📌 مغرور نشویم....
أحمد #بزنطی کوفی نقل میکند:
در یکی از سالها همراه برخی دوستانش پس از اتمام مناسک حج به روستای صریا در اطراف #مدینه رفتیم و عصر هنگام بر امام #رضا(ع) وارد شدیم و ساعتی خدمت امام نشستیم. هنگامی که برخاستیم تا برویم امام به من گفت: ای احمد تو بنشین. من نشستم و امام شروع کرد به صحبت و گفتگو. من از ایشان سؤالاتی میپرسیدم و ایشان پاسخ میداد تا آنکه چند ساعتی از شب گذشت. هنگامی که خواستم بروم امام فرمود:
احمد، میروی یا شب را همینجا میگذرانی؟
گفتم: قربانت شوم، هرچه شما امر بفرمایید، اگر امر بفرمایید بروم میروم و اگر امر بفرمایید بمان، میمانم.
امام گفت:
بمان. من هم ماندم.
سپس ایشان کسی را صدا زد و فرمود:
رختخواب من و بالشم را بیاور و برای احمد در آن اتاق پهن کن. پس از آن امام برخاست و رفت و من هم به آن اتاق رفتم و در این حال اینگونه از ذهنم گذشت که:
چه کسی مثل من است و افتخار مرا دارد!.. در خانۀ ولی خدا!.. و بر بستر او!..
به سجدۀ شکر افتادم و گفتم: خدا را شکر که #حجت_خدا و وارث علم پیامبران از میان برادرانم با من انس گرفت و مرا محبوب خود نمود!
غرق در سجده و شکرگزاری بودم و متوجه اطرافم نبودم که ناگهان احساس کردم امام مرا تکانی داد. پس برخاستم. امام دستم را گرفت و فشرد و سپس فرمود:
«ای احمد! بدرستی که #امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ایام مریضیِ صَعْصَة بن صَوحان به عیادتش رفت و هنگامی که از نزد او برخاست به او فرمود:
ای #صعصة! اینکه من به عیادتت آمدم را مایۀ فخر و بالندگی بر خویشان و برادرانت قرار مده؛ از خدا بترس و برای خدا فروتنی کن تا خدا تو را بالا برد.»
امام رضا(علیه السلام) این را فرمود و سپس از پیشم رفت.
📚یوسفی غروی، موسوعة التاريخ الإسلامي،ج٨، ص٢٩٩ - ٣٠٠؛
📚کشی، اختيار معرفة الرجال، ص٥٨٧ - ٥٨٨.
👇👇
🌻 @ahlolbit