eitaa logo
آقامحمودرضا
1.9هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
89 فایل
💠گرامیباد یاد ادمین کانال 🌷شهیدحاج مرتضی مسیب زاده ♻ ️تنها کانال رسمی منتسب به خانواده شهیدبیضائی ♻ دارای مجوز وکدشامد 1-1-3454-61-3-1 از وزارت ارشادوشورای عالی مجازی کشور ♻️ دارنده مقام نخست سومین جشنواره فضای مجازی کشور درسال۹۵
مشاهده در ایتا
دانلود
♻️حدود یک هفته از شروع جنگ۳۳ روزه لبنان می گذشت با اصغر تماس گرفتم و گفتم: داداش این لباسی که پوشیدیم الکی نیست که شنیدم خود حاجی هم رفته لبنان بیا بریم التماس کنیم ما رو هم بفرستن برای جنگ -مصطفی جون من سه روزه که نامه نوشتم و درخواست اعزام دادم دیر بفکر افتادی +اصغر خیلی نامردی تلفن رو قطع کردم و تو دلم کلی بدوبیراه گفتم به اصغر آخه هیچ وقت تک خور نبود، همیشه هرچی داشت اول می داد به دور و وری ها بعد خودش خودکارم رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن بسمه تعالی به... از... موضوع: درخواست اعزام با عرض سلام و احترام... شاید ده دقیقه طول کشید در اتاقم باز شد، دیدم اصغر با اون هیبت حیدری و محاسن نرم و زیباش و اون لبخند همیشگی و ملیحش ایستاده بین چارچوب در و یه نگاه چپ به من میکنه، بهش گفتم: +چیه؟چته؟ بی معرفت!!! -حالا گوشی رو رو من قطع میکنی؟ روی من؟!!! +بدون اینکه به من بگی رفتی درخواست اعزام دادی! - نمیخواستم کسی بفهمه، الانم نباید بهت می گفتم اما وقتی دیدم میخوای داوطلب بشی دلم نیومد که به تو نگم. الانم حواست باشه کسی نفهمه آخه ریا میشه( باخنده) -حالا داری چه غلطی می کنی؟ + دارم درخواست می نویسم، بیا یکم کمکم کن برگه A4 رو از زیر دستم درآورد و هم زمان سرم رو گاز گرفت و گفت: اینم تنبیهت ات بود که دیگه تلفن رو رو من قطع نکنی شروع کرد به نوشتن؛ بعد من پاک نویسش کردم و با موتور اصغر رفتیم ساختمان فرماندهی و نامه رو تحویل دبیرخانه دادیم. تو راه برگشت بهم گفت: یه سر بریم پیش ... یه مقدار پول ازش قرض بگیرم لازم دارم. ۵۰ هزار تومن گرفت، وقتی برگشتیم قرارگاه همین که میخواستیم چای بخوریم یکی از سرباز ها در زد و اجازه گرفت تا وارد اتاق بشه پسر خوبی بود، بچه افسریه، فقط یکم زیادی شرارت داشت از بس فرار کرده بود از خدمت، ۴ سالی می شد که خدمتش ادامه داشت، اما حالا تنها نبود، دیگه زن و یه بچه ۶ ماهه هم داشت اسمشم حسین... بود گفتم: بله حسین جان کاری داری؟ گفت: آقای گودرزی یه مشکلی برام پیش اومده یه مقدار پول لازم دارم میتونید بهم قرض بدین؟ بهش گفتم: دو سه روز دیگه بیا کارت رو راه میندازم حتما. دیدم اصغر بلند شد و دست کرد توی جیبش و همه ۵۰ هزار تومنی رو که گرفته بود داد به حسین و راهیش کرد که بره گفتم: اصغر جان این چه کاری بود خودت گیر بودی گفت: اون سربازه بیشتر از من گیره حالا من یه کاریش میکنم حالا شده و هر لحظه خاطرات اون توی مغزم جولان میدن، خاطراتی که هر کدومش ساعت ها قلبم رو به درد میاره .
