' توشـھـیدنمےشـوی
#براے_داداش_محمودرضا 🌿 احمدرضا بیضایی(بردار شہید): 🌷 میگفت: خیلی به امام زمان(ع) ارادت داشت. ازین
۱۴ صلوات بھ نیابت از حضرت زهرا(س)
و شھدا و شھید بیضایی هدیه کنیم
به آقا امام زمان(عج) . . .
:)🌿
قبول باشھ'
سلام و نور🌱
امروز ۱۸ آذرماه ۱۴۰۰
تولد بزرگ مردی بود که سالھا پیش در تبریز بہ دنیا اومد و اسمشون شد'محمودرضا'
بزرگ مردی که شد مدافع حرم حضرت زینب(س)
شد قهرمان یه ملت💚
شد الگوی همه ما . . .
شد کسی که همه جا کمکون کرد و هرجا صداش بزنیم دستمون رو می گیره🌿
شد شھیدی که این کانال شد به اسمشون و به یاد همه شھدا . . .
شد رفیق شھید ما!🌸
آره!امروز تولد داداش محمودرضاست:))
تولدتون مبارڪ #داداش_محمودرضا❤️
تولدتون مبارڪ ابو کوثر
لطفا برامون دعا کنید و دستمون رو بگیرید🌿
🌻🌿'''
رفقا برای تولد داداش محمودرضا!
بیاید نیت کنیم هر کدوممون هر چقدر کوچیک هدیه ای رو تقدیمشون کنیم
:))☁️
🎈میتونیم ۱۰۰،۱۰۰۰ و...صلوات هدیه کنیم
🎈یہ زیارت عاشورا هدیه بدیم
🎈چله دعای عھد یا حتی فردا یہ دعای عھد بخونیم هدیه به امام زمان(عج) به نیت داداش محمودرضا🌱
🎈یه کار خوب!یه کمک به فقیر!
و ...:)
قبول باشه
نیت کنید و یا علی . . .🌻🌿
' توشـھـیدنمےشـوی
رفقا برای تولد داداش محمودرضا! بیاید نیت کنیم هر کدوممون هر چقدر کوچیک هدیه ای رو تقدیمشون کنیم :))☁
رفقا میتونیم این ڪارها رو به نیت داداش محمودرضا و حضرت زهرا(س)
انجام بدیم و هدیه کنیم به آقا امام زمان(عج)
''🌿🌝
آخه شھید بیضایی گفتن''شیعه به دنیا اومدیم که موثر در تحقق ظھور مولا باشیم''
پس
چه خوبه تو روز تولدشون به نیت شھید این کارهای قشنگ رو هدیه کنیم به امام زمانمون(عج)🌿🌸
|ـخبـر آمد...🖤|
محمودرضا حدود ساعت سہ و نیم بعد از ظہر،در روز میلاد رسول اڪرم {صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ وَ سَلَّم} و امام جعفر صادق {عَلَیهِ السَّلام} بہ شھادت رسید.روز شھادتش روز عید و تعطیل بود. من در شہرستان ترڪمنچاے دانشگاه بودم و بہ تبریز برنگشتہ بودم.
ساعت هشت و نیم عصر بود ڪہ یڪی از هم سنگر هاے نزدیڪش ڪہ در سوریہ مجروح شده بود تماس گرفت و بعد از خوش و بش خودش را معرفے ڪرد و گفت:«من همانے هستم ڪہ با محمودرضا آمده بودید عیادتم بیمارستان.»
بعد گفت:«تو در تھران یڪ ڪلاسے می رفتے،هنوز هم آن ڪلاس را مے روی.»منظورش ڪلاس مکالمہے عربے بود ڪہ مےرفتم و با محمودرضا قبلاً درباره ے آن صحبت ڪرده بودم.او از محمودرضا شنیده بود. تماس آن برادر با من غیرمنتظره بود.چیزے در دلم گذشت.
یادم افتاد ڪہ بہ محمودرضا گفتہ بودم شماره تماسم را بہ یڪی از بچہ هاے خودشان در تھران بدهد.یقین ڪردم این همان تماس است،اما با این همہ حرفے از محمودرضا نبود. بعد از گَپِ ڪوتاهے قطع ڪردم.تلفن را ڪہ قطع ڪردم به فڪر فرو رفتم، اما موضوع را زیاد جدے نگرفتم...
-ادامہ در پست بعدے...☁️
📚ڪتاب #تو_شهید_نمیشوی
' توشـھـیدنمےشـوی
|ـخبـر آمد...🖤| محمودرضا حدود ساعت سہ و نیم بعد از ظہر،در روز میلاد رسول اڪرم {صَلَّی اللهُ عَلَیهِ
| ادامہ خبر آمد...🖤 |
دو ساعت بعد،حدود ساعت ده شب بود ڪہ برادر خانم محمودرضا زنگ زد و گفت خبرے هست ڪہ باید بہ تو بدهم. بعد گفت محمودرضا در سوریہ مجروح شده و او را به ایران آورده اند.تا گفت مجروح شده،قضیہ را فہمیدم.گفتم:«مجروحیتش چقدر است؟»
گفت:«تو پدر و مادر را فردا بیاور تھران،اینجا مےبینے.»این را ڪہ گفت مطمئن شدم محمودرضا شھید شده است. منتظر بودم خودش این را بگوید. دیدم نمےگوید یا نمےخواهد بگوید و فقط از مجروحیت حرف مےزند؛قبل از خداحافظے گفتم:«صبر ڪن! تو دارے خبر مجروحیت بہ من مےدهے یا خبر شھادت؟»
گفت:«حالا شما پدر و مادر را بیاورید.»گفتم:«حاجے!براے مجروحیت ڪہ مےگویند مادر را بیاورید تھران.»از او خواستم ڪہ اگر خبر شھادت دارد بگوید. چون من از قبل منتظر این خبر بودهام.
گفت:«طاقتش را دارے؟»گفتم:«طاقت نمےخواهد.شھیدشده؟»تأیید ڪرد و گفت:«بلہ محمودرضا شھید شده.»گفتم:«مبارڪش باشد.»بعدا دوباره با آن برادرے ڪہ اول زنگ زده بود تماس گرفتم.تا شروع بہ صحبت ڪرد داخل خانہ صداے گریہ بلند شد...
📚ڪتاب #تو_شهید_نمیشوی
#شهید_محمودرضا_بیضائی✨
#سالـروز_شهادتــ🖤🥀