eitaa logo
آقامحمودرضا
2هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
87 فایل
💠گرامیباد یاد ادمین کانال 🌷شهیدحاج مرتضی مسیب زاده ♻ ️تنها کانال رسمی منتسب به خانواده شهیدبیضائی ♻ دارای مجوز وکدشامد 1-1-3454-61-3-1 از وزارت ارشادوشورای عالی مجازی کشور ♻️ دارنده مقام نخست سومین جشنواره فضای مجازی کشور درسال۹۵
مشاهده در ایتا
دانلود
آقامحمودرضا
💠شهید بهشتی: 🍃🌸دانشجو موذن جامعه است که اگر‌ خواب بماند.نماز امت قضا خواهد شد. ۱۶ آذر روز دانشجو ب
🔴امروز روز دانشجو روز ضد آمریکایی 🍃🌸چون: ◾دانشجوی از نفوذ آمریکا بیزار است. ◾سه نفر از جوانان این مملکت به نفوذ آمریکا اعتراض داشتند و کشته شدند. ◾دانشجویان برای اعتراض به سفر معاون رییس جمهور خروشیدند... ◾روز دانشجو هرگز بهانه و سنگری برای فتنه گری و فتنه طلبی و تبلیغ برای بزک کردن چهره آمریکا نخواهد شد. ◾اساس و بنای «شانزده آذر» مقابله با آمریکاست. 🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
🍃🌸نُهِ دَه" نوشته های حسین قدیانی از وقایع سال ۸۸ تو وبلاگش. 🆔 @Agamahmoodreza
تعریف کرد که: ماه رمضون سال ۸۹ بود. هنوز از اتفاقات سال قبل داغ بودیم. محمودرضا یه روز زنگ زد و گفت فلان شب افطار خونه ی ما. با خوشحالی قبول کردم. اولین بار بود که میرفتم خونش. به قول محمود داشت پاگشا مون میکرد. تعریف کرد: هر جور بود خونه اش رو پیدا کردیم. حسین و مراد هم بودن. وقتی وارد خونه اش شدم به دلم نشست. یه خونه ساده که با اذکار و تابلوهایی از کربلا و حضرت آقا چیده شده بود. سفره زنانه و مردانه رو جدا انداخت. الله اکبر... افطار کردیم. تعریف کرد که: بعد از افطار بلندمون کرد یالا بریم مسجد. نماز رو به جماعت خوندیم و گپی با بچه های مسجد زدیم و برگشتیم خونه اش. تعریف کرد که: شب خوبی بود. بی غیبت ، بی تهمت، ولی خندیدیم و خوش بودیم. محمود از اوضاع میگفت و از اتفاقاتی که افتاده و خواهد افتاد. محمود از دغدغه هاش میگفت، از نگرانی هاش، از امیدهاش. محمود میگفت... . تعریف کرد که: شام رو خوردیم و کم کم آماده رفتن شدیم. دمِ رفتن، دیدم محمود چندتا بسته اورد و داد بهمون. به من گفت این هم کادوی پاگُشات. از پله ها اومدیم پایین و خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم. دل تو دلم نبود ببینم محمود چی داده بهم. بسته رو باز کردم دیدم یه کتاب با جلدی قرمز که روش نوشته "نُهِ دَه" نوشته های حسین قدیانی از وقایع سال ۸۸ تو وبلاگش. روی جلد نوشته شده بود: چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه، من با همین اتوبوس رفتم راهی سرزمین نور شدم و بوسه زدم بر خاک کرخه نور... لبخندی زدم و تو دلم گفتم: از تو غیر این انتظار نیست محمود. به تو نمیاد پیرکس و شکلات خوری و فنجون و جام و دیس و ازین قرتی بازیا کادو بدی. محمودرضا یی دیگه... . الغرض؛ کادو هم که میدین، هدفمند بدین، مثل محمود... . . این پست رو دو سال پیش نوشتم، به یاد محمود و به مناسبت نهم دی ماه. اما الان اتفاقی افتاد که دوباره برم سراغش. اون اتفاق هم حذف پیج حسین آقایِ قدیانی بود. پیش خودم گفتم مثل محمود منم یادآوری کنم که اگه دلتون خواست میتونید ایشون رو دنبال کنید. قلمشون آلِ احمدی و انقلابیه. سووشونی داره تو حکایتاش. بویِ خونِ پدر رو میده. تندِ، شاید یه جاهایی بسوزونه اما حالتون رو خوب میکنه. خلاصه اینکه اگه حوصله جنگ رو دارید، حرفاشون رو بشنوید، با همه مزه هاش. یاعلی. 🆔 @Agamahmoodreza