eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
677 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
مطمئن شدم که مرده؛رفتم بالاسر رضا سعی کردم خودم رو اروم نشون بدم و ارامش داشته باشم. -رضا داداش...تو خیلی به من و خواهرم لطف داشتی....هم تو هم مادرت و هم دوستت تمام این حرفا رو داشتم میزدم تا رضا بیهوش نشه و تا رسیدن امبولانس زنده بمونه. تمام ماجرای خودم رو براش گفتم هرچی که بود و نبود -رضا جان شنیدی...؟ رضا به سختی پلک هاش رو به نشونه تایید باز و بسته کرد -رضا جان....خب گوش کن ببین چی میگم.... من برای نجات جون تو،جون خواهرم باید اسیبی که به تو وارد شده و مردن این زن رو گردن بگیرم رضا به سختی گفت ☆ا....اخههههه -هیسسسسس.....گوش کن ببین من اگر این کار رو نکنم جون تو خواهرم مادرت و همه به خطر میفته پس هیچی نگو اگه اومدن برای پرس و جو حرفای منو تایید کن باشه؟ ☆چ...چی...بگم.....با....باشه -دمت گرم اگه اتفاقی افتاد برام من بلژیت رو میسپارم دست تو باشه؟ ☆با...شه....ر...رفیق همینکه این جمله رو رضا گفت صدای امبولانس بلند شد و چند لحظه بعد جلوی خونه ما صدای ترمز ماشین شنیده شد مامور های امبولانس دویدن داخل و با عجله گفتم -بیاین اینجا....بیاین اینجا و چند ثانیه بعد رضا بیهوش شد. ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313 📍