eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
82هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوئِنِ ونگ و وا زنگ و تال صدا بهار کوه هوا گوئِن:گاوها تال: نوعی زنگوله ی بزرگ مخصوص گاو 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
@AHANGMAZANI (3).mp3
6.01M
علی براری🎤 چاربیداری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
AHANGMAZANI ❤️10آهنگ علی رزاقی❤️.mp3
22.98M
علی رزاقی🎤 دیگه بسّمه بلال بلال قلبم می لرزه به دیدن من بیا مهتاب در اومد😍 سنه قربان فاطیما😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هاکیجا شه مار بو انّه قیافه نهیره صبر هاکنه بل من بیِم😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5864080288459526300.mp3
2.4M
ژاپونی بنویشتی😂😂😂 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
به نام نامی یزدان پاک و عرض ادب حضور مستمعین گرانقدر سخنرانی شروع بیه او شمه دس دره بهلین بنه بئین
به نام خدای عزّ وجَل عرض ادب و احترام حقیقتش سخنرانی هم حس و حال میخواد و هم استعداد و الحمدالله من همه چیو دارم جز همین دو مورد😜 ولی بقول معاون کلانتر حالا که دوستان اصرار دارند ما هم یه سخنرانی میکنیم بادا باد آقا ما یه جایی دعوت بودیم قرار بود برای دخترشون خواستگار بیاد ما را هم به عنوان بزرگ فامیل دعوت کردند من نه بلدم حرف بزنم نه تیپ و قیافه ی درست درمونی دارم نه جیب پرپول حالا چرا دعوت میکنند خودش یه معماست و من تو این مجالس متوجه شدم که بعد از کار تو معدن سخت ترین کار بزرگ فامیل شدنه هم باید بیشترین کادو رو بدی هم تو چشمی و هم ازت انتظار دارن همه چی بلد باشی آقا داشتمه میگفتم که من و بانو سوار پراید وحشی شدیم و با سرعت بالای ۱۵۰ کیلومتر بر سه ساعت به طرف مهمانی حرکت کردیم و با خودم جشن بزرگانه ایشاالله مبارکش باد و زمزمه میکردم هلا گرم نکفیده بودم که خانم گفت چیه جیف دله اغوز اشکنّی باتمه خانم جشنه دیگه گفت دونّی جشنه پس ایس کن شیرینی بخریم 😄 گفتم شیرینی چرا نه به داره نه به باره جشن نیست که جلسه ی خواستگاریه گفت ته دس همه جا خنّه زن بیمی لینگ دمپایی، ماشین ابالقراضه لباس وصله پینک لااقل دست خالی نباشیما گفتم باشه یه ۵۰ تومنی نو دادم دستشو گفتم باشه برو بخر گفت کارت هاده گفتم کارت که دست خودته خندید و گفت تره دق دکفه گفتم تو آلزایمر گرفتی منو چرا دق بیفتد به هرحال رفت و شیرینی خرید و اومد دیدم آهاهاهاها اتا جعبه ونه دس دره اتّا میزتلویزیون انّا آقا وقتی رسیدیم و الحمدالله تحویلمونم گرفتن یک کم نشستیم من نیس که کمی بتیم بکم! گفتم شام بخوریم که خانم میزبان گفت داداشم باید بیاد بزرگ طرف آقامون شمایین بزرگ خاندان ما هم داداشمه گفتم الان کجاست گفت رودهن رو رد کردن گفتم خا پس نگران نباشید فردا ناهار می رسند گفت نه بابا داداشم سنگین سواره سریع میاد وه ای کجه حرف بیه سنگین سواراکه یواشتر میان خواستم حرف بزنم که دیدم خانم لبو لوشه گاز میگیره و فهمیدم سکوت دوای درده آقا ساعت ۹ شد رو به آقای میزبان گفتم پسرعمو الان خواستگارا میرسن نمیشه که ما سر شام بشینیم که دیدم خانمش گفت خواستگارها گفتن ۱۱ میاییم داداشمم الان رسیده محل فقط خواهشی که دارم یک کم تندخو هست شما به دل نگیرین گفتم من چرا داداشتونو ندیدم گفت چون تریلی داره کمتر تو مهمونی ها میاد ما بهش میگیم عزت خان و با خنده و مغرورانه گفت ولی دوستاش میگن عزت سبیل آقاااااااا مره وحشت بیته تریلی داره عزت سبیل هم که هست تندخو هم هست؟ خدایا تو رحم بر امه کچیک تن هاکن آقاااااااا یکدفعه دیدم سروصدا شد که بچه ها ساکت عزت خان دایی اومد همه ساکت شدن من تمام وجودمو ترس و لرز گرفت و برای احترام پاشدم وایسادمو مهمانها هم به احترام اینکه من ایستادم همه پاشدند منتظر بودم یک مرد دومتری با شکم بزرگ و سبیل چخماقی و لنگ به گردن وارد بشه اما دیدم یه مردی با لباس روغنی و سیاه با قدی حدودا یک و سی و وزنی با تخفیف تقریبا ۵۰ کیلو وارد شد گفتم پس عزت خان چرا نمیاد خانم میزبان جلوی دهنشو گرفت و با ذوق گفت داداش عزت خان ایشونه باتمه وِه!!!!!!! مجلس یکسره ساکت شدند و دیدم دارم سوتی میدم گفتم وَ وَ وَه به آقا مشتاق دیدار دست دادیم و روبوسی و دستشم یک کم فشار دادم ببینم چجوریاس که دیدم نه بابا مثل من ونه دله هم هیچی دنیه شب قشنگی شده بود ارادتمند شما همراهانیم همیشه سید
4_5881837740550535561.mp3
5.34M
امید شبستانی🎤 دلبرا 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5888638533500935568.mp3
2.48M
مهدی آبگون 🎤 ریکا مازرونی ره بوئین شهر ره پر خطر هاکنه😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5864080288459526320.mp3
26.53M
سنتی عصرگاهی عبدالحسین شیخ الاسلامی صدای زنگ تال 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبر من‌ نابه چه انّه جذابه دل تسّه بیتابه هوا وارش نِنه هیشکی منه چش نِنه مه جا لج هاکنی اَی خداره خش ننه 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5778553518067552595.mp3
7.11M
بهنام حسن زاده🎤 دلبر جذاب 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
46.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از فیلم طنز " آینه بغل ایشلی بیدیش😂😂😂 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5863904267814834354.mp3
9.77M
نیما مهدوی🎤 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸ترس🌸 قسمت نهم داداشم گفت حالا مته رو خشخاش نذار آماده شین که دلم برای عروسی و جشن لک زده
داستان 🌸ترس🌸 قسمت دهم بیهوش نشدم ولی اونقدر خجالت کشیدم که تمام تنم خیس عرق شد مخصوصا اونجایی که خجالت کشیدن داداشمو دیدم دلم میخواست زنده نمونم داداشم بعد از یکسال و خرده ای برگشت اما من درست تو مهمونی و میون اونهمه جمع آبروشو بردم با اینکه به هوش بودم اما توان بلند شدن نداشتم بزور سرمو به طرف فرش کردم و بغضم ترکید و با صدای بلند گریه کردم من حتی مهمانی کسی رو که مثل جانم دوست داشتم به هم زدم و ناراحتی ام ازین بود که دیگه شبهای بعد و حنابندون و عروسی رو از دست دادم اونهم درست وقتی که قشنگترین لباس اون جمع رو من داشتم درست شبی که احمد برای اولین بار نگاهم کرد وقتی همراه با آهنگش دست میزدم نگاههای محبت آمیزی به من میکرد و با این حالم تمام رشته های آرزوم پنبه شد چقدر از خودم بدم اومد چقدر نذر و نیاز کردم که این فقط یک خواب باشه اما خواب نبود نه روی بلند شدن از جایم را داشتم و نه موندن در همون حالت مردد بودم که چه کنم چرا داداشم نمیاد منو ازینجا ببره من دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم تو همین حال بودم که خانم مسن و شیک پوشی که بوی ادکلنش همه جارو برداشته بود اومد کنارمو گفت فاطمه خانم در حالی که صورتم هنوز به طرف پایین بود گفتم بله گفت دوست داری حالت خوب بشه گفتم دیگه هیچی برای من مهم نیست اگه بلدین برین حال داداشمو خوب ‌کنین یا برین مادرمو بگین گریه نکنه بگین اعلام کنه دیگه دختری به نام فاطمه نداره صدای مردانه ای تو گوشم گفت شما افتخار این جمع هستین همه مون مریض میشیم چرا اینقدر خودخوری میکنید سرمو بلند کردم دیدم احمده گفتم لازم نیست روحیه م بدین من اولین بارم نیست که باعث شرمساری خونواده م شدم ببخشید که جشن شمارو هم خراب کردم باور کنید دست خودم نیست وگرنه این جشنو بیشتر از تمام مهمانی های عمرم دوست داشتم و باز زدم زیر گریه با اشاره ی اون خانم با کمک داداش و مادرم رفتیم تو یه اتاق که کسی نبود و خانمه ابتدا خودشو معرفی کرد که من متخصص مغز و اعصابم و بیست ساله که آلمان زندگی میکنم اما تصمیم داشتم سالهای آخر عمرمو به کشور خودم برگردم اگه کمکم کنی دعاگوت میشم گفتم من یه آدم مریضم چه کمکی از دست من بر میاد گفت همینکه خودت میگی مریضی یعنی داری به من کمک میکنی ولی اگه سه ماهه حالتو خوب کردم حاضری تو مطب خودم بعنوان منشی کار کنی گفتم دلتون سوخته برام بدون رو دروایسی گفت مطمئن شدم که مریض نیستی و فقط دوست داری خودتو تخریب کنی تو حتی یکماهه هم خوب میشی ولی باید قول بدی که منشی من میشی دایی الیاس که تا حالا برام ناراحت بود و دیدم که اشک می ریزه گفت آره خواهر من بهت قول میدم فاطمه مثل دخترمه میدونم حرف منو زمین نمی زنه وقتی فهمیدم خواهر دایی الیاسه دست از لجبازی برداشتم و گفتم چشم خانم دکتر گفت لازم نیست بگی خانم دکتر وقتی داداش میگه دخترمی پس میتونی بگی عمه با اینکه متوجه شدم داره سعی میکنه حالمو خوب کنه اما حالم کم کم بهتر شد به من گفت فعلا نرو تو شلوغی بشین با هم حرف بزنیم و به داداش و مادرم گفت شما برین خوش باشین مگه دختر و خواهر سالم نمیخواین یک ماه بعد مثل دسته ی گل تحویلتون میدم اصلا نگران هیچی نباشید داداشم داشت گریه میکرد گفتم داداش واقعا از دستم عصبانی نیستی گفت چرا عصبانی باشم گفتم آبروتونو بردم چی گفت خل شدی خواهرجان تو وقتی حالت خوبه ما خوشحالیم وقتی حالت بده ناراحتیم ولی وقت کل کل باهات اگه کم بیارم عصبانی میشم خانم دکتر گفت آفرین معلومه سردوگرم چشیده ای گفتم داداشم همه جای ایرانو گشت داداشم فورا گفت همه جای ایران نگشتم بندرعباس کار میکردم اون شب پایان خوشی داشت و بیشتر از همه ازینکه قراره تو مطب دکتر کار کنم ذوق داشتم اون هم دکتر با کلاسی مثل عمه که واقعا هم خوش اخلاق بود دوباره حالم مثل اول شد و موقع خداحافظی هم دایی الیاس و هم عمه و حتی احمد گفتن فردا از ناهار بیاین ولی داداشم گفت من فردا کار دارم شب حتما خدمت میرسیم به ذوق و اشتیاق فردا خداحافظی کردیم و شب هم خواب راحتی داشتم البته عمه یک ورق قرص به من داد و گفت اگه واقعا دیدی حالت داره بد میشه یکی ازین قرصها بخور ولی زیاده روی نکنیا چون میدونم حالت بد نیست و حتی به قرص نیاز نداری اگه مجبور شدی یا خیلی ترسیدی بخور بعدها فهمیدم عمه میدونست که من حالم بد نمیشه و به قرص نیاز ندارم اون حرفا رو زد که من به پشتگرمی داشتن قرص نترسم در صورتی که قرص مسکن ساده بود صبح زود خیلی سرحال و شاداب بیدار شدم و لباسهای بندریمو با پارچه ی نمدار تمیز کردم و خیلی پر انرژی و سرحال رفتم برای آماده کردن صبحانه داداش و مادرم با دیدن حال خوش من ذوق کرده بودند برای رفتن به مهمانی و مخصوصا دیدن خانم دکتر لحظه شماری میکردم ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸آهنگ مازنی🌸