eitaa logo
مکتب حق (شهید آقازاده)
204 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
19 فایل
❁﷽❁ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کنیم]🌹🍃 پیشنهادات شما @hajkomeil_313 🌿کپی آزاد است لینک مکتب حق در پیام رسان روبیکا👇 https://rubika.ir/agazademaktab
مشاهده در ایتا
دانلود
چکیده ای از زندگی نامه و خاطرات با نام جهادی " " در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۷۰ در طیردبا () در خانواده ای متولد شد و در تاریخ ۲۸ دی ماه ۱۳۹۳ به همراه گروهی از رزمندگان حزب الله، در حین بازدید میدانی از شهرک "مزرعة الامل" در منطقه "قنیطریه" سوریه مورد حمله موشکی اسرائیل قرار گرفته و به رسیدند. پدرش، شهید_عماد_مغنیه معروف به که یکی از فرماندهان ارشد لبنان بود، نام برادر شهیدش در مبارزه با را برای وی انتخاب کرد. فرزند بود که 23 سال قوی ترین سرویس های جاسوسی را به سخره گرفته و آنها نتوانسته بودند او را پیدا کنند، به همین دلیل در پی این سالها دو برادر یعنی عموهای به نام های و را به رساندند. ، چهارمین از خانواده می باشد، وی یک خواهر و یک برادر با نامهای فاطمه، مصطفی دارد. تحصیلات عالیه را در رشته‌ در دانشگاه آمریکایی بیروت، یکی از بهترین دانشگاه‌های خاورمیانه شروع کرد، تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای نائل شد. وی در هجده سالگی وارد دانشگاه آمریکایی بیروت - یکی از بهترین دانشگاه های خاورمیانه شد. البته به دانشگاه هم به عنوان بستری مطلوب جهت آگاه سازی نسل جوان آن روزهای نگاه می کرد. در دانشگاه جلسه های بحث و گفت و گو تشکیل می داد. بیش از همه با دانشجوها درباره نظریه بر اساس کتاب ایشان صحبت می کرد. دوران تحصیل در دانشگاه یکی از برجسته‌ترین دوران زندگی وی محسوب می شود. در دانشگاه با پیروان ادیان و مذاهب مختلف از جمله مسیحیان، اهل تسنن و دروزی‌ها در ارتباط بود. وی سه سال از زندگی خود را در فضای دانشگاهی گذراند و در طول تمامی این سالها تلاش زیادی برای جوانان انجام داد. وی حدود ۸۰ تا ۱۰۰ نفر از دانشجویان دانشگاه آمریکایی بیروت را در زمینه های تحت آموزش خود قرار داده بود. در واقع، به نوعی در دانشگاه آمریکایی بیروت بود. اکنون به سراغ هریک از آن دانشجویان بروید، به خوبی خواهید یافت که تمامی آنها به دنبال آن هستند تا از خود شخصیتی همانند شخصیت بسازند. همه آنها به به چشم الگویی در تمامی زمینه‌ها می‌نگریستند. حتی آنها به نحوه لباس پوشیدن جهاد نیز توجه داشتند و تلاش می کردند در لباس پوشیدن نیز مشابه جهاد باشند. واقعا جای تعجب دارد که چگونه جوانی با این سن و سال کم می تواند در یک دانشگاه تأثیر بسزایی بر دانشجویان هم سطح خود داشته باشد. در این برهه از زندگی خود میان دو گزینه « داوطلبانه» و « » که در حقیقت به آن می‌ورزید، گزینه اول را انتخاب کرد. او به این نتیجه رسیده بود که اولویت در آن برهه، جوانان است. وی گام گذاشتن در را در آن زمان نوعی می دانست و قصد داشت تا از ظرفیت های جوانان بهره برداری کند. از همین روی، در طول دو سال، تلاش بی وقفه ای را در راستای نیروهای جوان برای لبنان انجام داد. وی در واقع، بیش از آنکه جوانان دانشگاهی را برعهده داشته باشد، با آنها رابطه برادری برقرار کرده بود. آثار اقداماتی را که در آن زمان در دانشگاه آمریکایی بیروت انجام داد، امروز به عینه می توان در این دانشگاه دید. مثل باشیم @agazademaktab
🌄 در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم🍞 چشمم به رفتگر محله افتاد که ، 🧹 مثل همیشه در حال کار بود... دیدم امروز صورت خود را ، با پارچه ای پوشانده است....😷 نزدیک تر رفتم ، اما او ، 🤷🏻‍♀ رفتگر همیشگی محله ی ما نبود... 🤔کنجکاو شدم ، 🖐 سلام دادم و دیدم رفتگرِ امروز ، آقا مهدی است...😍 😳 آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ ولی آقا مهدی علاقه ای به ، جواب دادن نداشت...🤭 ❓منم ادامه دادم، آقا مهدی ، 🙄 شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟! 😳 شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟🤦🏻‍♂ 😖 خیلی تلاش کردم تا بالاخره ، زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم... گفت: خانومِ رفتگر محله، مریض شده بود و بهش مرخصی نمی دادن 😢 می گفتن اگه شما بری، 🤷🏻‍♂ نفرِ جایگزین نداریم... رفته بود پیش خوِ شهردار ، آقا مهدی هم بهش مرخصی داده بود و خودشم اومده جاش...😍 😢 اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم و قسم دادم ، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ❌ 🙏 و ازم خواهش کرد که ، هرچه سریعتر برم ، تا دیگران بیشتر متوجه نشن...🙊 🧹 رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود...🌷 *دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مراقبیم که ناممان گم نشود...*😓 📿 سلام وصلوات بر ، ارواح پاک وطیبه ی مردان بی ادعا 🌷 علی الخصوص شهیدِ عزیز ، ❤️ مهدی باکری ❤️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @agazademaktab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
*معجــزه مــادر* *🔰مےگفــت : غواص هــا مظلــوم شهیــد می شــوند.* *سنگر غواصـی هیچ چیـز جز آب نیسـت وقتے تـیر مےخـوره بایــد دندوناشــو روے هــم فشــار بده تا ناله هــم نکنه...😔* *نه مے تونــه پنــاه بگــیره، نه می تونه دفاع کـنه، نه می تونه فرار ڪنه..* *🔰دم بالاییــش توی تاریڪے از آب بیرون زده بود.آروم گــفتم "امیر، کوسه!😨* *گفت" هیـس دارم می بینمــش" دیــدم داره ذکر مے گه.* *ڪوســه دورمون چرخــید...😱* *اشهدم رو خونــدم...😔* *صـداش هیــچ وقـت یادم نمی ره : یا مادر یا فاطـمه زهـــرا خــودت ڪمکمــون کن.😨* *نمیشد دســت به اسلحه ببــریم. آخه اگه صدایـی ازمون در می اومــد با تیر عراقــیا سوراخ می شــدیم.* *کوسه نزدیک شد...* *دوباره صــدا زد: یامــادر یا فاطمه زهــــــرا....* *کوسـه از مــا دور شد و رفت. 😳* *امیر توی آب گریه اش گرفـــت. 😭* *پاش به خاک که رسید هوایے شده بود.* *توے این مدت اگه اســم حضــرت زهرا رو می شنید گریه میکرد.* *شهید امیر فرهادیان فر*💔 📚منبع: کتاب آسمان زیر آب ص19 @agazademaktab