eitaa logo
اهل نوش آبادم
175 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
70 فایل
اخبار نوش آباد و خبر های ناب مهم پاسخگویی به شبهات از طریق ارتباط با ادمین ارتباط با ادمین کانال: @montazere_nur
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  عصر دانایی
🔅 ✍️ دوراهی نفع و اخلاق 🔹شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می‌برد. 🔸کفاش با نگاهی می‌گوید این کفش سه کوک می‌خواهد و هر کوک ۱۰ تومان، خرج کفش ۳۰ تومان می‌شود. 🔹مشتری هم قبول می‌کند. پول را می‌دهد و می‌رود تا ساعتی دیگر برگردد و کفش تعمیرشده را بگیرد. 🔸کفاش دست به کار می‌شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام. 🔹اما با یک نگاه عمیق درمی‌یابد اگرچه کار تمام است ولی اگر یک کوک دیگر بزند، عمر کفش بیشتر می‌شود و کفش بهتر خواهد شد. 🔸از یک‌سو قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دودل است که کوک چهارم را بزند یا نزد. 🔹او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعدهٔ توافق مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ‌کدام خلاف عقل نیست. 🔸اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده، اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده. اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته، اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد. 🔹دنیا پر از فرصتِ کوک چهارم است، و من و تو کفاش‌های دو دل. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
15.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | رویای صادقه ♨️ کتابی که به علامه محمدتقی مجلسی توصیه کردند 🔘 کتابی که به واسطه آن مردم اصفهان مستجاب‌الدعوه شدند 💢 رهبر معظم‌ انقلاب: "...بخصوص من در این ایام اعتکاف ، را توصیه می‌کنم" پیشنهاد پخش در جمع معتکفین 🌐 برای دریافت نسخه باکیفیت به آدرس زیر مراجعه نمایید https://www.aparat.com/v/z7XH2 🔹 برشی از سخنرانی حجت‌الاسلام راجی به مناسبت ایام •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
هر خانه ، یک پرچم 🔻جهت گرامیداشت دهه مبارک فجر بر سر درب خانهایتان یک پرچم بزنید از پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران بر سر درب خانه و محل کسب خود عکس گرفته و به آیدی @Yaali1375 در پیام رسان ایتا ارسال نمایید ✨ به قید قرعه جوایز نفیسی اهداء خواهد شد✨ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
هر خانه ، یک پرچم 🔻جهت گرامیداشت دهه مبارک فجر بر سر درب خانهایتان یک پرچم بزنید از پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران بر سر درب خانه و محل کسب خود عکس گرفته و به آیدی @Yaali1375 در پیام رسان ایتا ارسال نمایید ✨ به قید قرعه جوایز نفیسی اهداء خواهد شد✨ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔵 آثار ارسالی و برندگان پویش هرخانه یک پرچم کانال نخبگان جوان 🔷 معرفی برندگان در آخر کلیپ 🎁 برندگان جهت دریافت جایزه ، شماره کارت خود را در پیام رسان ایتا به ادمین مسابقه ارسال کنند : @Yaali1375 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
47.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه خون دل ها خورد علی از این جماعت سر به سجودِ آیه خوان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی از دانشمندان شهید ایران در یک دهه اخیر ✏️ آن ها که آبادی و آزادی مردم این سرزمین را نمی خوههند ، در همه این سال ها ترور نخبگان ایرانی را در دستور کار خود گذاشته اند.... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/606535787C7771eb5bf5
هدایت شده از  عصر دانایی
🔅 ✍ خدا نمرده است 🔹روزی دربدترین حالت روحی بودم. فشارها و سختی‌ها جانم را به تنگ آورده بود. سردرگم و درمانده بودم. مستأصل و نگران، با حالتی غریب و روحی بی‌جان و بی‌توان به زندگی خود ادامه می‌دادم. 🔸همسرم مرا دید. به من نگاه کرد و از من دور شد. 🔹چند دقیقه بعد با لباس سرتاپا سیاه روی سکوی خانه نشست. دعا خواند و سوگواری کرد. 🔸با تعجب پرسیدم: چرا سیاه پوشیده‌ای؟ چرا سوگواری می‌کنی؟ 🔹همسرم گفت: مگر نمی‌دانی او مرده است؟ 🔸پرسیدم: چه کسی؟ 🔹همسرم گفت: خدا... خدا مرده است! 🔸با تعجب پرسیدم: مگر خدا هم می‌میرد؟ این چه حرفی‌ست که می‌زنی؟ 🔹همسرم گفت: رفتار امروزت به من گفت که خدا مرده و من چقدر غصه دارم، حیف از آرزوهایم... اگر خدا نمرده، پس تو چرا این‌قدر غمگین و ناراحتی؟ 🔸در آن لحظه بود که به زانو درآمدم و گریستم. راست می‌گفت گویا خدای درون دلم مرده بود. 🔹بلند شدم و برای ناامیدی‌ام از خدا طلب بخشش کردم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
