❌جناب یزدی زاده❌
ریاست اتاق اصناف مشهد
مردم به وضعیت آشفتگی فرهنگی
مغازه ها ،بازار و پاساژهای مشهد
معترضند
مطالبه داریم #فوری ، انقلابی بودن خود را
در برخورد قاطع با واحدهای متخلف
و واحدهایی که در #اعتصاب همراهی کردند،
ثابت نمایید
اطلاعات بیشتر از مطالبه پیامکی
در👇
📲 @agha30zadeh
هدایت شده از حمید آقاسی زاده
❌طبق آگهی ادعایی روزنامه خراسان
در صفحه اول مورخه ۱۳ آذرماه
جناب یزدی زاده
ریاست جدید اتاق اصناف مشهد شده اند،
ضمن آرزوی موفقیت برای ایشان در خدمتگزاری به #مردم ،
توقع می رود هر چه سریعتر،ایشان، تیم تازه نفس هیات مدیره و بازرسی اتاق اصناف، در عمل، #انقلابی بودن خود را ثابت کنند و
به وضعیت #آشفته_فرهنگی واحدهای صنفی ورود جدی و فوری پیدا کنند
✅لذا ۸ صبح:
آماده رزم پیامکی باشیم
#زنجیره_انتشار طوفانی و #فوری
__
❌اطلاعات بیشتر، وضعیت این روزهای بازار
و شماره های مورد نیاز در👇
📲 @agha30zadeh
❌موضوع مطالبه:
اثبات#انقلابی بودن مدیران اتاق اصناف؛
با برخورد قاطع با متخلفین
1️⃣کشف حجاب مشتریان و مغازه داران
2️⃣همراهی در اعتصابات
3️⃣کسبه شریک جرم در به شهادت رساندن
#شهید_رضازاده
#شهید_زینال_زاده
🕗سه شنبه ۱۵ آذر ،از ۸ صبح تا ۱۳
(پس از ساعت مقرر از ارسال پیام خودداری شود)
❌ توضیح:
1️⃣حتما چند پیامی که از دیشب در
باشگاه تربیتی آسمان بارگزاری شده را ؛ملاحظه فرمایید👇
@agha30zadeh
2️⃣و با توجه به محتوای کانال فوق ،برای مسئولین ذیل👇 پیامکی با رویکرد ایجابی، و مختصر، با #ادبیات_دلخواه ارسال شود
(طبق فرمایش رهبری،به مسئولین نظام #خوش_بین بوده
لذا از بکارگیری هرگونه ادبیاتی که از آن تلقی به توهین گردد ،خودداری نمایید)
3️⃣#صرفا در صورت #پاسخ به پیامک ،اسکرین آن را برای آی دی زیر در #ایتا ارسال نمایید:
📲 @moztaar313
آدرس گروه "مطالبه پیامکی"👇
https://eitaa.com/joinchat/1815806106Ceb28114df3
🔴•❥🌺━¤•••
🔸️آقای یزدی زاده
رئیس اتاق اصناف
+989151159825
🔸️آقای دلداری
سربازرس اتاق اصناف
+989155122813
🔸️آقای محمدی
هیات مدیره اتاق و رییس اتحادیه کفاشان
+989151259117
سلام
وقتتون بخیر
یک گزارشی میخوام بدم بهتون، نمی دونم در حوزه فعالیت های شما هست یا نه
ولی امیدوارم که بتونین براش اقدام موثری بکنین
بین وکیل آباد 11 و 13 یک مغازه هست با نام #کافه_قنادی_لبنان
دم درش یک تخته سیاه گذاشته و نوشته
#چقدر_موهات_قشنگه !!!
اگه میتونین یک تذکر حسابی بهشون بدین.
اینم عکسی که خودم گرفتم👇
نمونه پیام یک شهروند!
آقای یزدی زاده، آیا این درسته ک شما مخالف برگزاری بازرسیهای ضوابط الزام آور
هستید؟!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ تست هوش:
دروغگویی این کلیپ از کجا ثابت میشه؟🙄
📲 @agha30zadeh
✅حجه الاسلام حسین جلالی،نماینده مجلس در توضیح اینکه منظور از تغییر روش دعوت به حجاب چیست؟
🔸️تصریح کرد: منظور از تغییر روش این است که امکان دارد در قالب تذکری از طریق پیامک به افراد بیحجاب اعلام شود که شما حجاب رعایت نکردید و سعی کنید به قانون احترام بگذارید. بعد از تذکر، وارد مرحله اخطار میشویم بعد هشدار و در مرحله سوم ممکن است حساب بانکی فرد بیحجاب مسدود شود
📲 @agha30zadeh
حمید آقاسی زاده
#راحیلونرگس #قسمت ۸ 💚🍀...... فردای آن روز از راه رسید. من و نرگس خیلی خوشحال بودیم که بالاخره پد
داستانک
#راحیلونرگس
#قسمت_۹
💚🍀......
ساعتی که گذشت پدر به مادر گفت قرار است فردا با آقا رفیع، امانتی ها را ببرند. با اینکه بارهای امانتی در شهر بود و رفتن به کوه و کوهستان در کار نبود امّا رگه ای از دلواپسی در وجودم پیچید...
😔🙁
فردا صبح خیلی زود وقتی که من و نرگس خواب بودیم آقا رفیع با وانت دنبال پدر آمد که برای تحویل گرفتن بارها، به کلانتری بروند.
وقتی بیدار شدم فورا به طرف تخت پدر رفتم، یادم بود که می خواستند برای امانتی ها بروند ولی دیر بیدار شده بودم!
مادر در آشپزخانه مشغول آماده کردن صبحانه بود، با نگاه مهربانش آرام شدم سلام کردم و به کمکش رفتم و پرسیدم مادر پدر کی رفت؟!😕🤔
مادر گفت صبح خیلی زود با آقا رفیع رفتند که زودتر هم برگردند!
گفتم: کاش منو بیدار می کردین که با اونا برم! آخه دیگه دوست ندارم حتی یه لحظه هم از پدر دور بشم!
مادر با تبسم گفت: نمیشه که راحیلم! بالاخره چند روز دیگه پدر می خواد بره سر کار نباید ناآرومی کنی! الحمدالله که اون اتفاق، بخیر گذشت پس دیگه نگران نباش...
چندساعتی گذشت...ظهر شده بود و هنوز پدر نیامده بود
مادر که دلشوره اش را پنهان کرده بود، رفت دم در حیاط...
من و نرگس هم مانند دو گوشواره دنبالش رفتیم.😥
دیگر نمی توانستم سکوت کنم گفتم: چرا نیومدن الان چند ساعته دیر کردن؟! و دیگه رسما زدم زیر گریه. یک دفعه دیدیم یک سرباز وظیفه وارد کوچه مان شد..
مادر گفت یاحسین چی شده و دوید به سمت سرباز و پرسید: سلام شما از آقای ما خبری دارید؟!
سرباز گفت : سلام خانم نگران نباشید همسرتون طوری نشده فقط بدلیل جرمی که کرده بازداشت شده.
مادر که از حیرت دهانش باز مانده بود گفت: جرم! آقا این حرفا چیه؟! نکنه طوری شده پنهان می کنید؟!😢😢
سرباز حرفش را دوباره تکرار کرد و رفت....
وای سرم! سرم گیج رفت و نشستم کف کوچه! بعد از اون همه اضطراب دیگه تحمل خبر بدی نداشتم.
نرگس هم هاج و واج به ما نگاه می کرد که متوجه ماجرا شود.
مادر گفت: راحیل دوباره باید بریم کلانتری! نمی دونم چی می خواد بشه!
این بار هرسه به کلانتری رفتیم. بله خبر درست بود پدر بازداشت شده بود گریه امانمان نمی داد...
آخر پدر تازه از مهلکه ای حتمی نجات یافته بود و حالش روبراه نبود. باخود گفتم: پدر مهربانم نمی تواند بازداشت شدن را تاب بیاورد! اما بازداشت شدنش حتما دلیلی دارد که ما نمی دانیم...
سرباز وظیفه هر سه مان را به اتاق رئیس برد.🙁
مادر پرسید آقای رئیس چه شده توروخدا راستشو بگید؟
رئیس کلانتری هم خیلی سربسته گفت: دو روز پیش، آقا ابالفضل را همین بچه های کلانتری از مرگ حتمی نجات دادند الان هم برحسب وظیفه، موردی پیش اومده که باید پیگیری بشه تا قضیه روشن بشه، فقط بدونید ماجرا طوری بوده که بازداشت همسرتون کاملا قانونیه.
مادر اصرار کرد که جوابی بگیرد که من هم شروع به صحبت کردم و گفتم: شما خودتون بچه دارید؟ اگر شما ناراحت بشید می دونید بچه هاتون چقدر غصه می خورن!
الان من و خواهرم غصه پدرمون دارم اون تازه از بیمارستان مرخص شده خیلی ضعیف و بیماره! طاقت زندان نداره؟!
حرفهای من اثر داشت ولی فقط در همین حد که دلیل بازداشت پدر را بفهمیم...
😢😢😔
نویسنده : #خانوم_فیروزی📝
بہ باشگاه تربیتے آسمان بپیوندید
📲 @agha30zadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ نیازمند محتوای #طنز شما هستم 🙂
ارسال محتوا در ایتا به👇
@hamidaghassizadeh
✅ باشگاه تربیتی آسمان
📲 @agha30zadeh
دوستان عزیز ودغدغه مند سلام:
امروز برای گرفتن آزمایش چکاپ به مرکزبهداشت قائم ۵۰ مراجعه کردم اولا که پرسنل این مرکزدولتی همه بدحجاب بودن دوما خدمات برای آقایان جوان هم خانمهاانجام میدادند وازهمه مهمتر اینکه دریک اتاق خدمات نوار قلب برای خانم وآقا همزمان انجام میشد
ووقتی که ازمن خواستن مچ پایم را بالا بزنم جلوی نامحرمان ومن امتناع کردم منو مسخره کردن و هر هر خندیدن که ای وای اسلام به خطر افتاد وخودشون ومردم رو توجیه میکردن که درمسئله پزشکی دیگه محرم ونامحرم وجود نداره و اون سه تا خانمی که توی اتاق تست ریه ونوارقلب بودن چون دیدن که من به حجابم اهمیت میدم تا تونستن جلوی من از روحانیت بدگوئی و ازشعارهای زشتی که روی دیوار ارازل اوباش مینویسن طرفداری کردن... نمیدونم کسی ازشما این روزا اونجا رفته وضع روح وروانی پرسنلش داغونه فقط یکی ازخانومهای پرسنل که خدا خیرش بده ،وقتی دید من به حجابم اهمیت میدم گفت در روببندید ولی بقیه شون اصرارداشتن که درباید باز باشه...واقعا متاسفیم برای یک مرکز دولتی توی خیابان قائم سیدی با این پرسنل عقب مونده ذهنی وعقلیشون
❌پیام یک شهروند که به گفته اش اعتماد دارم👆
شماره تلفنی از این مرکز یا مسئولش یا مافوقاشون دارین؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️ اقوام مجری اینترنشنال ، زراعتی،
از اولین روز #اغتشاشات در کمال آرامش در حال انجام دادن کار روزمره خودشون بودن، نه مورد بازخواست قرار گرفتن، نه مورد توهین موافقان نظام
ولی این داعشی مسلک ها چطور با مخالفان خودشون برخورد میکنند؟؟؟
#استاندارد_دوگانه
📲 @agha30zadeh
هدایت شده از مکتب تمدن ساز
#هم_اکنون
🔹 جلسه بانوان قمی متحصن، با تولیت آستان حضرت معصومه (س) و نمایندگی ولی فقیه شهر مقدس قم/آیت الله سعیدی
#بست_نشسته_ایم
#بیعت_با_ولی_فقیه
#حمایت_از_نظام
•┈•┈••✾•🌿🇮🇷🌿•✾••┈•┈•
🔗 اخبار محصنات را فقط در این کانال دنبال کنید.
