eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
679 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیروز تیپ و لشکر می زدیم🇮🇷 امروز مانده ایم چه تیپی بزنیم🙍‍♀️💄💅 دیروز روز فدا شدن بود... امروز روز فدایت شوم❤️ "چقدر چفیه ها خونی شد تا چادری خاکی نشود" برخی رفتن روی مین... واسه خاک🇮🇷 برخی هم رفتن جلو دروبین... واسه لایک❤️ ــ🌼ــ🌸ــ🌺ــ🌼ــ @afsaranjangnarm_313 ــ🌼ــ🌸ــ🌺ــ🌼ــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰جنگ نرم جنگ آبروعه سر نمیتونی بالا بیاری... ما تو انقلابم تا حالا هرجا باختیم به جنگ روانی باختیم... {استاد رائفےپور} ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
[• 🌙 •] . . •/• چه استـ رسیدن به وقتی هنوز را ترجیح می‌دهیم.. و چه شگرفی دارد وقتی خوشیِ دنیا را همچنان بر مقدم می‌داریم.. چه عجیبی‌ستـ؛ امید به لحظه ی وقتی هنوز امامِ غائبمان هم نیستیم.. و چه غریبی دارد، قدم نهادن بر خاکی که متصل به استـ اما كجا؟! معشوق کجا؟! یـار کجا؟! همنشینی با کجا؟! تـا از دنیا دل نَبُرید دل ها را نمی‌بَرَند تاریخ ولادتـ و تاریخ شهادتـِ چه کسانی ثبت خواهد شد؟!😔 ❣ . . 🌷سربازِ آقا نمےمـــونھ‌ تــــــــا ظهور رو ببینھ‌! بلڪھ‌|شهید| مے‌شھ‌ تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ‌ 🍃 @afsaranjangnarm_313 🍃
{•📱⚔•} شهدا میخواستن و میشد ما، میخوایم و نمیشه... چیکار کردیم بادلامون؟(:💔✨ 👤•°| 📱 @afsaranjangnarm_313 ✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 -اینکه من که دارم برمیگردم خونمون شما بیا خونه من دیگه اجاره و این چیزام نمی خواد +من که گفتم خونه رهن کردم دیکه این کارا برا چیه -خب میدونم من به بابام هم گفتم گفت پیشنهاد خوبیه +باشه حالا من رفتم فاطمه منتظرمه خداحافظی کرد و رفت.امیدوارم قبول کنه و یکم از دلش در بیارم به خاطر دعوا اون روز. ***** «آرمیتا» توی راه داشتم به پیشنهاد عرفان فکر میکردم.از یه طرف مغزم می‌گفت قصد لطف داره و از یه طرف می‌گفت شاید قصدش تحقیره‌.تو دوراهی بدی گیر کرده بودم دائم در حال کلنجار رفتن با خودم بودم خب خیلی خوب بود اگه می رفتم دیگه لازم نبود بیشتر حقوقمو برا اجاره بدم نگاهی به فاطمه انداختم که داشت از پنجره بیرون و نگاه می کرد. +فاطمه -بله +میخواستم یه چیزی بهت بگم ولی میترسم ناراحت شی -بگو ناراحت نمیشم +امممممم......راستش چیزه......ینی چیز؟ -چیزه؟نکنه دلت پنیر میخواد و نمیگی؟ +میگم من یه خونه پیدا کردم که لازم نیست اجاره بدم -یعنی چی؟ +خب یکی پیدا شده گفته پول نمی خوام دیگه -لابد اونم همون پسره عرفانه برگشت دوباره سمت پنجره +فاطمه خب چرا ناراحت میشی؟فاطمه خودت گفتی ناراحت نمیشی فاطمه برگشت و نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت -گفتم ناراحت نمیشم ولی ...هیچی +خب بگو چی؟ -من اون آریمتای قبلی رو میشناسم و دوست دارم +الان چون چادری نیستم دوسم نداری؟ -بحث این نیست +پس چی؟ -اخلاقتم عوض شده بعدم خیلی راحت با نامحرم خوش و بش میکنی +هیس یواش تر مامانت اینا میشنون -باشه ...ببین آرمیتا میشه حداقل دلیلشو بگی؟به خاطر پسره عوض شدی ؟ +نه چه ربطی داره یه عمر بی دلیل اون جوری زندگی کردم حالا هم بی دلیل این شکلی فاطمه خواست چیزی بگه که ماشین جلوی در خونه عرفان اینا وایساد...... فاطمه دیگه ادامه نداد و پیاده شدیم قبل از اینکه وارد بشیم فاطمه دستمو گرفت و کشیدم کنار بعد رو به مامانش گفت: -مامان شما با بابا برین ما الان‌میایم -آرمیتا یعنی تو بی دلیل چادر سر می کردی؟بی دلیل نماز میخوندی؟ +خب آره ...دلیلشو نمی دونستم میشه بریم تو ؟ -باشه... دارد... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 «عرفان» بالاخره به آرمیتا پیشنهاد زندگی کردن تو خونه خودم رو دادم . خونمون حسابی شلوغ شده بود منم نشسته بودم روی یکی از مبلا و با گوشیم مشغول بودم تا غذاها آماده بشه و من برم بگیرم .. -عرفان بیا لحظه بلند شدم و دنبال بابا رفتم تو اتاقش +بله بابا -آرمیتا قبول کرد؟ +گفت خبر میده -خیلی هم دیگرو می بینین؟ +آره خب تو شرکت باهمیم -این درست نیست اگه واقعا بهم علاقه دارین حداقل یه صیغه بینتون خونده بشه +بابا برا چی ؟ -خودت داری میگی ارتباطتتون زیاده بعدم دیدم که صمیمی رفتار میکنین چه اشکالی داره عقد باشین +دوست معمولی هس.. -عرفان از نظر تو هم که دوست معمولی هستین از نظر اون که یه دختره شاید اینجوری نباشه بعدم بهم محرم باشین بهتره یا گناه برا خودتون بنویسین؟ +خب از کجا معلوم آرمیتا قبول کنه؟ -بزار سرمون خلوت بشه بعد برا تو یه آستینی بالا میزنیم +باشه بابا راستی باید برم غذا ها رو بگیرم -عرفان راستی +بله -عارفه میگفت قبلا مذهبی بوده +آره -باشه برو بعدا صحبت میکنیم از اتاق زدم بیرون عصبی بودم به خاطر پیشنهاد بابا آخه چرا صیغه ما فقط دوست و همکاریم هیچ علاقه ای بینمون نیس... **** 《آرمیتا》 کلید و توی قفل چرخوندم و وسایل و برداشتم و رفتم تو با پا در و بستم و نگاهی به دور و برم انداختم بالاخره وسایلمو رو با کمک فاطمه آوردم خونه عرفان فاطمه معلوم بود خیلی ناراحت شده ولی به روی خودش نمیاورد گوشیو برداشتم و شماره فاطمه رو گرفتم که بعد از چندتا بوق جواب داد +سلام فاطمه -سلام +پول رهن چی شد؟پس داد؟ -خونه رو رهن نکرده بودم +پس چی؟ ... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 -پول دو ماه اجارتو داده بودم پیش +بهت پس داد؟ -آره پیرزن مهربونی بود +آها راستی فاطمه یه چیزی -بله؟؟ +دمت گرم من خیلی مدیونتم -خواهش میکنم رسم رفاقت رو به جا اوردم من دیگه باید برم خداحافظ +از طرف من به سارا و سمیرا تسلیت بگو به خاطر فوت پدربزرگشون -باشه خداحافظ کاش فاطمه‌انقدر لحنش سرد نبود کاش همه چیز مثل قبل بود آخه به خاطر عوض شدن من باید این جوری بشه اوضاع از فکر و خیال رفتار فاطمه بیرون اومدم و مشغول تمیز کردن خونه شدم بعد از تمیز کردن خونه شدم *** وسایلی رو که خریده بودم تو دستم جابه جا کردم و کلید از تو کیفم در آوردم و در و باز کردم و وارد خونه شدم -سلام با صدای غریبه ای که شنیدم همه وسایل از دستم افتاد _عرفان چی شد از دیدن پسر رو به روم عقب عقب رفتم تا برم بیرون دستم به دستگیره بود که گفت : _شما اینجا چیکار میکنید +شما تو خونه من هستین _ازدواج کردین باهم؟ +با کی؟آقا بیا برو بیرون -اینجا خونه دوستمه کلیدشو دارم +الان خونه منه برین بیرون از ترس به خودم می لرزیدم که کتشو از روی مبل برداشت و رفت بیرون -خونه میخری قفلشو عوض کن بچه در و محکم پشت سرش بستم ... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{•🌻🌙•} مردم‌آزارمیدونۍ‌کیہ‌⁉️ اونۍ‌کہ↓ با گناهاش❌ نمیزاره🚫 بقیہ‌زودتر امام‌زمانشون💕رو ببینن😔 اللهم‌اغفرلۍ‌الذنوبَ‌التۍ‌تَحبِسُ‌الدُعا اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌والعافیہ‌والنصر🕊 ✨@afsaranjangnarm_313