🔅 ✍ بابت کار نیکی که انجام می‌دهی منت مگذار 🔹چندین دهۀ قبل در عروسی‌ها مانند امروز ارکستر و خواننده نبود. در آذربایجان برخی مطربان بودند که سازی بر گردن می‌آویختند و می‌زدند و خودشان هم می‌خواندند که به آن‌ها در زبان محلی عاشیق می‌گفتند. 🔸یکی از این عاشیق‌ها، فردی به نام عاشیق‌قادر بود که کنار او جوانی به نام محمد هم تنبک می‌نواخت. مجلس که تمام می‌شد عاشیق‌قادر با محمد از مجلس خارج می‌شدند‌. 🔹روزی عاشیق‌قادر به محمد گفت: چند درصد از مبالغ برداشتی را به تو بدهم؟! 🔸محمد جوان جمله‌ای گفت و برای همیشه در دل عاشیق‌قادر رفت. 🔹او گفت: استاد من که باشم و چه کرده باشم که سهمی از دسترنج تو بر خود معین کنم؟! همه‌کاره مجلس تویی و همه برای ساز و صدای توست که تو را دعوت می‌کنند. 🔸مرا تنبکی بر دست است که اگر نزنم هم چیزی از مجلس تو کم نمی‌کند. اگر من هم تنبک نزنم کسی هست که اگر نیاز شد، سطلی به دست گیرد و با چنگ به آن زند و صدایی درآورد. 🔹حق‌تعالی می‌فرماید: «وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ» بر کار خیری که می‌کنی هرگز منت بر من و خلایق من مگذار و آن را زیاد نبین. 🔸به عبارت بهتر ای انسان! اگر کار خیری به تو عنایت شد، بدان از جانب من بود برای بخشش گناهانت و تقربت به من. بدان مرا کار ناقصی در خلقتم نبود که تو را نیازمند تکمیل آن خلق کرده و آن کار را به تو سپرده باشم. 🔹همانا داستان محمد، داستانِ تواضع و خشوع در برابر خداوند است که مرتبه‌ای عظیم بر بنده نزد خالق می‌بخشد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
🔅 ✍ عمر طولانی را برای چه می‌خواهید؟ مردی نزد پزشک رفت تا ببیند آیا ۱۰۰ سال عمر می‌کند یا نه. دکتر پس از معاینه گفت: چند سال دارید؟ مرد: ۵۰ سال. دکتر پرسید: زن و بچه دارید؟ مرد پاسخ داد: خیر. دکتر مجدد پرسید: مسافرت و ورزش را دوست دارید؟ مرد گفت: اصلا. دکتر: اهل مطالعه هستید؟ مرد: اصلا. دکتر: برای آینده برنامه دارید؟ مرد با ناامیدی جواب داد: خیر. پزشک با عصبانیت گفت: پس تشریف ببرید و همین امروز بمیرید. عمر ۱۰۰ سال را برای چه می‌خواهید؟ انسان وقتی از دنیا می‌رود، فقط یک آرزو دارد که یک‌بار دیگر فرصت زندگی‌کردن داشته باشد. پس قدر هر لحظه از زندگی‌ات را بدان و برای آن برنامه‌ریزی کن. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
🔅 ✍ طعم هدیه 🔹روزی فرد جوانی هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. 🔸آب به‌قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی‌اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود، ببرد. 🔹مرد جوان پس از مسافرت چهارروزه‌اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. 🔸پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. 🔹مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. 🔸اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. 🔹شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بدمزه است. 🔸ظاهرا آب به‌علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. 🔹شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گواراست؟ 🔸استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. 🔹این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ‌چیز نمی‌تواند گواراتر از این باشد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
🔅 ✍ پر پروازت را کامل کن 🔹عارفی با شاگرد خود زندگی می‌کرد. روزی شاگرد با اجازۀ استاد خود به‌جای عارف بر منبر رفت و موعظه کرد. 🔸چون از منبر پایین آمد، مردم او را بسیار تحسین کردند. 🔹عارف چون چنین دید، در همان مجلس بر سخنرانی او ایراد زیادی گرفت و شاگرد ناراحت شد. 🔸مجلس تمام شد و عارف و شاگرد به منزل برگشتند. شاگرد از دست عارف ناراحت بود. 🔹پس گفت: استاد! چرا عیب‌های بنی‌اسرائیلی گرفتی و چه ضرورت بود در جمع آن‌ها را بگویی؟ آن هم بعد از این‌که مردم مرا ستایش و تحسین کرده بودند؟! در حالی‌ که مردم بعد از منبر از تو تعریف می‌کنند و کسی نیست از تو عیب بگوید. چه شد تو را ستایش شهد است و ما را سم؟! 🔸عارف تبسمی کرد و گفت: ای شاگرد جوان، تو هنوز از مردم نبریده‌ای و نظر مردم برای تو مهم است. 🔹این تعریف‌هایی که از تو می‌کردند درست بود و عیب‌های من غلط! ولی من دلیلی برای این کارم داشتم، تا مبادا این ستایش و تعریف مردم، لذت ارشاد برای خدا و علم را از تو بگیرد و از فردا در منبر به‌جای این‌که سخنی گویی که خدا را خوش آید، سخنی گویی که مردمان خدا خوششان آید. 🔸اما آنچه مردم از من ستایش می‌کنند برای من مهم نیست. چه ستایش کنند و چه سرزنش، هر دو برای من یکی است. چون سنی از من گذشته و حقیقت را دریافته‌ام. 🔹من مانند پرنده‌ای هستم که پَر درآورده‌ام و روزی اگر مردم شاخه‌ای را که بر آن نشسته‌ام ببُرند، به زمین نمی‌افتم و پرواز می‌کنم ولی تو هنوز پَرِ پروازت کامل نشده است. 🔸این مردم تو را بالای سر بُرده و بر شاخۀ درختِ طوبی می‌نشانند؛ اما ناگاه و بی‌دلیل شاخۀ زیر پای تو را می‌بُرند و سرنگونت می‌کنند. 🔹این مردم امروز ستایشت می‌کنند و تو را نوش می‌آید و فردا ستایش نمی‌کنند و تو را از منبر و سخنرانی بیزار می‌کنند. 🔸به ناگاه شاگرد دست استاد را بوسید و گفت: استاد! الحق که نادانِ نادانم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan