eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
378 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.2هزار ویدیو
488 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸حجت الاسلام عالی/شیطان از کم شروع می‌کنه امّا به کم قانع نیست! 📖[[ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَ مَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ...➖ای کسانی که ایمان آورده اید! از گامهای شیطان پیروی نکنید! هر کس پیرو شیطان شود (گمراهش می‌سازد، زیرا) او به فحشا و منکر فرمان می‌دهد!...]] (سوره نور/آیه ۲۱) @Menbaraali
هدایت شده از سالن مطالعه
۴۵ *سلام بر آبرو دارانی که عزت نفس خویش را با هیچ چیزی عوض نمی کنند.* کاش این عابربانکا وقتی موجودی میگیریم ننویسن موجودی ناکافی آبرو داریم جلوی پشت سریمون کاش بنویسه : حالا شما بفرماييد ... اون موضوعو بعدا هماهنگ میکنیم داداش😊 یا بنویسه اون قضیه بوووودذكه سوال كردي؟؟ کنسله 😐😂😅 دیگه نمیشه از عابربانکم درخواست کنیم؛ آبرومونو میبره😂😂😐😔 امیر المؤمنین علی علیه السلام مَاءُ وَجْهِكَ جَامِدٌ، يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ؛ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ. *آبروى تو چون يخى جامد است كه درخواست، آن را قطره قطره آب مى كند، پس بنگر كه آن را نزد چه كسى فرو مى ريزى.* حکمت ۳۴۶ نهج البلاغه *گاهی بی توجه به این مسئله از هر کسی به راحتی درخواست می کنیم در حالی که هر درخواستی که می کنیم قطعا هزینه ای دارد و گاهی بخشی از آبرو هزینه درخواست ماست.* 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از ۱۱
چشم گنهکار هم می تواند امام زمانش را ببیند؟! پاسخ آیت الله بهجت (ره)
حلقه دانشجویان پایگاه شهید قلی زاده حوزه شهید بهشتی مسجد حضرت زینب سلام الله علیه
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت ششم؛ قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/330 فصل اول کوچه باغهای محله شترگلو (۴) ... شلاق میان هوا می‌چرخید و به جان و تن ما می نشست. فضای تاریک اتاق مجالی بود که من پشت یک صندوق میوه قایم شوم. صندوقی که پر بود از برگهای خشک شده زردآلو. و حالا هم کتک می‌خوردم هم برگه زردآلو. حاجی جان اگر چه بهتر از بقیه به شیطنت های من واقف بود، نازم را می‌کشید و به من اعتماد می‌کرد. یک شب منزل ما مهمانی بود و من باید وسیله‌ای را از باغ او به خانه می‌آوردم. مادربزرگم گفت: جمشید جان با احتیاط به باغ برو و وسیله را بردار و بیاور. گفتم: چشم از خانه ما در محله شترگلو تا باغ حدوداً ۴ کیلومتر بود و باید تمام مسیر را پیاده می‌رفتم و برمی‌گشتم. از تاریکی شب و دوری راه نمی‌ترسیدم ولی نگران همان اراذل اوباش بودم که باغ های خلوت پاتوق شان بود. از قضا مسیر زیادی از راه را نرفته بودم که خودم را در حلقه محاصره ۵ نفر از آنها که هر کدام شان ده پانزده سال از من بزرگتر بودند دیدم. یکی از آنها کارد داشت و عربده می‌کشید و فحش می‌داد. جلوتر که آمد، دستم را داخل جیبم بردم. می ترسیدم؛ اما جسارت هم داشتم و این دو یعنی ترس و جسارت با هم قاطی شد و دستم به پنجه‌بوکس رفت. قدش خیلی بلندتر از من بود. پریدم و با پنجه‌بوکس ضربه‌ای محکم وسط صورتش زدم. جای معطلی نبود. اگر می ماندم تکه‌تکه‌ام می‌کردند. مثل تیری که از چله‌ی کمان رها شود دویدم و از چشمان آن گرگهای طماع دور شدم. مادرم مرا در میدان روستای مراد بیک پیش یک بستنی فروش گذاشت که کار کنم ‏بی جیره و مواجب؛ فقط با سهم هر روز یک بستنی. اسم این اوستا هم آقا غلام بود. اسمش هیبت نام غلام لب‌شکری را داشت ولی اخلاقش مثل او نبود. ملایمت او به من جسارت می‌داد که دور چشمش در یخچال را باز کنم و با کاردک به جان بستنی ها بیفتم. گاهی هم که می‌دانستم استاد غلام حالا حالاها آفتابی نمی شود، داخل یخچال می‌پریدم و آنقدر می‌خوردم که از دل درد میمردم. تابستان تمام شد و من باز به مدرسه رفتم حالا کلاس دوم شده بودم. با شروع سال تحصیلی چشمم به یک بوته‌ی هندوانه بود که فراش مدرسه گوشه حیاط لب خانه‌اش کاشته بود. شاید هفته اول بود که به داد آن هندوانه رسیده هم رسیدم. همان سال گفتند که فرح دیبا همسر شاه به همدان آمده و قرار است آپارتمان‌های روبروی محله ما در کمال آباد را افتتاح کند. باز رگ شیطنتم جنبید. رفتم و دیدم خیابان را بسته‌اند و کارگران شهرداری آب و جارو می‌کنند و آن طرف‌تر گوش تا گوش صندلی چیده‌اند. هنوز مراسم شروع نشده بود، چون عده ای داشتند روی میزها میوه و شیرینی می‌چیدند آهسته آهسته رفتم زیر یک میز که رویش با رومیزی بلندی تزیین شده بود نشستم. دقایقی بعد کسی انگار داشت میوه و مشروب روی میز می‌چید. بوی میوه ها را می‌شناختم. آرام گوشه‌ی رومیزی را کشیدم که یک دفعه سیب‌های سرخ و پرتقال ها از بالا ریختند کف خیابان. سیب‌ها می‌غلطیدند و چشم من دنبالشان بود و چشم کارگران دنبال من که آن زیر بودم. با یک عده مامور کراواتی آمدند که اسلحه داشتند. مأموران مرا زیر مشت و لگد گرفتند. آن روز اولین بار بود که اسلحه واقعی می‌دیدم ... ◀️ ادامه دارد ... با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان زندگی قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد" قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/343 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نخستین گفتگوی تلویزیونی با جاسوسان واقعی موساد در سریال سرجوخه، امشب بخش خبری ۲۰:۳۰
🤝قمی های دغدغه مند، تا دیر نشده به جریان مردمی پارسا بپیوندید... ❓ از وضعیت بد فرهنگی شهر ناراحتید؟ ❓ از کم کاری مسئولین در قم گله دارید؟ ❓ هر روز مغازه داران بدحجاب می بینید و نمی دانید به کجا گزارش دهید؟ ❓ در خیابان با بدحجاب‌ها روبرو می شوید و نمی دانید چه بکنید؟ ❓ طرح های فرهنگی دارید ولی کمک کار ندارید؟ 😍 ما برای همه ی موارد فوق👆 راه کار داریم. ☘ طرح پارسا تنها گروه مردمی است که در شورای فرهنگ عمومی استان تصویب شده است و توانسته برای دغدغه های شما راه حل هایی پیدا کند و با کمک شما مردم، کارهای زیادی انجام دهد🔽 ♦️ اجرای برنامه تذکر لسانی با پشتیبانی پلیس امنیت اخلاقی بیش از دو سال ♦️ رصد بیش از ۱۰۰۰ واحد صنفی با پشتیبانی دادسرا، پلیس اماکن و بسیج اصناف ♦️ مطالبه گری از چندین دستگاه مهم استان ♦️ برگزاری دوره های مجازی و حضوری امر بمعروف ♦️ صدور کارت عضویت و حکم امربمعروف برای فعالین ♦️ انجام فعالیت های فرهنگی در بوستان ها به کمک بسیج و گروه های مردمی ... از جمله اقدامات طرح مردمی پارسا بوده است. 📌خواهران و برادران!!! 🤝برای ملحق شدن به ما 👥شرکت در برنامه تذکر لسانی مهربانانه بازدید میدانی از اصناف و... ✊ لبیک به ندای رهبری 🤔اطلاع بیشتر فقط کافیست به آیدی زیر پیام دهید👇👇 برادران=== @ParsaEfaf خواهران=== @ParsaEfaf2 عضویت در کانال👇 https://eitaa.com/parsamardomi ⏱ در کمتر از 4⃣2⃣ ساعت پاسخگویتان هستیم. ☕️ در صورت نیاز، مسئولین طرح حضورا در خدمتتان هستند. 📲 این پیام را با دوستان و گروه های مذهبی دیگر، به اشتراک بگذارید.
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
انصاف یعنی 🖌 حضرت (ع) می فرمود: سرور اعمال سه چیز است: خودت را مانند مردم بدانی، تا آنجا که چیزی نخواهی مگر آن که مانندش را برای آنان بخواهی و... . 🖌 سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ سَيِّدُ الْأَعْمَالِ ثَلَاثَةٌ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى لَا تَرْضَى بِشَيْ‏ءٍ إِلَّا رَضِیتَ لَهُمْ مِثْلَهُ وَ ... . 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۴ روایة: ۳ @hadith_daily
هدایت شده از ۱۱
باید دینِ خود را عَرضه کنیم.mp3
763.2K
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔊 💢 باید دینِ خود را عَرضه کنیم 📌 برگرفته از جلسات "دینداری باید موجب تغییر رفتار در ما گردد" - اربعین 1400
هدایت شده از سالن مطالعه
۴۶ *سلام بر سرورانی که حیا دارند ولی کم رو نیستند* این پسرایی که تو خونه سفره پاک میکنن! اینا زن میخوان روشون نمیشه بگن! طرح کمک به ازدواج پسران کم رو😂🤣 امیرالمؤمنین علی علیه السلام قُرِنَتِ ... الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ *کم روی با محرومیت همراه است (یعنی کم رویی باعث محرومیت می شود)* بخشی از حکمت ۲۱ نهج البلاغه *حیاء دو معنا دارد که یکی باارزش و دیگری ضد ارزش است. حیاى ارزشمند آن است که انسان از هر کار زشت و گناه و آنچه مخالف عقل و شرع است بپرهیزد و حیاى ضد ارزش آن است که انسان از فراگرفتن علوم و دانش ها و یا سؤال کردن از چیزهایى که نمى داند یا احقاق حق در نزد قاضى و جز او اجتناب کند، همان چیزى که در عرف، از آن به کم رویىِ ناشى از ضعف نفس تعبیر مى شود. منظور حضرت در گفتار بالا همان معناى دوم است که انسان را گرفتار محرومیت ها مى سازد. هر دو گونه حیا در روایات متعددی ذکر شده است.* 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت هفتم؛ قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/336 فصل اول کوچه باغهای محله شترگلو (۵) همه‌ی قوم و خویش به مادرم گفتند که دوای درد این طفل بی‌قرار تو، رفتن به جلسات قرآن است. مرا به جلسات آقای مسکین فرستادند. جلسه هفته‌ای دو بار بود و مسافت منزل ما تا محل جلسه بسیار زیاد. اما شوق آشنایی با قرآن و احکام دین به ویژه نماز، من و بقیه هم سن و سال‌هایم را به جلسات کشاند. در این جلسات با همان گروه بازیگوش باغ و محله همراه بودیم. با هم می‌خواندیم و با هم تمرین می کردیم. یادم نمی‌رود که مادرم به من یاد داده بود که این آیه را زیاد تکرار کنم: "ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه و فنا عذاب النار". اتفاقاً روزی در جلسه، مربی از بچه‌ها خواست اگر کسی آیه یا سوره جدیدی را حفظ کرده بخواند. من بلند شدم و این آیه را اشتباه، پس و پیش خواندم و همه خندیدند. من از خجالت آب شدم و همان جا جلسه را رها کردم. وقتی با گریه به خانه می‌آمدم یک کیف جیبی پر از پول پیدا کردم با چشم های اشکی کیف را به مادرم دادم که به معتمد محل‌مان بدهد و گفتم دیگر به جلسه نمی‌روم. مادرم گفت: جمشید جان از جلسه قرآن دلسرد نشو اگر تو امروز این کیف پر از پول را به صاحبش برمی‌گردانی، تاثیر همان جلسات قرآن و نماز است. کلاس چهارم نوع بازی و سرگرمی من متفاوت شده بود. دوچرخه سواری، فوتبال‌ و الک دولک، جای پرسه در باغات را گرفته بود. درسم خیلی خوب نبود اما معلمان مثل گذشته از من شاکی بودند. تنها خطای من در ان سال، آن روز بود که یکی از معلمان مدرسه به من فحش داد و خواست پشت بندش لگدی هم بزند که خیلی تیز و فرز جاخالی دادم و زمین خورد. بچه ها خندیدند و من باز از مدرسه فرار کردم. کلاس پنجم پایم به نماز و مسجد باز شد خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند به درسم فکر می کردم و به جلسه قرآن و گاهی به بازی فوتبال. اما از بد حادثه، اتفاق و ماجرا سراغم می‌آمد و مرا باز به حاشیه می‌برد. یکی از این اتفاق های پیش بینی نشده، این بود که روزی تیم فوتبال محله رو به رو برای مسابقه آمدند آنها یک توپ تازه فوتبال به همراه داشتند. سر نیمه که شد سه نفر از بچه‌های محل ما در گوشی به هم گفتند که توپ میهمان را بدزدند و بفروشند و از فروش آن سهمی هم به من بدهند. توپ را دزدیدند بعد از بازی تیم میهمان در به در دنبال توپ‌شان بودند. رفتم به اصل ماجرا و توطئه هم تیمی‌ها را به آنها گفتم. توپ به آنها برگشت، اما ماجرا به اینجا ختم نشد. فردا صبح زنگ خانه ما خورد. همین که در را باز کردم سه هم تیمی خود را دیدم که دزدیشان را لو داده بودم. دونفر پریدند و دستانم را از چپ و راست گرفتند و نفر سوم یا همان دزد اصلی و طراح توطئه با یک پنجه بوکس به وسط پیشانیم کوبید. به ثانیه ای خون فوران کرد. دماغم از چند جا شکست. مردم رسیدند و قبل از اطلاع به خانواده راهی بیمارستان شد. همان شب پدرم به همدان رسید و چون فکر می‌کرد سهم من در این دعوا کمتر از طرف مقابل نیست به آزادی ضارب رضایت داد. اما اگر چه من پنجه‌بوکس را کنار گذاشته بودم، کینه او برای تلافی در دلم ماند. ◀️ ادامه دارد ... با ما همراه باشید با خاطرات قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/349 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از ۱۱
داری خدا رو شکر کن! نداری بجنب! میدونی که دختر خواهر میخواد پسر برادر 👶👧🧒👦 برا اونایی که میخوان و ندارن هم دعا میکنیم خدا بهشون بده 🤲
هدایت شده از ۱۱
👨‍🔬کارشناسها میگن ۵ سال وقت داریم تا از سقوط در دره پیری جمعیت نجات پیدا کنیم. اگه تو این ۵ سال بجای سالی ۵۰۰۰ فرزند ۱۴۰۰۰ فرزند متولد بشه حله وگرنه ده ها سال طول میکشه تا از این پرتگاه نجات پیدا کنیم. سهم شما ... 👼؟