مگه چقدر مهمه؟
اینکه دیگران «آدم حسابت کنند» مگه چقدر مهمه که نداشتنش این همه حالم رو بد میکنه ؟
برمیگردوندم به بچگیم
به زمانی که تنها و بیدفاع بودم و واقعاً کسی آدم حسابم نمیکرد!
کسی حتی در این حد که بپرسه «چته اینهمه گریه میکنی؟» هم حسابم نکرد.
این شد یکی از خطهای زندگیم
از یه جای کوچیک شروع شد وقتی خودم هم آدم بزرگ نبودم
اما این خط ادامه پیدا کرد و رسید تا اینجا که از «به حساب نیاوردن آدمهای مظلوم» متنفر شدم. نمیتونم ببینم، بشنوم یه آدم مظلوم و بیچاره داره بهش ظلم میشه و کسی هم حسابش نمیکنه.
بعد حسین(ع) رو شناختم و شد تکآدم زندگیم.
کسی که ایستاد و تن نداد به ظلم و ذلت
بعد ماجرای غزه پیش اومد
از همیشه سختتر و تلختر و مظلومانهتر
یه جایی اواخر بیست و دو سالگی خطهای زندگیم به هم رسیدند تا منو به اینجا برسونند؛
زهرای شکستهی پر از خودخواهی که یک گوشه توی تاریکی نشسته و برای بچه های سرزمینی دیگه گریه میکنه و میلرزه...
اینجا چیزی اتفاقی نیست؛
[تو خط های زندگیم رو کشیدی عزیزم]
🔻لغتنامه میگه اکتشاف به معنی یافتن، پیدایش و نویابی ـه.
یعنی به چیزی که کسی از بودنش مطلع نبوده، پی ببری. چیزی که جدیده! آدمیزاد تا به حال اون رو ندیده...
این تعریف ساده رو داشته باشید تا بریم سراغ روایت امروز
🔻حدود پونصد سال پیش، یه تاجر اروپایی به اسم «کلمب» تصمیم گرفت برای تجارت طلا، ابریشم و ادویههای متنوعِ آسیای شرقی، راه جدیدی پیدا کنه.
🔻تا قبل از اون دو مسیر طولانی برای رسیدن به شرق زمین وجود داشت:
«مسیر قرمز رنگ»: عبور از کل قاره آفریقا + طی بقیه مسیر در اقیانوس با کشتی
«مسیر زرد رنگ»: همون «جاده ابریشم»
🔻حالا تصور کنید کشوری مثل اسپانیا (نقاط سبز رنگ) میخواست تجارت کنه و قلمرو و ثروت خودش رو گسترش بده.
🔻اول باید از یکسری کشور اروپایی رقیب میگذشت، بعد یکی از این دو راه طولانی و خطرناک رو انتخاب میکرد و بعد تازه سفرش رو آغاز میکرد. مصیبت بزرگی بود!
🔻ایده کلمب این بود:
چطوره این بار برای رسیدن به شرق به طرف غرب حرکت کنیم؟
از اونجایی که زمین گرده، عقل حکم میکنه با یک سفر دریایی، بدون رقیب و رد شدن از هزار کشور ریز و درشت، به آسیای شرقی برسیم. (مسیر آبی رنگ=دور زدن کره زمین)