💠دکتر احمدرضا بیضائی، برادرِ شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی : 🍃🌸همه تغییرات به واسطه تحولی انسانی بود که (ره) در ملت ایران به وجود آورد و این حرکت بیش از 50 سال است که تقدیم اسلام می کند. 🆔 @Agamahmoodreza
هدایت شده از برای کوثر
اَلا ای شمس تبریزی فقط شهیدمحمودرضا بیضائی بخواند 🍃🌸اواخر ۸۸ بود گمانم که اطراف مسجد اَرک، چند شبی تجمع داشتند گروهی از امت حزب‌الله! شب آخر رفتم سرکی بکشم! معلوم بود به ته‌دیگ ماجرا رسیده بودم! داشتم برمی‌گشتم که جوانی در همین حدود سن خودم آمد جلو و ابراز ارادت کرد به صاحب این قلم به چه غلیظی! من اما بیش از آنکه حرفهایش را جدی بگیرم، مات نگاهش شدم! عجب چهره‌ای داشت خدایی! نوربالا که میزد هیچ، چشمک هم به آدم می‌زد با آن چشمان خوشگِلَش! از آن زیبارویان نمکی بود! لطافت و ملاحت را با هم داشت! خوب شد حالا شب بود و الّا اگر زیر آفتاب او را می‌دیدم، لابد مولانایش می‌شدم؛ نه به آن معنی که مولایش شوم، نه! فقط به این معنی که او بشود شمسِ من! شمسی که آن شب اَرکی دوست داشت حالاحالاها به حرف بگیردم؛ - «چهارشنبه اتوبوسی را آخر چطور نوشتی؟... وای چقدر عالی بود متن دیشبت!... امشب بِری خونه، چند تا پست میذاری؟... تا بحال آقا رو از نزدیک دیدی؟...» کسانی که آن شب، دور ما بودند و به‌ویژه رفقای حضرت شمس شاهدند بر این ادعا ولی من داشتم میرفتم و باید زودتر میرفتم، چرا که جنگ با فتنه‌گران، قلم مرا بیش از قدمم نیاز داشت! شبی نبود که چند پست نگذارم! شبی نبود که راحت سر بر بالین بگذارم! 🍃🌸خلاصه آن شب گذشت اما چهره‌ی چون ماه آن جوان تا ماهها و بلکه تا سال‌ها جایی در ذهنم باقی مانده بود! گاهی به او فکر می‌کردم، مثلا پشت چراغ‌قرمز و خداخدا می‌کردم باز جایی ببینمش! دلم برایش تنگ شده بود!!! همه‌اش ترس داشتم که نکند قیافه‌اش را و به‌ویژه رنگ مقدس چشمانش را و آن مژگان بلندش را فراموش کنم! عهد کرده بودم با خودم که اگر باز در تجمعی‌، جایی، بهشت‌زهرایی، حاج‌منصوری او را دیدم، این‌بار من به حرف بگیرمش ولی... «ولی افتاد مشکل‌ها!» 🍃🌸زمستان ۹۳ گمانم اواخر دی بود که از پیش‌خوان یک روزنامه‌فروشی داشتم روزنامه‌ای را دُزدکی ورق میزدم که ناگهان چشمم به جمال شهیدی روشن شد! خبر، خبر از شهادتش میداد اما چهره‌اش... خدایا! من این جوان را کجا دیده‌ام؟! 🤔 این شهید چرا اینقدر صورتش برایم آشناست؟! رفتم توی فکر! روزنامه را خریدم و رفتم نشستم روی نیم‌پله‌ی یک بقالی و صفحه‌ی ۲ را باز کردم؛ خدایا! من کجا این بشر را دیده‌ام؟! خدا هیچ جوابم را نداد ولی صاحب بقالی دکَم کرد؛ «این‌جا جای نشستن نیست که جوان! بلند شو اگر چیزی نمی‌خواهی به سلامت!» چیزی می‌خواستم! یک بسته بهمن خریدم و یک نخ روشن کردم و راه افتادم ولی بی‌هدف! تا اینکه رسیدم به یک مسجد! روی درش تصویر بزرگ همان شهید را نصب کرده بودند! حالا راحت‌تر می‌توانستم به آن عکس نگاه کنم و آسوده‌تر می‌توانستم بالا و پایین صورتش را وَراَنداز کنم؛ صورتی که مثل ماه داشت می‌درخشید و از قضا در آن تصویر چه دل‌ربا می‌خندید! نامش را زده بودند؛ «محمودرضا بیضائی» و بگذار تصحیح کنم؛ «شهیدمحمودرضا