❤آهنگ مازنی❤
ادامه ی قسمت نهم داستان 🌸 بازی روزگار 🌸 حورا گفت من شاید ببخشم اما این کارتون در شان یک دبیرستانی
داستان 🌸 بازی روزگار🌸
قسمت دهم
مهرداد با خوشحالی بطرف خونه حرکت کرد و به محض ورود به حیاط گفت زهرا کجایی زهرا ، خواهرجون من!
زهرا گفت خدا بخیر کنه لابد باز باید لباستو بشورم بخدا دیگه چیزی ازش نمونده یک کم بشورمش فقط چند تار نخ ازش می مونه چقد شلخته ای تو داداش
مهرداد گفت راستی سلام عرض کردم
زهرا خجالت کشید و گفت ببخشید سلام
حالا بگو چیکارم داشتی
مهرداد گفت یه خبر خوش دارم
زهرا گفت خدارو شکر پس حورا خانم جوابت کرد
مهرداد گفت مگه حورا دکتره
زهرا گفت زود باش بگو دیگه
حتما حورا فهمید چیزی تو اون کله ات نیست
مهرداد گفت چی میگی تو واسه خودت امروز دوتا اتفاق خوب افتاد جاویدو که میشناسی همونی که عید برامون یه عالمه وسیله آورد
زهرا گفت ایش من برم زن اون از خود راضی شم پسره ی هیز و پر رو اصلا ازش خوشم نمیاد
مهرداد گفت ترمز کن با هم بریم جاوید مگه خرکله شو گاز گرفته که بیاد تورو بگیره
زهرا گفت پس من رفتم
مهرداد گفت خبر رو نمیخوای بشنوی
گفت نه لابد میخوای بگی جاوید ازدواج کرده دیگه
گفت نه بابا بهت گفتم که چه پسر بی ادبی بود و چقدر هم ضد من بود
زهرا گفت خوب
مهرداد گفت خوب نداره که امروز چنان پیش آقای ملکی همون دبیر بداخلاقمون به پشتیبانی از من درومد که تعجب کردم نزدیک بود بخاطر من اخراج بشه
زهرا گفت ساده نباش کسی که رقیبته هیچوقت رفیق نمیشه ببین چه خوابی برات دیده
مهرداد گفت برو بابا تو هم به همه مشکوکی زهرا میدونست مهرداد خبر اصلیشو نگفته ولی عمدا گفت چشم داداش خدانگهدار
مهرداد گفت کجا به سلامتی
زهرا گفت برنج رو گازه کار داشتی مگه؟
مهرداد گفت خبر مهمتر رو نگفتم هنوز
زهرا گفت لابد حورا خانم هم بهت گفته تو پسری خوبی هستی
مهرداد گفت این الان کجاش بده
گفت ازونجاش که تو هنوز هیچی بلد نیستی
وقتی یه دختر بهت میگه تو پسرخوبی هستی باید به بقیه ی جمله ش دقت کنی
با خنده گفت لابد حورا خانمت گفته من اگه یه روزی بخوام ازدواج کنم قطعا تو را بر می گزینم
مهرداد گفت لوس نباش دیگه
زهرا کنار ایوون نشست و پاشو در حالی که تکون میداد گفت الهی فدای داداشم بشم که دختره تو چشش پشه میره فکر میکنه لابد بهش نظر داره
مهرداد گفت پشه چیه امروز در مورد کفشی که داده بود پرسید
زهرا گفت اوهه این خبر خوبت بود مسخره ات کرد بدبخت کفشتو دید که مثل کفشهای میرزا نوروز دهنش بازه گفت لااقل اونو می پوشیدی
مهرداد گفت نه بابا یه عالمه با هم حرف زدیم
زهرا گفت آخرشو بگو
مهرداد گفت هیچی دیگه آخرش دروازه رو بست گفت بفرما خودشم خنده اش گرفت چقدرم خنده هاش قشنگه پدرنامرد!
زهرا گفت داداش من این قبری که تو بالاش گریه میکنی مرده توش نیست علافی برادر من علاف!
