهل گروه بود !!!
👇👇👇👇
#ارسالی_افسران_جنگ_نرم 👇🏻
سلام . خواستم بگم هیچ وقت هیچ وقت عضو کانال های مختلط نشین 😔فکر نکنین شما با بقیه فرق دارین و هیچ وقت دلتون و نمی لرزه و وابسته نمیشین... منم یه دختر مذهبیم کاملا مقید اصلا هیچ وقت فکرشو نمی کردم که به اینجا برسم😭 وقتی ایتا نصب کردم تصمیم گرفتم یه کانال بزنم با محوریت امام زمان.. هر روز کلی پست قشنگ درست می کردم و میزاشتم کانال یه شب یه آقا پسری اومد پیوی گفت تازه ایتا نصب کرده و می خواد کانال بزنه .. چندتا سوال پرسید راجب ایتا و افزایش اعضا .. منم خیلی رسمی جواب دادم و ایشونم خیلی تشکر کرد همون شب پیویشو پاک کردم فردا شب دوباره اومد و بنر کانالشو داد و گفت اگه میشه عضو بشم و این حرفا.. چند شب گذشت کانالم خیلی خوب داشت پیش می رفت هرشب با اون آقا پسر تبادل انجام می دادیم.. یه روز اومد پیوی و یه لینک داد پرسیدم این چیه؟ گفت( با چندتا از ادمینای کانالای مذهبی گروه زدیم و قراره فقط بحثای مذهبی داشته باشیم خوشحال میشیم عضو بشین) گفتم خیر نمی تونم ..گروه مختلطه اگه دخترونه بود میومدم.. اونم در جواب گفت: (همه مذهبی هستیم از چی می ترسین؟ بیا مگه نمی خواین سرباز امام زمان باشی ؟ بیا خب چندتا مطلب یاد بگیرین اینجا تو کانالتون نشر بدین ..) پیامشو سین کردم و هیچی نگفتم.. من تاحالا با یه پسر در همین حدم حرف نزده بودم نمی دونستم چی بگم .. از ایتا اومدم بیرون و رفتم سراغ درس هام.. فردا که آنلاین شدم دیدم چندتا عکس فرستاده از گروه و بحثاشون اسکرین شات گرفته بود و نوشته بود (ببین فقط بحث دین و سیاسته) پرسیدم: +شما چه اصراری دارین حالا من عضو بشم؟ جواب داد (دیدم دختر خوبی هستین گفتم اطلاعاتتون بالا بره ببخشید خواهر حلال کن دیگه نمیام پیوی😔🖐) از این پیامش فکر کردم قصد بدی نداره گفتم باشه عضو میشیم کلی خوشحال شد و ایموجی قلب فرستاد کلی تعجب کردم براش علامت سوال فرستادم که معذرت خواهی کرد و گفت ببخشید از هیجان و شوق زیاد بود خندم گرفت براش چندتا😂😂فرستادم و
و وقتی دیدم واقعا موضوع بحثای مذهبیه عضو شدم . . . . .
.
بحثای خیلی خوبی می شد
.
خلاصه بگم از بحثای مذهبی کم کم فاصله گرفتیم(البته اینم بگم که این تغییر یه شبه اتفاق نیافتاد..)
و بودن آدمای مذهبی که لف دادن🙂
اما من جوری به گوشی معتاد شده بودم که اصلا درس و خدا و خانواده رو فراموش کرده بودم
تبدیل شده بودم یه دختر عصبیه گوشه گیر که هر روز کلی سرکوفت می شندیم..😞
خودم خسته شده بودم..
دلم می خواست برگردم به قبل..
اما کار راحتی نبود خیلی وابسته شده بودم..
یه شب همون طور که تو گوشی چت می کردم تلویزیون حرم امام رضا رو نشون میداد ..
ما هرسال تابستون می رفتیم اما دو سال بود
قسمت نشده بود..
یهو دلم شکست ..یادم افتاد چقدر دلتنگ مشهدم😭
میون گریه هام با مداحی که پخش می شد ..
دیلیت اکانت زدم و اومدم بیرون..
می دونستم شاید اگه یکم بگذره پشیمون بشم و دلم نیاد..
.
.
سخت بود ..اصلا راحت نبود یهو از اون فضا فاصله بگیری ..اما بعد یه مدت به آرامش رسیدم..
و قسمت شد دوباره بریم مشهد😍
این تجربه رو براتون فرستادم تا شاید تلنگری باشه برای یک نفر‼️
#شاید_تلنگر
https://harfeto.timefriend.net/623865977
برای تجربه های شما در فضای مجازی👆🏻
و افسردگی از جایی شروع شد که از خدا دور شدیم.🍂
چون گیاه هر چی از خورشید دورتر بشه به پلاسیدگی نزدیک تره🥀
پس افسردگی بین بچه مذهبی ها یه چیز مسخره و بیمعنیه:/
اگه فکر میکنی مذهبی هستی اما نشاط نداری روی شناخت خودت تجدید نظر کن :)
#حرف_حساب
#شاید_تلنگر
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿''
@afsaranjangnarm_313 🌱