بیضائی»! عنوانی قبل از اسمش نبود، متصل بود به محمودرضا! چسبیده بود! سِت شده بود! بخشی از اسمش شده بود! و می‌بارید از چشم‌هایش... چشم‌هایش... چشم‌هایش... چشم‌هایش مرا برد به آن شب مهتابی! خودش بود! غم عالم خراب شد سرم! دلم هُرّی ریخت! عکس، دستانش را کم داشت و الا فقط به بوسیدن چشم اکتفا نمی‌کردم! عکس، چشمانش را هم کم داشت! چشم کاغذی به چه درد می‌خورد؟! من همان چشم محمودرضا در همان شب اَرک را می‌خواستم که موقع خداحافظی، چشمک زد و گفت: «سرحال نبودیا داداش‌حسین! دفعه‌ی بعد باید جبران کنی!😉» دفعه‌ی بعد... دفعه‌ی بعد هم خودت باید جبران کنی برادر! تو هم مولانایی و هم شمس! کاش هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم بچه‌ی تبریزی، اَلا ای شمس تبریزی! مؤذن به‌هوشم آورد! رفتم مسجد و وضویی گرفتم و تا جماعت تشکیل شود، دو رکعت نماز خواندم به امامت اشک! به امامت عشق! به امامت شمس! به امامت شمس تبریزی! به امامت شهیدمحمودرضا بیضائی!!! برادر از دست داده بودم انگار! صاحب‌عزا بودم انگار! مغرب را خواندنم ولی عشا را نه! زدم بیرون و نشستم پای یک متن ولی راستش ترسیدم؛ 🍃🌸«حالا که چی؟! که بگی یکی از شهدای مدافع حرم، مخاطب وبلاگت بود؟! که حتی دیده بودی‌اش؟! که در چِرت‌ترین حرف ممکن، ازت خواسته بود قلمت را ببوسد؟!» از آن غروب سال ۹۳ تا امروز، تا امشب، بارها خواستم حکایت شمس تبریزی خودم را بنویسم ولی هربار دیدم حدیث نفس است! و حتی این متن هم حدیث نفس است! والله مجنون برای خودش عاشق لیلی بود! و فرهاد برای خودش شیدای شیرین! اصلش عشق یعنی حدیث نفس! حدیث یک نفس بیچاره؛ بدتر از اَمّاره که تا پرده را کنار نزند و خودش را رسوا نکند، آرام نگیرد! از ۹۳ تا امشب، تا این سحر... @haghdaily 🆔 @Barayekosar 🆔 @Agamahmoodreza
🔴وصیت به شرکت در 1⃣ فاطمی: در انتخابات با 👈کمال شناخت، آگاهی، بصیرت و ایمان انتخاب کنید.   2⃣ رضا جوادی: آگاهانه انتخاب کنید و نگذارید هوسهای شیطانی در شما راه پیدا کند.   3⃣ عباس‌جوشقانی‌حسین‌آبادی: خوب دقت نمایید به چه کسی رأی می‌دهید که اگر خطا کنید روز قیامت جوابگوی خواهید بود.   4⃣ اسدالله حبیبی: هر کس به اندازه توانایی خویش احساس مسئولیت کند. در انتخابات با هوشیاری تمام به تقویت اسلام بپردازید. مبادا بگویید 👈 چیزها گران شده یا اجناس کم است و هِی نگویید انقلاب برای ما چه کرده، 👈👈بگویید ما به عنوان یک شیعه امام زمان(عج) چه کاری برای انقلاب و امام زمان(عج) کرده‌ایم؟؟ 5⃣ مهدی جعفری: از مردم غیور و شجاع می‌خواهم که در مسائل سیاسی و انتخابات وارد شوند و نگذارند ولایت فقیه و روحانیت در مظلوم واقع شوند. 🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
به نام خدای شهیدان گمنام ح‌ق: تقدیم عصر پنج‌شنبه‌ی شما خوبان؛ ۴۰ صفحه در شماره‌ی ۴ روزنامه‌دیواری #ح