مهرداد کمی نگران شد و گفت زهرا جان ازت خواهش میکنم بجای اینکه بشینی ته دلمو خالی کنی بگو چیکار باید بکنم
من که نمیتونم با دختر نامحرم حرف عاشقونه بزنم
یچییزی هم هست اینه که میترسم همین کورسوی امیدمم خاموش بشه
زهرا گفت فرقی نداره اگه واقعا می دونی جوابش منفیه حتی رفتنت به اونجا و دوست داشتنت هم اشکال داره
چرا میخوای الکی امیدوار باشی
زهرا وقتی داشت می رفت گفت از خداشم باشه داداش من خوش تیپ و زرنگه تو دبیرستان همیشه شاگرد اوله
حالا بی پولی که ایراد نیست
نداریم چیکار کنیم ما که تلاشمونو داریم میکنیم خدا هم روزی رسانه کی تا حالا از گشنگی مرده
مهرداد بغض کرد و گفت زهرا می ترسم
زهرا اگه نشه من دق میکنم
کتابشو پرت کرد رو ایوون و گفت کاش پول دارو رو نمیبردم بدم
اصلا کاش ده دقیقه دیرتر رفته بودم داروخونه
زهرا گفت نگران نباش اگه قسمتت باشه زمین و آسمون هم دست به یکی کنن نمیتونن اونچه خدا مقدر کرده تغییرش بدن تو که اینقدر کم جنبه نبودی داداش
بیا ناهارت یخ بوده یختر شده
مهرداد تا آخر شب نگران بود و تازه فهمید که چقدر به حورا دلبسته
هر چند ظاهرا به شوخی شروع شد اما جدی جدی تمام فکر و ذکرش شده بود حورا خانم
دنبال بهانه ای بود که فردا هم بتونه حورا رو ببینه اما هرچی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید
صبح زود بیدار شد و داشت میرفت مدرسه که چشمش به نون کوهی روی تاقچه افتاد
نونهایی رو که خاله براشون فرستاده بود و هرکی میخورد ازش تعریف میکرد یه پلاستیک کوچیک برداشت و چندتا نون کوهی ریخت تو پلاستیک
مادرش گفت برای کی میخوای ببری
مهرداد گفت برای زنگ تفریح میخوام بچه ها چند بار برام ساندویچ گرفتن من که پول ندارم تلافی کنم لااقل نون کوهی ببرم براشون بعد با خنده گفت حداقل چندتا دندونشون بشکنه دلم خنک بشه
چشمکی به زهرا زد و زهرا با اشاره گفت فکر خوبیه و تاییدش کرد
ادامه دارد.....
نویسنده سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5816748610691273176.mp3
4.63M
میلاد قهاری🎤
سروشته دل(نازنین برو)
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5960850948224988727.mp3
2.92M
بهنام حسن زاده🎤
ریمیکس
هرچی غم داشتمه یاد هاکردمه
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5816748610691273132.mp3
7.14M
#شعر_شبانه
شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد
نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای «نشکن!» را نمی فهمد
هزاران بار دیگر هم بگویی: «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد
من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد
چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد
برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد... کسی من را نمی فهمد
#نجمه_زارع
ارسالی از: Arghavan
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5816748610691273133.mp3
11.41M
سنتی شبانگاهی
شجریان و لطفی🎤
سخن عشق
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی از :صفر قربانزاده ارتفاعات بندپی
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
شنبه🌞 🖼
۹ هره (حره) ماه ۱۵۳۵ تبری
۸ مهر ۱۴۰۲ شمسی
۳۰ سپتامبر ۲۰۲۳میلادی
۱۴ ربیع الاول ۱۴۴۵قمری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🍀کانال آهنگ مازنی🍀
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5816748610691273295.mp3
1.97M
سعید حسین زاده🎤
آرفق آ رفق
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5947440999469944391.mp3
14.55M
مجیداحمدی🎤
شاد تکدست🤘
چکه سمارشتی 🫠
میکس شاد😍
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
4_5819000410504957460.mp3
14.24M
مرتضی باب🎤
عاشقی
#امام_زمان
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5785061011996283639.mp3
7.24M
زنده یاد استاد ارزمون شکارچیان🎤
ای یار نادون (قدیمی)
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5819000410504957492.mp3
28.51M
پرهام کریمی 🎤
چند تا از جدید ترین آهنگها
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
انیمیشن سینمایی بالا قسمت سوم http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁
44.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن سینمایی بالا
قسمت چهارم
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸
4_5819000410504957502.mp3
16.56M
سنتی عصرگاهی
نور محمد طالبی 🎤
پادکست آهنگها
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مژده که میلاد شه خاتم است
عید سعید نبى اکرم است
مژده که مسرورى عالم رسید
خرمى عالم و آدم رسید . .
