هدایت شده از سالن مطالعه
#لطیفه_نکته ۵۳
*سلام بر بندگانی که به عشق خدا از گناه دوری می کنند.*
لطفا بخونید تا به زیباییهاش برسید
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
ما المُجاهِدُ الشَّهيدُ في سَبيلِ اللّه ِ بِأعظَمَ أجرا مِمَّن قَدَرَ فعَفَّ
*كسى كه در راه خدا جهاد كند و به شهادت برسد، اجرش بيشتر از آن كسى نيست كه بتواند گناه كند و عفّت ورزد.*
نهج البلاغة : الحكمة ۴۷۴
*هنر ترک گناه و اراده بازگشت به سوی خدا کمتر از شهادت در راه خدا نیست. یکی از بزرگترین پیشرفتهای معنوی را شهادت معرفی می کنند ولی همین شهادت اجرش بشتر نیست از کسی که شرایط گناه برایش پیدا شده ولی خود داری می کند. قدرت تعبیر خواب حضرت یوسف و جناب ابن سیرین ریشه در اجتباب از گناه دارد گناهی که کاملا شرایط تحققش وجود داشته است. گاهی شیرینی یک لحظه گناه پشیمانی یک عمر را در پی دارد و نیز سختی ترک گناه شیرینی و لذت یک عمر را به ارمغان می آورد. لذتهای لحظه ای را فدای ارزشهای ماندگار کنیم.*
آدم وقتی عاشق چیزی بشه همه دنیا رو به رنگ اون میبینه همه تشبیه ها، مثالهاش تهش میرسه به اون چه خوبه که چشای آدم عالم رو به رنگ خدایی ببینه ببینید ی معتاد چطوری عشقشو نشون میده
👇👇👇👇
از یه معتاده میپرسن رنگارو میشناسی؟!:
میگه: اختیار دارین مارو دشت کم گرفتین😜
⇐قهوه ایه تریاکی
⇐آبیه شعله پیکنیکی
⇐سیاه تریاک سوختهای
⇐نارنجیه نوک سیخی
⇐سفید ته سیگاری
⇐زرد نباتی
اینم از رنگ شناسی معتادا 😂😂😂😂
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
#داستان_آب_اصفهان
#قسمت_ششم
یازدهم: بهره برداری آزمندانه اصفهان از آب های دوردست رشته کوه زاگرس، همچون گاز بیهوشی بود که ایشان را به خوابی عمیق فرو برد چندان که فراموش کردند اصفهان دقیقا بیخ گوش کویر مرکزی ایران است نه گیلان و مازندران. از این رو جنگل کاری مصنوعی در دستور کار قرار گرفت. شهرداری اصفهان در دامنه کوه صفه و همچنین کارخانه ذوب آهن پیرامون خودش نزدیک زرین شهر، بر مصداق «حنا چون زیاده گردد، به آنجا نیز مالند» هکتارها جنگل کاج کاشتند. درختی غیر بومی، اکسیژن خوار و کاملا نامناسب برای ایران به ویژه مناطق بیابانی اش. این مدیران شیرین عقل نفهمیدند درخت بومی و سازگار با منطقه اصفهان، گز و تاغ هستند که تنها با همان اندک آب باران سالیانه می رویند و نیازی به این همه آب سوزی نیست
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت سیزدهم
قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/368
فصل دوم
پایگاه راه خون (۲)
... دوباره سر وقت شناسنامهام رفتم. فکری به کلهام خطور کرد که اصلاً شناسنامه و تاریخ تولد را جوری خیس کنم که روز و ماه و سال در آن گم شود.
چند قطره آب روی محل تولد و تاریخ تولد چکاندم. وقتی آب روی شناسنامه افتاد، جوهر کاتب تمام بالا و پایین شناسنامه ام را گرفت.
ناشیگری کار دستم داد اما پروا نکردم و گفتم شانسم را امتحان کنم.
رفتم پیش مسئول آموزش نیروهای بسیجی که نامش حسن مرادیان بود. وقتی شناسنامه مرا دید، درست مثل آن مسئول اقدام قبلی خندهاش گرفت.
فراموش نمیکنم وقتی میخندید، یکی از دندانهای وسطیاش که افتاده بود، پیدا میشد.
از خنده او من هم خندهام گرفت. ابرو بالا انداخت و گفت: "پسرجان ما خودمان اوستای این کارهاییم. چشممان از این دستکاریها پر شده. این فقره خیلی ناشیانه دستکاری شده. این جوری میخواهی شناسنامه عراقیها را باطل کنی."
بی پاسخ و درمانده بودم. نمیدانم شاید او به زیرکی فهمیده بود که در آرزوی رفتن به جبهه میسوزم. لذا به من فرصتی برای امتحان داد و گفت:
"اشکال ندارد. اسم تو را در لیست نیروهای آموزشی برای جبهه مینویسم. اما برای رفتن به جبهه هیچ قولی نمیدهم. تا بعد."