🔴قالیباف؛ هم ، هم تفاوت بغض در گلو با بغض در دل خط ما روشن به خون سلیمانی است 🍃🌸فقط با شهدا بودن ملاک نیست، که شهید میرود و دردها و رنج‌ها و زجرها و دوری‌ها می‌ماند برای بازماندگان شهدا! چرا دروغ؟ چرا شعار؟ هزاری هم را بخوانی و باعث افتخار، باز هم ترکش‌های «جنگ روزگار» از «روزگار جنگ» بیشتر است؛ زخم‌ها بیشتر است و زخم‌زبان‌ها بیشتر است! القصه! 🍃🌸آخرین روزهای زمستان ۸۸ بود که در قطعه‌ی سرداران بهشت‌زهرای تهران، دقایقی هم‌کلام شدم با فرزند شهیدی که بعضاً مواضع دوپهلویی از سوی بعضی افراد خانواده‌اش صادر می‌شد. این برادر عزیز می‌گفت: «آن‌که این ایام بیش از همه، هوای برادرم و خواهرم را داشته، بوده! اگر او نبود، فضا خیلی تندتر و بدتر هم می‌شد! البته این سیره‌ی حاج‌باقر است که صرف‌نظر از خط و خطوط، مراقب بچه‌های شهدا باشد و به وسع وقتش حال و احوالی از اینان بپرسد!» این مال ایامی است که خود هم متهم به سکوت در فتنه‌ی ۸۸ بود و حتی 👈از طرف این حقیر نیز نقد می‌شد اما غرض و مرض اگر نباشد، نقد هرگز به دشمنی بدل نمی‌شود! الغرض! 🍃🌸سال ۹۲ قالیباف در دیدار با جمعی از دانشجویان ان‌شاءالله انقلابی یکی از دانشگاههای تهران، نشستی داشت و دقیق شرح داد که در سال ۸۸ اصلاً و ابداً جزو ساکتین نبوده و فلان کار و بهمان حرکت را کرده، منتهی نه با شیوه‌های مرسوم جماعتی که فقط شو دارند و از فرط علاقه به شوآف، رفتارها و گفتارهایی از خود بروز می‌دهند که متأسفانه اَنگ «افراطی» دقیقا به پیشانی انقلاب و انقلابی‌ها بچسبد! شگفتا! 🤔 چندی بعد بخش مهمی از آن سخنان که در جلسه‌ای خصوصی بود، سر از BBC درآورد تا نادوستان، هم رونمایی کنند از اخلاقی که ندارند، هم پرده بردارند از خصومت شخصی‌شان با حاج‌باقر! 🍃🌸فرزندان شهدا اما اهل کینه نیستند؛ بغض در گلویشان بسی متفاوت از بغض در دل ضدانقلاب‌های انقلابی است! جبهه‌ندیده‌های زخم‌ نخورده‌ای که خود را وارث همه‌ی مِن‌جمله می‌خوانند ولی این اقل از را ندارند که الان وقت زدن باقر نیست! لامشکل! از پایمالی‌چی‌هایی که خط را از امثال محصولی می‌گیرند، خیلی نباید متوقع بود! آخر عدالت‌خواهی کاریکاتوری این است؛ این‌که در یوم‌الله ۲۲ بهمن، چترت را دیگران برایت بگیرند! آنی فرض کنید صاحب این عکس، قالیباف بود! نه!👈 فرزندان شهدا را نمی‌توان با مُشتی شعار، فریب داد! خط ما روشن به خون سرخ و مطهر است... @gheteh26 @haghdaily 🆔 @Agamahmoodreza
💠 یادمان نرود برای اینکه به اینجا برسیم داده ایم داده ایم داده ایم این منتهی به عجل الله می شود و وظیفه ما پاسداری از آن است هرکس به اندازه وُسع و شرایطش وُسع یکی جانَش است و می شود مهدی و حمید باکری قاسم سلیمانی احمد کاظمی ابراهیم همت حسین خرازی و ... وُسع ما شاید تو دهنی زدن به دشمن با شرکت در انتخابات و رای دُرستمان باشد هرکس باید در آینده کشورش تاثیر گذار باشد اگر الان منفعل باشیم فردا(قیامت) باید پاسخگو باشیم پس شرکت کنیم و یادمان نرود که با بصیرت رای دهیم . 🆔 @Agamahmoodreza
💠وقتی در حمید باکری از طرف برادرش شهید مهدی باکری به عنوان فرمانده عملیات روانه جزایر مجنون شد ، پس از رشادت های بسیار و تصرف خط ، بر اثر ترکش خمپاره ای به شهادت رسید. هیچکس نمی دانست که چگونه این خبر را به آقا مهدی برساند ، وقتی ایشان وارد شدند دیدند که همه زانوی غم بغل گرفتند ، 🍃🌸آقا مهدی گفتند: « می دانم ، شده » و بعد قاطع و محکم ادامه دادند : « وقت را نمی شود تلف کرد همه ما مسئولیم و باید به فکر خط باشیم ، بی سیم را بیاورید . . . » آن روز آقا مهدی ، طی تماسی با خط ، برادر را به عنوان فرمانده خط معرفی کرد . وقتی آقا مرتضی از ایشان اجازه خواستند که بروند و پیکر حمید را بیاورند ، آقا مهدی گفت : « جز یک نفر را نمی توانیم بیاوریم ، هیچ فرقی بین حمید و دیگر شهیدان نیست ، اگر دیگران را نمی شود انتقال داد ، پس حمید هم پیش دیگران بماند ، اینطور بهتر است . . . » و این در حالی بود که آقا مهدی ، حمید را بزرگ کرده بود و هیچکس به اندازه آقا مهدی ، حمید را دوست نداشت . 🆔 @Agamahmoodrezq
آقامحمودرضا
🍃🌸کاش می شد دنیای کلمات را ملموس کرد و از دل انتزاعات، واقعیت را به نمایش گذاشت. گاهی کلمات برای ا
🔴محل کار شهید بیضائی ، مرکز دنیا بود! 🍃🌸شاید اگر اونیل میدانست یک نام آور ایرانی به نام محمودرضا بیضائی، روزی او را به این دلیل که به نمازجمعه میرفته دوست میداشته، حتماً بعد از نمازش به او میفرستاد. محمودرضا در تلاش برای ساختن لحظه ای دست از تلاش برنمیداشت و جنگیدن در سوریه را دریچه ای برای رسیدن به این هدف میدانست و معتقد بود اجر است، . روزی آن کسانی میشود که برای تحقق اهداف این نهضت و برای ساختن جامعه ی در آستانه ی ، پرکاری و تلاش داشته باشند. با همه ی اینها بود که اعتقاد داشت؛ آماده ی شهادت بودن« با »آرزوی شهادت داشتن فرق دارد برای جانش اما ارزش قائل بود و این نشان میدهد که محمودرضا بیضائی از جوّ و شعارزدگی و تندروی عبور کرده و برای هدفش حاضر نیست از قوانین حتی در جایی مثل میدان جنگ تخطی کند. در میدان جنگ هم مثل زندگی عادی هر بار سوار ماشین میشد، کمربند میبست و میگفت: "خیلی زحمت کشیده ام، حیف است با تصادف بمیرم!" او سربازی واقعی برای انقلاب و رهبر انقلاب بود که از هر اتفاق و مسئله لی ساده نمیگذشت و هرجا بود به تأسی از که میفرمایند: "در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفتید، همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه ی کارها به شما متوجه است ، همانجا برایش مرکز دنیا بود. 🍃🌸مرکز عالم برای محمودرضا و شهدا و همرزمانش همانجایی بود که ؛ حکومت اسلامی به آنها نیاز داشت تا با ایستادگی در مقابل جبهه ی کفر، رذالت و خباثت تکفیریان و سلفیها را به دنیا نشان بدهند. صیانت از حرم بانوی صبر زینب سلام الله ، همان مرکز دنیا بود و این جمله ی درخشان از محمودرضا بیضائی که گفته بود "اذا کان المنادی زینب، فاهلا بالشهاده" یعنی اگر زینب دعوت کننده است، پس سلام بر شهادت. نشان دهنده ی اولویتهای این شهید بزرگوار در پیشبرد اهداف شیعه در جهان اسلام است. باشد که ما هم به پیروی شهدا و به ویژه شهید والامقام محمودرضا بیضائی به دعوت موالایمان حضرت حجت لبیک بگوییم و زمینه سازی برای ظهور حضرتش را نه فقط با کلام بلکه در زندگیمان اجرایی کنیم، شاید روزی هم ما به شهادت سلام کردیم... ۴ 🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
💠حاج حسین یکتا : من دو جا کم آوردم ... با گوش دادن به این فایل حتما در برابر اخلاص و ایثار شیعیا
💠حاج حسین یکتا : 🍃🌸اگه کسی میخواد بشه باید برایِ آقاش بشه خوشگل هم علمداری کنه !! 🍃🌸اگه کسی میخواد شهید بشه باید از خودش بگذره هرچی داریم به خیمه نزدیک میشیم، ما رو به امتحان میکنن ..؛ 👈چون آقا داره دونه دُرشت ها رو میگیره👉 امتحانا هم سخت تر میشه. ما می خواییم بگیریم❗️ پس قبلش باید امتحان سخت هم بدیم تا نقابِ بیفته هر چی به قله ظهور نزدیک میشیم دیگه هوا کمِ بے هوا میخَرَن بے هوا میبَـرَن بے هوا میــاد .. 🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
🍃🌸او که باچشمان قشنگش متنهای"داداش حسین"رامیخواندو کامنتهای بچه هارابه نظاره مینشست وچه بساکه دربحثه
🍃🌸نمیدانم شما خواننده ی محترم هم مثل من اینگونه اید؟! که با تفکر عمیق در زندگی این ستارگان درخشان روز به روز از خود ناامیدتر میشوید؟! خدایا! ما کجاییم و اینها کجا؟! خدایا! تا کِی باید شهدا عبرت ما باشند و ما عبرت خودهم نباشیم؟! خدایا! چگونه انتخاب میکنی،که یک درمیلیون هم نصیب ما نمیشود؟! چه رسد به یک درمیان! کجای کارمان میلنگد که اینگونه لنگ میزنیم؟! 🍃🌸محمودجان! حداقل تو برایمان بگو که این زندگی نکبتی را چگونه مانند تو، از یکنواختی و روزمرّگی خارج کنیم تا بی بی جانمان از روی ترحم هم که شده، گوشه ی چشمی به ما کند؟! ُحُّناق گرفتیم عزیز دل از خفقان سیاستهای کثیف سیاستبازان ملعبه ی سیاستسازان بی پدر و مادر! که تا بودی، تو را میزدند و حال که نیستی، راهت را!!! راحت شدی ای جانِ برادر! به قول فرمانده ی دلاورت و که گفت: من رستگار شدم ، من بُردم بیا و دست ما بازنده ها را هم بگیر. دنیا باشد برای بازیگرانی که خوب بلدند بازی دهند ملت را و روی خون مطهرت سُرسره بازی کنند! را میزنند. خانواده ی شهید را میزنند. زنده را میزنند. شهید زنده را هم میزنند! این کفتارها به کسی رحم نمیکنند. میخواهد شهید مدافع وطن باشد،شهید مدافع حرم باشد، یا شهید عرض و آبرو! قربةالی الشیطان میزنند! اساساً با شهید و کلمه ی شهید مشکل دارند! با رزمنده و جهادگر و بسیجی،عناد دارند! فرقی هم برایشان نمیکند! سرادر سلیمانی باشد، همدانی باشد، طهرانی مقدم باشد، فضلی باشد، حاجی زاده و سلامی باشند یا قالیباف! ۴ 🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
💠پدر بزرگوار شهید شهروز مظفری نیا : 🍃🌸در نیروی انتظامی خدمت می کردم و همان جا بازنشست شدم. کارم شیف
🍃🌸شهید شهروز مظفری نیا از مدافعان حرم حضرت زینب(س) و سرتیم حفاظت شهید بود که روز 13 دی ماه سال 98 در فرودگاه بغداد همراه ، ابومهدی و چند تن دیگر از همرزمانش توسط مورد حمله تروریستی قرار گرفت و به شهادت رسیدند.  از این عزیز دو دختر به یادگار ماند و پسری به نام علیرضا که امروز پس از 3 ماه و چند روز که از شهادت پدرش می گذرد قدم به دنیا گذاشت. 🍃🌸شهید مظفری نیا وصیت کرده بودند اگر فرزند تازه متولد شده دختر بود نامش را «فاطمه» و اگر پسر «علیرضا» بگذارند زیرا او را هدیه ای از جانب امام رضا(ع) می دانست.  امروز علیرضا به دنیا آمد بدون اینکه لحظه ای حضور فیزیکی پدرش را در این دنیا درک کرده باشد. 🆔 @Agamahmoodreza
💠امام خامنه ای حفظه الله: 🍃🌸 یعنی انسانی که دنیا، رفاه وحیات خود را کف دست گرفته تا از کشور، ناموس و ارزش ها که در واقع از یکایک آحاد مردم است دفاع کند. 🆔 @Agamahmoodreza