خجسته میلاد رسول اکرم محمد مصطفی برشما شیعیان پیشاپیش مبارک باد ⚘😍
https://eitaa.com/joinchat/1590886727Ce2271ddd96
کانال دلبرانه❤️👆👆👆
بزنید رو لینک لطفا
30.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از سریال متهم گریخت
هاشم زنده س😍 الهی خدا مرگت بده هاشم😂
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
AHANGMAZANI (8).mp3
3.88M
دیداش🎤
انّه وعده نَیر کیجا
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5819212268356767933.mp3
6.05M
بهنام حسن زاده🎤
🎶نوری ریکا
#جدید
🎶AHANGMAZANI❤️
4_5917931657863635151.mp3
3.45M
قدرت آقاملایی🎤
رقیه
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت دهم مهرداد با خوشحالی بطرف خونه حرکت کرد و به محض ورود به حیاط گفت زهرا ک
داستان 🌸 بازی روزگار🌸
قسمت یازهم
اما مهرداد بخودش گفت تا زنگ بخوره چجوری این نونهارو نگهدارم کیف هم ندارم یادش اومد میتونه مغازه ی کنار دبیرستان امانت بذاره
وقتی رسید به مدرسه نون ها رو گذاشت پیش پیرمرد مغازه دار و رفت کلاس جاوید باز هم باهاش گرم گرفت مهرداد یاد حرف زهرا افتاد ولی وقتی زنگ تفریح جاوید برای مهرداد ساندویچ خرید و حتی با دوست صمیمیش بخاطر اینکه مهرداد رو بخاطر پارگی کفشش مسخره کرده بود درگیر شد و هزارتا حرف بهش زد مهرداد مطمئن شد که جاوید همچین پسر بدی هم نیست و زهرا زیادی بدبین شده بود
زنگ که خورد سریع رفت مغازه ی پیرمرد و صبر کرد بچه ها برن نونهارو گرفت و از پیرمرد هم تشکر کرد و رفت سمت خونه ی حورا
خواست در بزنه اما با خودش گفت صبر میکنم از مدرسه برگرده هرچی منتظر ماند خبری نشد بالاخره تصمیم گرفت در بزنه وقتی زنگ در رو فشار داد پیرزنه بدون اینکه آیفونو جواب بده لنگ لنگان اومد پشت درو گفت چیه باز تویی که اونقدر بلند خندید که مهرداد متوجه شد پیرزن سه چهارتا دندون بیشتر نداره
مهرداد هم خندید و گفت فقط اومدم یه امانتی برای حورا خانم دارم بدم
پیرزنه گفت کو بده ببرم
مهرداد گفت اگه امکان داره بگین خودش بیاد
پیرزنه گفت ای ناقلا خیلی زرنگی ولی پسرم بدجایی دل دادی پدرش ببینه میکشتت بهت گفتم که شمربن ذی الجوشنه؟
مهرداد گفت بله یکی دوبار گفته بودی
پیرزنه گفت البته حورا خانم به رشیدتر از تو باج نداده تو که جوجه ای
بعدش انگار که یهویی چیز مهمی یادش اومده باشه گفت پسرم بهت نگفتم از خیرش بگذر
عاقبت خوبی نداره از من گفتن بود
البته تنها امیدم به اینه که حورا خانم عذرتو میخواد وگرنه روز روشنت شب تار میشه
دلم برای مادرت می سوزه که لذت عشق برای توئه ولی غصه خوردناش مال مادر بیچاره ت هس بعد دو سه قدم برگشت و گفت امانتی رو بده من ببرم
بهش بدم و تو از همینجا تمومش کن
مهرداد گفت چیزی بینمون نیست
پیرزن گفت پسرجان تو ف بگی من میرم فریدونکنار من همون روز اول فهمیدم تو بخاطر بدهیت نیومدی تو دلت گیره از حالت چشات و طرز ایستادنت میشه فهمید
حورا دختر خوبیه خیلی هم با دین و ایمونه برعکس پدرش دل مهربونی هم داره اما پسرم ما بی پولا هیچیمون باهاشون جور نیست
درسته حورا دختر خوبیه اگر هم بر فرض محال اونم بهت علاقه پیدا کنه هیچ چیز مشترکی بینتون نیست حورا از صبح تا غروب یا داره درس میخونه یا داره برای کمک به طبقه ی ضعیف تلاش میکنه یا با فامیلااش که خارجن حرف میزنه تو حتی هزینه ی تلفن ماهانه شو هم نمی تونی در بیاری اول همه میگن ما با نداریت میسازیم ولی وقتی خرشون از پل گذشت میگن درسته که گفتیم می سازیم ولی نه دیگه با این وضع اسفناک
چی میگی پسرم صداش بزنم حتما
مهرداد گفت اگه امکان داره لطفا صداش بزنید
پیرزن گفت ای دل غافل من دارم به کی نصیحت میکنم باشه وایسا صداش بزنم
نیای تو حیاط
مهرداد گفت چشم مادر جان نمیام
پیرزن در حالی که داشت میرفت گفت اونی که باید مادرجان صدام میزد الان زیر خروارها خاک خوابیده پسرجان به من نگو مادرجان روزگار بفهمه کسی به من گفته مادرجان سریع میاد ساکتش میکنه
من تورو مثل پسرم دوست دارم .....
مهرداد دیگه صدای پیرزن رو نمیشنید و با خودش گفت چقدر حرف میزنه این پیرزن!
داشت با شاخه گلی که از لای نرده ها اومده بود بیرون بازی میکرد که صدای حورا خانم اومد که گفت آقا پسر گلارو پرپر نکنی
مهرداد سلام کرد و گفت نه خانم دیگه اونقدرام ....
حورا گفت نه قصد توهین نداشتم بعد با خنده گفت باز بدهی آوردین یا اومدین پول قرض کنین
مهرداد هم از فرصت استفاده کرد و گفت یعنی پولم قرض می دین
حورا گفت اگه کسی تاییدت کنه ...بعد بدون اینکه ادامه بده گفت راستی شما درس میخونید مهرداد گفت بله سال آخرم
حورا گفت هیچوقت نگو سال آخر پیامبر ما گفته ز گهواره تا گور باید دنبال علم و دانش باشید
مهرداد گفت پس کار و رندگی تعطیل ؟
حورا گفت نه منظورم این نیست که تا ابد برین کلاس ولی مطالعه رو فراموش نکنید
نگفتین چیکار دارین مهرداد انگار تازه یادش اومد به چه بهانه ای اومده در خونه شون یک کم فکر کرد و گفت آهان مادرم یه مقدار نون کوهی براتون فرستاده هر چند به کلاس شماها نمی خوره ولی برگ سبزی است ....
حورا گفت مادرتون منو از کجا می شناسه
مهرداد گفت از بس از شما تعریف کردم خواهرمم عاشق شما شده
حورا نان را گرفت و یه تیکه از نون کوهی را انداخت دهنشو و گفت نه واقعا خوشمزه ست دست مادرتون درد نکنه
بعد خندید و گفت می تونم یه خواهشی ازتون بکنم
مهرداد گفت شما جون بخواه
حورا گفت اتفاقا جونتونو نمیخوام و میخوام برای خودتون باشه پدرم برخوردش زیاد خوب نیست و اگه تصادفا شما رو اینجا ببینه بد جوری اذیت میشین
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
👇👇
ادامه ی قسمت یازدهم
داستان 🌸 بازی روزگار 🌸
اگه پسر لاتی بودین هیچوقت سفارش نمیکردم ولی واقعا صداقت و سادگی از سر و روتون می باره دوس ندارم الکی اذیت بشین
مهرداد که انگار آخرین فرصت متهم برای فرار از اعدام باشه به سرعت گفت همچین الکی هم نیست محبتی که شما به من کردین و باعث نجات جون پدرم شدین حتی اگه دست و پامو هم قطع کنن ارزششو داره
حورا گفت خیلی تند رفتی آقای .... اسمتون چی بود
مهرداد گفت نوکر شما مهردادم
حورا گفت بزرگی ولی بهتون نمیومد اینقدر زبون باز باشید
مهرداد گفت زبون بازی نیست حرف دلمه خودش فی البداهه میاد
حورا گفت آقای فی البداهه عرض کردم باید قید اینجا رو بزنید دیگه فایده ی بداهه سراییتون برای چیه
مهرداد گفت اگه دلیلش فقط اخلاق پدر بزرگوارتون باشه مشکلی نیست پدره و حق داره از ناموسش دفاع کنه ولی من هم پسر خیابونی و ولگرد نیستم
حورا سکوت کرد و به پیرزنه گفت بریم ننه جان
مهرداد گفت فقط یک کلمه جواب بدین قول میدم هیچوقت مزاحمتون نشم
حورا گفت من حرفامو زدم
مهرداد گفت عرض کردم فقط برای اخلاق پدرتون گفتین نیام یا شما بدتون میاد پسری با این شکل و شمایل در خونه تون منتظر بمونه؟
حورا گفت زبونتون و ادبتون باعث شده ایرادی در شما نبینم
حالا لطفا برین مهرداد گفت دیگه مزاحم نمیشم ولی تا شما مستقیما نگین دیگه سراغ من نیا من اون روبرو کنار داروخونه میشینم و گلهای حیاطتونو تماشا میکنم قول هم میدم پرپرشون نکنم