هم شاد شدم و هم غمگین. اما این وضعیت بهتر از شرایط قبل و ناامیدی مطلق بود.
آموزش در پادگانی در کوهپایه همدان به نام پادگان قدس شروع شد. ۵۰ نفر بودیم که من کم سن و سال ترین نیروی آموزشی بودم.
از همان ابتدا عزم خود را جزم کردم که هیچگاه کم نیاورم و برای جلب نظر آقای مرادیان از هر بخش از آموزش سربلند بیرون بیایم.
آموزشهایی که از رزم شبانه و تیراندازی و اسلحه شناسی و رزم انفرادی و تن به تن شروع میشد و نمک آن کلاس های عقیدتی و مباحث سیاسی بود.
شب هنگام که آموزشهای روزانه تمام میشد مثل مرده روی تخت آسایشگاه میافتادم.
همان شبها نیز تا پاسی از شب یا باید نگهبانی میدادیم، یا منتظر میماندیم تا رزم شبانه دوباره تکرار شود.
آنجا بود که میدیدم نیمه شبها عدهای تا قبل از اذان صبح، نماز شب میخواندند. همانجا فهمیدم که برای رزم سرمایهای فراتر از تواناییهای جسمی و فنون نظامی لازم است.
یک روز مربیان همه را در محوطه بیرون آسایشگاه خط کردند. حسن مرادیان جلو آمد و با استادی تمام شروع به شلیک گلوله به شکل تکتیر از کنار و پهلوی بچهها کرد.
با بقیه کاری ندارم اما من برای اثبات آمادگیام و رفتن به جبهه، قدم از قدم بر نداشتم. سر جایم ایستادم انگار به زمین دوخته شده بودم.
مرادیان رگباری کنار پاهایم گرفت و من خندیدم و او هم خندید و خطاب به بچه هایی که به خاطر ترس از تکتیرهای او دور و بر ساختمان و پشت درختان پنهان شده بودند، فریاد زد:
"بچهها! برای سلامتی این بزرگمرد کوچک، صلوات"
و همه یک صدا صلوات فرستادند.
◀️ ادامه دارد ...
قسمت اول خاطرات علی خوشلفظ از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از 🇮🇷قرآن روزی یک صفحه🇵🇸
0422.mp3
زمان:
حجم:
2.81M
هدایت شده از 🇮🇷قرآن روزی یک صفحه🇵🇸
422.mp3
زمان:
حجم:
2.2M
هدایت شده از سالن مطالعه
#لطیفه_نکته ۵۴
*سلام بر راستگویان بیزار از کذب*
از خواستگار پرسیدن : دستت کج نیست؟ گفت هرگز...
معتاد نیستی؟ گفت خدا اون روز رو نیاره...
پرسیدن چشمت دنبال ناموس مردم نیست؟ گفت بمیرم ولی دزد ناموس نشم...
پرسیدن دست بِزن نداری؟ گفت بشکنه دستم اگه همچین کاری بکنم...
هر چی از رذایل اخلاقی پرسیدن، تکذیب کرد...
آخرش پرسیدن تو هیچ خصلت بدی نداری؟ گفت: فقط دروغ زیاد میگم😁😜
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
الكذبُ فَسادُ كُلِّ شيءٍ
*دروغ، همه چيز را تباه مى كند.*
غرر الحكم: ص ۵۹ حدیث ۱۱۶۰
*هرگز به کسی که دروغ می گوید اعتماد نکنید و هرگز به کسی که به شما اعتماد کرده دروغ نگویید.*
*تا وقتی که مدارس نتوانند نسلی که دروغ نگوید، افترا نزند، قانون نشکند و به حقوق دیگران تجاوز نکند، به وجود آورند، نمی توانند خود را موفق بدانند. مهم ترین وظیفه آموزش و پرورش، تدریس دروغ نگفتن است که عامل اصلی تمام فسادهاست. برای آموزش دروغ نگفتن به صورت عملی باید از بزرگان قوم و مسئولین و مدیران صداقت دیده شود. دروغ باعث نابودی کشور و ملت و منابع ملی می شود.*
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت چهاردهم
قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/373
فصل دوم
پایگاه راه خون (۳)
دوره آموزشی ده روزه بود که پیکی از سپاه آمد و به آقای مرادیان گفت:
"از جبهه مریوان نیروی کمکی خواستهاند."
این خبر شاید بهترین خبری بود که تا آن روز شنیده بودم. از شادی آرام و قرار نداشتم.
به دلم افتاده بود که با این سماجت من در آموزش و اعلام نیاز جبهه، نظر آقای مرادیان جلب شده که من نیز از نیروهای اعزامی باشم، که توفیق یارشد و آقای مرادیان گفت:
"تا ظهر فرصت دارید با خانوادههایتان خداحافظی کنید. همه شما به جبهه مریوان اعزام میشوید"
و پیش من آمد و گفت:
"آقا جمشید شما هم جزء نیروهای اعزامی هستید ولی به یک شرط"
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: "رضایتنامه از والدین"
گفتم: "پدرم رانندهس. اینجا نیست."
گفت: "از مادرت رضایت نامه و امضا بگیر"
گفتم: "چشم"
وقتی به خانه رسیدم، مادرم داشت قرآن میخواند.
سرزده وارد شدم و شتابزده، گفتم:
"مامان جان! رضایت میخواهم. رضایتنامه برای جبهه"
مادرم ابتدا ابرو بالا انداخت ولی شاید به سبب زمینههای اعتقادی و انقلابی که داشت، خیلی زود موافقت کرد.
شاید هم میخواست برای مدتی از محیط درگیریهای کوچه و محل دور بشوم.
قرآن کوچکی به من داد و گفت:
"از قرآن در هر کاری کمک بخواه. مواظب خودت باش. به بزرگترها گوش کن. دنبال بازیگوشی و رفیقبازی نباش و نامه هم حتماً بنویس"
کاغذ و قلم آورد. رضایتنامه را من نوشتم و امضا کرد. صورتش را غرق بوسه کردم. از دیگر برادران و خواهرانم خداحافظی کردم و راهی اعزامنیرو شدم.
در اعزام نیرو، پسرخالهام سعید صلواتی و یکی از بچههای محل را دیدم. خیلی خوشحال شدم. اما زود به یاد آوردم که مادرم گفته است دنبال رفیقبازی نباش.
قبل از سوار شدن به اتوبوس، جلوی اسلحهخانه به صف شدیم و یک دست لباس پلنگی تازه، یک قبضه کلاش، دو نارنجک و یک جفت پوتین تازه و واکس نخورده گرفتیم. پوتین ها به پایم گشاد بود و آزارم میداد. اما صدایم در نیامد. قدم هم کمی از اسلحه بلندتر بود.
سوار اتوبوس شدیم وقتی به کرمانشاه رسیدیم سر و کله یک سواری مدل بالای بی ام و پیدا شد و همان تنها بچه محل از جمع ما کم شد.
پدرش با توپ و تشر او را به همدان برگرداند.
در اینجا همه ما را داخل چند ماشین خاور اتاق دار کردند. ماشینها کانکسهای سربستهای داشت که بوی بد داخلش داد میزند که اینها کانکس حمل مرغ بودند.
علت استفاده از این ماشینها را نفهمیدم.
۲۵ نفر بودیم داخل یک اتاقک بدبو و هوای گرم و دم کرده و عرق بچه ها با بوی بد مرغ به گونهای قاطی شده بود که عدهای هم آنجا عق میزدند اما باید تحمل می کردیم.
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان زندگی قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/380
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از 🇮🇷روزی یک حدیث🇵🇸
🖌 حضرت #امام_باقر (ع) از حضرت #رسول_الله (ص) که فرمود: همانا خدا کارهاى خیر، زود انجام شده را دوست دارد.
🖌 عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ مِنَ الْخَيْرِ مَا يُعَجَّلُ .
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۲ روایة: ۴
#حدیث #کار_خیر
@hadith_daily
هدایت شده از اینستای انقلابی
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشی از فیلم مستند دومینو
پیرامون سگبازی و سگ گردانی و حامی نماهای محیط زیست در ایران!
این فیلم رو نشون کسانی بدین که با ژست سگدوستی! طبیعت و حیات وحش ایران رو در معرض خطر نابودی قرار دادن!
بلایی که سگهای ولگرد بر حیوانات در حال انقراض ایران آوردن و حتی خرسها و یوزها از دستشان در امان نیستن!
این درحالیه که در کشورهای غربی مثل سوئد غذا دادن به سگ های ولگرد ممنوعه و جریمه ای معادل 1000 یورو داره!
💬 #amoofidel_9
@insta_enghelabi
هدایت شده از اینستای انقلابی
2.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کجا داریم میریم؟
چیکار داریم میکنیم؟
چگونه میشه انسان ببینه همنوعش گرسنه هست و گرفتاره و جالبه که بتونه کمکش کنه اون چطور آرام میشینه؟
امام حسن مجتبی(ع):
ای آدمیزاد! از آن زمان که از شکم مادر بیرون شدی مرتب در حال انهدام و ویرانی عمر خود بودی، تو (امروز را غنیمت بدار) و آنچه در وُسع واختیار داری برای بعد از مرگ خود توشه بردار. (تحفالعقول، ص ١١٢)
💬 #m.jalali.72
@insta_enghelabi