﷽
#حضرتعشق♡
#قسمتهفتادششم🖇
بلژیت هم اومد و با رضا هم سفره شد و فقط من نشسته بودم و لب به غذا نمیزدم و بلژیت و رضا در سکوت غذا میخوردن که من سکوت رو شکستم و گفتم
-خب این نظام جهموری شما هم که همین طوره! مردم هیچ وقت در تمامی اصول نقش ندارن یا شاید هم نقش کمی دارن. مثل انتخاب رهبری.... فک می کنی چرا اینقدر علیه رهبر ایران حجمه وجود داره؟؟ چرا اینقدر مردم علیهش شوریده شدن به خاطر همین نداشت ازادی بیانه. اینجا هرکی علیه خواست رهبرتون حرف بزنه اعدام میشه و به بدترین شکل شکنجش میکنید.
رضا سرش رو بالا گرفت و لبخندی به من زد
☆بخور این غذا رو بعدا راجبش حرف میزنیم
-هع... چیه کم اوردی میخوای با غذا دهنم رو ببندی
☆نه ارمین جان... بخور شما بعد درموردش صحبت میکنیم
و من فقط برای اینکه بیینم نتیجه این تمسخرو اهانت چیه با حرص شروع کردم به خوردن و رضا با یه لبخند دیگه مشغول خوردن غذاش شد.
بعد از گذشت حدود 10دقیقه بلژیت که معلوم بود سیر شده از کنار رضا بلند شد اما قبل از به اتاق خودش رفت رضا رو بقل کرد و گونش رو بوسید. این حرکت بلژیت من رو به مرز انفجار کشوند.
رضا لبخندی زد و با سر نوش جانی به بلژیت گفت و دوباره مشغول غذای خودش شد.
ارومتر شده بودم اما بلژیت قطعا به خاطر این رفتارش جواب پس میداد.
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313📍