//
بزرگ شدم و عاقل شدم و فهمیدم رنگ دنیا خاکستریه
فهمیدم زندگی پر از احساساتیه که هیچ وقت قرار نیست شناخته بشن
و متوجه شدم قرار نیس هر اونچه که میخوام اتفاق بیوفته
///
اما ما هیچ وقت فکر نمیکردیم واقعیت انقدر دور از خواسته هامون باشه، قبول داری؟
قبول داری که حتی تو تصورمون هم نمیگنجید؟
آه چقدر خوش خیال بودیم..!
فک کنم حالا فقط دوست دارم از یه موزه ی هنری بازدید کنم
تنها
بدون اینکه مجبور باشم با کسی هم نظر شم
تو یه روز کاری که موزه از همیشه هم خلوت تره
فقط قدم بزنم و در سکوت از اثر ها دیدن کنم
و فکر کنم
هر موقع ویرت گرفت یه کاری کنی که خودتم میدونی اشتباهه و فقط هوسش رو داری، چشماتو ببند و بگو؛
حسین جان؛
دنیا غم تو نیست که نتوان از او گذشت..
چشماتو ببند و بگذر :)
ای دل ز هر چه هست چه باور کنی چه نه
باید کشید دست چه باور کنی چه نه!
تا کی به پای آمدنش صبر میکنی؟
دل برد و دل نبست چه باور کنی چه نه...