حورا گفت هرجور راحتین فقط سعی کنید پدرمو بشناسید من حوصله و دلِ دیدن دست و پای شکسته را ندارم
مهرداد از ذوق افتاد جوب کنار دروازه
حورا خندید مهرداد گفت نگران نباش من چیزیم نشده
پیرزنه به بهانه ی کمک اومد سمت مهرداد و گفت عجب پیله ای هستی تو خلاصه کار خودتو کردی ولی بد کاری کردی و من از عاقبتت می ترسم
یواشکی در گوش مهرداد گفت هر وقت دلت تنگ شد من و مثل مادر خودت بدون من هواتو دارم پسرم ولی قول بده هیچوقت بلایی سر خودت نیاری من طاقت ندارم یه پسر دیگه مو از دست بدم
مهرداد دست پیرزن را بوسید و گفت قول میدم مثل مادرم دوستتون داشته باشم
مهرداد این چند دقیقه دیدارش با حورا را تا ساعت ها برای زهرا تعریف کرد وتا نزدیکای ۱۱ شب نذاشت زهرا بخوابه زهرا خوابش میومد گفت داداش یکدقیقه دیدیش پدرمونو درآوردی
بخاطر دختر مردم داری خواهرتو جوانمرگ میکنی بس کن دیگه
مهرداد گفت دیگه دختر مردم نیست حورا تمام زندگی منه
زهرا خودشو لوس کرد و گفت پس خواهر جونی چی؟
مهرداد گفت خواهر یعنی تاج سر حالا برو میخوام بخوابم
زهرا گفت دستت درد نکنه این جای تشکرت بود
مهرداد گفت باشه حالا خودتو لوس نکن آجی کوچولوی خودمی
مهرداد فردا صبح با ذوق و شوق رفت دبیرستان و جاوید هم مشتاقانه اومد سراغش که داداش زنگ خورد جایی نرو میخوام یجایی ببرمت عشق کنی
مهرداد گفت ولی من اهل مهمونی نیستم
جاوید گفت کی از مهمونی حرف زد میخوام ببرم دفتر پدرم بعد از ظهرها بیای با هم کار کنیم اونم با حقوق مکفی
مهرداد خندید و گفت مکفی یعنی چقدر
جاوید گفت خودمم نمیدونم همه میگن منم گفتم
بعد از زنگ همراه جاوید رفت طرف دفتر پدرش اما وسط راه آقای ملکی بزور سوارشون کرد و گفت بیاین هرجا میخواین برین می رسونمتون مهرداد هرچی گفت نه جاوید قبول نکرد و گفت بیا بابا کیف نمیکنی دبیر اخموی اوایل الان داره سرویسمون میشه قطعا رو ما حساب دیگه ای باز کرده بعد با خنده گفت یه بیست مفتی هم افتادیم وقتی سوار ماشین شدن آقای ملکی عصبی بنظر می رسید مهرداد به جاوید هم گفت اما جاوید گفت خیالت نباشه بخواد حرکت اضافی کنه دو نفری خفتش میکنیم
وقتی ماشین پیچید تو کوچه ی خاکی انتهای شهر مهرداد گفت دفتر پدرت اینجاست واقعا
آقای ملکی گفت آره من خودم چندبار رسوندمش
کنار یک ساختمون نیمه کاره نگهداشت و گفت اینجاست
جاوید جون بچه ها رو صداشون بزن
جاوید سریع پیاده شد و انگشتاشو گذاشت دهنش و چنان سوتی زد که گوش مهرداد زنگ کشید
سه چهار تا پسر درشت اندام با هیبت عجیب و غریب و شبیه لات ها از ساختمون پریدن پایین
آقای ملکی به مهرداد گفت پیاده شو
مهرداد وقتی پیاده شد آقای ملکی سریع دور زد و به جاوید گفت بچه ی مردمو نکشیدااا فقط ادبش کنید کافیه
یادتون باشه حتما انگشتشو بشکونید
ادامه دارد..
نویسنده: سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5767207009040469413.mp3
4.58M
دور همی
نامردون مره چی چو بزونه
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا