#عقیق_شعر
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
در تنور سینهها آتشفشانی مانده است
مکتبش را دوستان و دشمنانی مانده است
حاج قاسم رفت اما امتحانی مانده است
تازگیها هرطرف رو میکنی روز خداست
مالک اشتر زمین افتادنش هم ماجراست
حاج قاسم راز و رمز فتح خرّمشهرهاست
با علی همراه شو، میزان علی مرتضاست
غیرت صفّینیان را نهروانی مانده است
ای خمینیباوران! دنیا جمارانی شدهست
ای مسلمان! وقت تجدید مسلمانی شدهست
شهر را یکروز میبینی چراغانی شدهست
کربلا تا قدس لبریز سلیمانی شدهست
منتظر باش اتفاق ناگهانی مانده است
نور پنهان، ماه پشت ابرها، ظلمت زیاد
دشمنی بسیار و فتنه بیحد و بدعت زیاد
بزدل و کجفهم و سازشکار و بیغیرت زیاد
کوفیان! ما اهل ذلت نیستیم! عزّت زیاد!
در دل ما قاب عکس پهلوانی مانده است
حاج قاسم کربلایی بود و سرتاپا حسین
خوش به حال آنکه تا آخر بماند با حسین
لِلذینَ آمَنوا فی هذهِ الدنیا... حسین
هرکه عزم کربلا دارد بگوید «یا حسین»
بار سنگینی به دوش کاروانی مانده است
#مهدی_جهاندار
#شعر_پایداری
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر
به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم
دوباره پر شده از حرفهای دردآور
دوباره قصۀ تاریخ میشود تکرار
دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر
دوباره آمدهاند آن قبیلۀ وحشی
که میدرید جگر از عموی پیغمبر
عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر
به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند
عجوزههایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر
مباد اینکه بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر
چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر
به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود
مباد اینکه بخوابیم گوشۀ سنگر
زمان زمانۀ بی دردی است، میبینی
که چشمها همه کورند و گوشها همه کر
هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر
خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سربلند میآیند یک به یک بیسر
اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر
به دودمان سیاهی بگو که میباشند
تمام مردم ایران سپاه یک لشکر
به احترام کسی ایستادهایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور
نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه مالک اشتر
بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر
به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمیکنم باور
چگونه است که ما کشته دادهایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟
چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟
چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله
چه آخریست که آغاز میشود از سر
جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر
خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر
شکوهِ عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر
نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند
همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
فقط نه پایۀ مسجد که عرش میلرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر
یهودیانِ مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهیِ چادر دلیل روشنتر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سیدحمیدرضا_برقعی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
بر دوش کشید بار انسانها را
از بند رها کرد مسلمانها را
یک مرد فقط مانده... به نامش بزنید،
میدانها کوچهها خیابانها را
#صادق_میرصالحیان
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
چشمی اگر خفته ست، چشمی هم به در مانده
می دانی آیا چند ساعت تا سحر مانده؟
تا صبح، شب های فراق یار، طولانی ست
هر چند می دانی زمانی مختصر مانده
این جمعه باید زودتر بیدار شد از خواب
این جمعه خورشید از طلوع صبح درمانده
آن انتظار بی قرار جمعه ها، افسوس!
این جمعه در تقویم، مفقود الاثر مانده
تاریکی شب رفته اما روز پیدا نيست
اخبارگو این بار در شرح خبر مانده
گویا همان مردی که دائم در سفر بوده
قصد شهادت کرده دیشب، در سفر مانده
در کلّ دنیا حاج قاسم یک نفر بوده
از جنس قاسم ها ولی صدها نفر مانده
سردار دل ها! از نظرهامان اگر رفتی
یادت ولی بی هیچ اما و اگر مانده
باید بگويم تسلیت ایران مشکی پوش!
تو روسپیدی همچنان، تبریک! فرمانده!
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مریم_کرباسی_نجف_آبادی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
می چرخم و می خوانمش در گود آن را
آن یکّه میدان دار را، آن پهلوان را
در او تهمتن جلوه ی هر روزه دارد
در غیرتش دیدم رگ پیشینیان را
رویین تنی با تاب جنگ هشت ساله
بگذاشت بی تب پشت سر هر هفت خوان را
آن ابر رحمت که به هر سو رخت بسته است
آورده با خود سایه ی امن و امان را
از زیر دست خاک و خل بیرون کشیدی
گنجینه ی فرهنگ عهد باستان را
همراه کاوه بر علیه جور ضحّاک
افراشتی دفش و درفش کاویان را
(این خاک خاک آرش ایرانیان ست
با جان «به زه کردند» این مردم کمان را
دیروز اگر یک تیر بود و یک کمانگیر
امروز بنگر بی شماران مرزبان را)
رفتی به جنگ دشمنان بیرون از این خاک
می خواستی زخمی نبینی آشیان را
در باغ دیدی ردّپای آفتی چند
برداشتی از روی پرچین نردبان را
بر آسمان خشک و خالی گریه کردی
افراشتی تا بیرق رنگین کمان را
زیر پر تو قله ی سیمرغ گل کرد
از سایه تا آیینه بردی شاهدان را
پرواز بود و پهنه ای تا بی نهایت
دادی نشان بال و پرها آسمان را
رد قدم های تو خود سنگ نشان بود
تا منزل مقصود بردی کاروان را
انسانیت در تو بهار دیگری داشت
وقتی که می بینی نیاز آهوان را*
نام تو بود و بختک دلواپسی ها
آشفته کردی خواب های سرگران را
صوت عقاب از بین پرهایت شنیدم
از پشّه ها هم وزوز خط و نشان را
دشمن هدف های زیادی داشت بی شک
زیرا تصاحب کرد هر چه کاهدان را!
کار تو کار پیر امّت بود سردار!
همراه خود کردی دل پیر و جوان را
لشکر چه لشکر سر به سر ماه و ستاره!
آری درآوردند بهت کهکشان را
خوردی همه حسرت همه افسوس هر بار
تشییع کردی پاسداران یگان را
داغ از تو ذره ذره می کاهید چون شمع
با هر شهیدی داده ای از دست جان را
دیدم میان خاک و خون انگشترت را
آن دست را آن فاتح درب جنان را
آن دست در دست خداوند است اینک
آنجا که حتی نیست منهاجی گمان را
باغِ زمستان گشت لبریز از شکوفه
رفتی و آوردی هزاران ارمغان را
از بعد تشییع قیامت گونه ی تو
بر دوش خود حس می کنم باری گران را
تلخم چنان چایی که پر می کرد آری
شیرینی لبخندهایت قنددان را
طبعی که با رطل گران فیض خو کرد
باور نخواهد کرد هرگز استکان را
آنقدر دستت حلقه ی درگاه را زد
تا عاقبت دیدی درون آستان را
ای رود قدر جرعه ای هم یاد ما باش
حالا که در آغوش داری بی کران را
***
قدر قصیده خواندنی در گود بودم
می چرخم اما داده ام از کف عنان را...
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مهرداد_مهرابی
*. نقل است که روزی سردار سلیمانی در شرایطی از عراق تماس می گیرند که صدای تیراندازیها به وضوح به گوش میرسیده و می گویند شنیده ام در تهران برف سنگینی آمده است، با این برف آهوانی که در کوه نزدیک پادگان مقر سپاه وجود دارند حتماً برای پیدا کردن غذا پایین میآیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کنید و در چند جا قرار دهید که از گرسنگی تلف نشوند. بعد از ظهر هم مجدداً زنگ می زنند و پیگیر می شوند. از ایشان سوال می پرسند در این شرایط سخت که با داعش درگیر هستید چرا به فکر آهوهای نزدیک مقر افتاده اید؟ ایشان می گویند: «من به شدت به دعای خیر آنها اعتقاد دارم»
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»
الا روح صداقت، معنی ایثار و آگاهی!
جهان غرق است در خودبینی و تزویر و نادانی
تویی از عاشقان سر به زیر و سربلند ماه
تویی از اهلبیت عشق ای خورشیدپیشانی
دمی که با شهیدان خدایی راز میگویی
تو حتی میتوانی قدسیان را هم بگریانی...
نوشتی دیو نفست را ببر اول به قربانگاه
به روی خاتم انگشترت با خط دیوانی
خلیل خودشکن کم دیدهام چونان تو در میدان
که اسماعیل جان را میکند هر روز قربانی...
الا پیر خراسانی، مریدی این چنین داری!
سَبَق بردهست از رستم مگر این گُرد کرمانی
سلام ما به این ظلمتشکن ماه بلنداختر
درود ما به آن خورشید، آن پیر خراسانی
صدای پارسایان از عراق و شام میآید
مگر ایران برون آرد جهان را از پریشانی...
الا ای قاسم فتح درخشان! فتح دیگر کن
که خصلتهای قاسم داری و خوی سلیمانی
در این میدان فراوان مدعی دیدم مگر آخر
نگین قدس را از دست اهریمن تو بستانی
#علیرضا_قزوه
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
هنگام حماسه تیغ بران بودی
همرزم دلاور شهیدان بودی
هربار که انقلاب سربازی خواست
سردار همیشه مرد میدان بودی
#فاطمه_نانیزاد
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
قلم گرفتم به دستم اما ، هنوز هم عاشق تفنگم
اگر سرم، کلمه کلمه شورم اگر دلم ، واژه واژه جنگم
بگو که من هر چه شد، می آیم! مرارهاکن به خود می آیم
برای فتح احد می آیم، می افتد این قله هم به چنگم
بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه
به دست مردان انتفاضه ،هنوز تیغم هنوز سنگم
مراندیده مگیر اما ، برادرم را ندید دادم
شهید بودم، شهید دادم نه اهل نامم، نه اهل ننگم
سرم شکستهست گرچه از کین،گمان مبر سرشکسته باشم
حماسه ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم
اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی خروش باشد
خدا کند باده نوش باشد رفیق اگر می دهد شرنگم
اگر چه از دوست شکوه دارم رسید وقت نبرد اما
غبار را هم زدوده حتی برادرم قاسم از تفنگم
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حسن_خسروی_وقار
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
زینب ای شیرزن قافله صفشکنان
این شهیدان تواند اینهمه خونینکفنان
از حضور حرمت قبلهی عشق است دمشق
زینبیه است بهشت شهدای دم عشق
خانه گر در گذر سیل شهادت باشد
حرم زینب کبری به سلامت باشد
رفت سرباز تو سر باخت و مهمان تو شد
حاج قاسم یکی از خیل شهیدان تو شد
شرزه شیریست که از سوی کنام آمده است
صبح صادق ز شب تیرهی شام آمده است
چون همایی که پی اوج سعادت میگشت
همهی عمر به دنبال شهادت میگشت
عاقبت عکس رخ یار که در جام افتاد
آنکه شد کشتهی حق نیکسرانجام افتاد
آفتابی که شده در شب بغداد شهید
از فرودینه به لاجرعه خط جور کشید
باز هم سید و سالار نیامد از خط
باز هم میر و علمدار نیامد از شط
جنگ در فلسفهی شیعه مجال است مجال
مرگ در دیده عشاق وصال است وصال
...
دیدهام سوختنش را که شبی سوخت تنش
سوخت از غیرت و نگذاشت بسوزد وطنش
جامهٔ سرخ برازندهٔ مردان خداست
رُسته یک دشت شقایق به تنِ پیرهنش
شیر این بیشه چه کردهاست به دشمن که هنوز
روبهان میترسند از نگه صفشکنش
گفت که پای حرامی به حرم وا نشود
سر او رفت ولی ماند سر این سخنش
بر شهید غم او غسل و کفن حاجت نیست
اشک عشاق دهد غسل و شود خون، کفنش
قطعه قطعه شد و سرباز حسینش خواندند
تیرباران شد و خواندند غلام حسنش
آنقدر سوختهی روضهی انگشتر بود
ماند آخر فقط انگشت و عقیق یمنش
مورم و دست به دامان سلیمان زمان
قاصدی کو که سلامی برساند ز منش
#حاج_قاسم_سلیمانی
#محمود_حبیبی_کسبی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
خورشید شدی، دمیدی از نو در خون
خونِ تو مگر به خود بیارد ما را
#مبین_اردستانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
شانههای مرتضی لرزید ازاین داغ سترگ
مالک اشتر مگر از روی زین افتاده است؟
عطر جنت در فضا پیچیده از هر سو؛ مگر،
کاروان مُشک در میدان مین افتاده است؟
چار سوی این کبوترهای پرپر را ببین
آیههای روشن زیتون و تین افتاده است
دستبردامان شاه تشنهکامان یافتند
دستهایش را که دور از آستین افتاده است
زوزۀ کفتارها از هر طرف برخاستهست
شک ندارم این که شیری در کمین افتاده است
کربلا در کربلا تکرار شد بار دگر
ماه زیر خنجر شمر لعین افتاده است...
کوه آهن بر زمین افتاده یاران کاینچنین
لرزه بر اندام کاخ ظالمین افتاده است
سر جدا... پیکر جدا... این سرنوشت لالههاست
خاتم مُلک سلیمان بینگین افتاده است
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سعید_بیابانکی
🔹عقیق شعر
@alghighpoem
رفت و با خون خودش باز به ما ثابت کرد
وطنم پر شده از نام سلیمانیها
#شهید_آیت_الله_سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
#فائزه_امجدیان
🔹عقیق شعر
@aghighpoem