@mohsanat_ir
حمید آقاسی زاده
داستانک #راحیلونرگس #قسمت_۹ 💚🍀...... ساعتی که گذشت پدر به مادر گفت قرار است فردا با آقا رفیع، ا
#داستانک
#راحیلونرگس
#قسمت_۱۰
💚🍀......
حرفهای من اثر داشت در همین حد که دلیل بازداشت پدر را بفهمیم...😢😢😔
رئیس کلانتری از من خواهش کرد که بیرون باشم تا جرم پدر را بگوید...
من هم قبول کردم و بیرون اتاق منتظر مادر شدم...
وقتی که مادر بیرون آمد رنگش پریده بود و روی صندلی های راهرو نشست و به من زمین زل زد، من که منتظر خبر بودم گفتم: مادر لطفا به من بگید چی شده من طاقت اون همه دلشوره و نگرانی رو داشتم الان هم همینطور، توروخدا به من بگید. مادر آرام گفت: پدر را بخاطر جابجایی مواد مخدر دستگیر کردند!😢😭
چشمانم از حیرت گرد شده بود و باورم نمی شد... ناگهان یاد بار سنگین پدر افتادم و قضیه را فهمیدم و به مادر گفتم: مادر اون بارهای امانتی! درسته؟!
مادر سری تکان داد و گفت بله دخترم! اشکهایش روی گونه هایش غلتید و ادامه داد: داخل اون باری که پدر بخاطر اونا جونش به خطر افتاد، مواد مخدر جاسازی شده بوده... آخه نمی دونم این چه بلایی بود به سرمون اومد اولش که خطر مرگ و گم شدنش حالاهم که نجات پیدا کرد این بلای دیگه...😔
بعد از مدتی رئیس کلانتری بیرون آمد و گفت: لطفا برید خونه! نگران نباشید ما تمام تلاشمون می کنیم که بی گناهی همسرتون اثبات بشه چون تقریبا مطمئنیم که همسر شما در این ماجرا تقصیری نداره ولی اشتباه ایشون اینه که ندانسته این امانتو قبول کرده و حالا تو دردسر افتاده... ولی اینجا بودن به صلاحتون نیست، اگر خبری بشه بهتون اطلاع میدیم!
بعد از کمی التماس و درخواست که هوای پدر را داشته باشند به خانه برگشتیم...😞😕
آنقدر بی حس و حال بودم که نمی توانستم کاری انجام دهم ولی به زور بلند شدم تا برای ناهار چیزی آماده کنم نرگس را هم صدا کردم تا برای مادر شربت گلاب ببرد تا کمی حالش جا بیاید.🙁
مدتی گذشت و زود هوا تاریک شد ناگهان در حیاط در زدند مادر سراسیمه به حیاط رفت من هم از پنجره نگاه می کردم دیدم که خاله مهتاب آمده مادر خود را بغل خاله انداخت و گریه می کرد... طفلک خاله یکهو هول کرد که چه شده! و مرتب می گفت خدامرگم بده دالکم چه شده ؟!😕😐
مادر متوجه فکر بد خاله شد و گفت: ابالفضلم را پلیس دستگیر کرده دیدی خاله چه به روزم اومده! نمی دونم چرا ابالفضل زد به این کار بدطالع؟!
خاله مهتاب هاج و واج بود و گفت: چه خبر شده... چرا دستگیر شده؟
مادر جریان را برای خاله تعریف کرد... و خاله را به خانه آورد.
همراه خاله بقچه ای بود! همانطور که گره اش را باز می کرد می گفت: مثلا براش آش دوغاوه پختم... طفلکم رو گرفتند... ای خدا بِستون آه بی گناهو از گناهکار! ای خدا خونه شون ویرون کن که این جَوونو اینجور آواره کردن...
😔😔
همینطور که درددل می کرد از آشپزخونه ظرف آورد و برامون آش کشید و گفت: بیاین تا گرمه بخورین، تا بعد ببینیم چه کنیم...🙂🙁😢
نویسنده : #خانوم_فیروزی📝
بہ باشگاه تربیتے آسمان بپیوندید
📲 @agha30zadeh