شرح و تفسیر
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبهها پس از نماز عشا
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت سی و سوم
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/438
فصل سوم
بلدچی شانزده ساله (۱۱)
ظهر روز دهم اردیبهشت ماه سال ۶۱ فرا رسید. بسیجیها برای عملیات بزرگ و سرنوشتساز فتح خرمشهر آماده میشدند.
آنها باید تا ساعت ۳ بعد از ظهر سوار و تویوتاها خودشان را به حاشیه کارون میرساندند. جایی که قایقها منتظرشان بودند.
هر کسی گرم کار خودش بود. یکی اسلحهاش را تمیز میکرد.
دیگری فشنگها را در خشاب میگذاشت.
عدهای پارچهی سفیدی را به بازو میبستند. پارچهای که نشان تیپ محمد رسول الله بود.
جماعتی در میان نخلستان ها گم شده بودند و در خلوت عارفانه خود، یا غسل شهادت میکردند یا وصیت نامه مینوشتند.
بازار وداع و آغوش گرم و گریههای از سر شوق هم داغ بود.
من هم وصیت نامهی قبلیام را که در مریوان نوشته بودم در کیف شخصیام گذاشتم و برای چندمین بار روی کالک و نقشه، مسیر حرکت گردان مسلم بن عقیل را مرور کردم.
سعی کردم به خودم آرامش بدهم تا با توکل بر خداوند و استمداد از ائمه اطهار علیهمالسلام بتوانم گردان را از لب کارون تا ۱۴ کیلومتر، یعنی مقر خاکریز دایرهای ژینالقوس برسانم.
راس ساعت ۳ بعد از ظهر بسیجیها پشت تویوتاها نشستند و از دارخوین انرژی اتمی به سمت حاشیه کارون روانه شدند.
ساعت چهار و نیم بعد از ظهر نیروهای گردان ما به جیمینیها رسیدند.
یک ساعت به غروب آفتاب مانده بود که تدارکات شروع به توزیع غذا در آن سوی کارون کرد.
نیروها به حالت نشسته پشت انبوه نیزارها آماده بودند که بعد از خوردن غذا و خواندن نماز با تاریکی شب به سمت خاکریز دایرهای حرکت کنند.
شام مرغ با لوبیا به حالت کنسرو شده داشت و همین مایه دردسر شد.
اما در این وانفسا عده زیادی از بسیجی ها امکانات کافی و کامل برای رزم نداشتند و حتی تا لحظه حرکت تعدادی از نیروها در حال تحویل سلاح و مهمات بودند.
کنار حبیب بودم که کسی با بیسیم به او گفت: "منتظر باش"
حبیب به نیروهایش گفت: "بچهها تا رسیدن دو گردان دیگر به این سوی کارون سریع نمازتان را بخوانید."
هر کس در گوشهای نشست و با پوتین در زمینی که از جزر و مد آب خیس و نمناک بود تیمم کرد. عدهای میگفتند اشکال دارد و نمی شود روی این خاک تیمم کنیم اما همه نماز خواندند. نمازی که طعم متفاوتی با همه نمازها داشت.
عده زیادی از همین بچه ها آخرین نمازشان را می خواندند.
حبیب مرا کنار خودش نشان و به مسئولان گروهانها تاکید کرد که دقت کنید کسی از ستون جا نماند یا خارج نشود.
گردان به فاصله نیم ساعت به نقطه رهایی رسید.
با تاریکی هوا، حرکت آغاز شد و از همان مسیر زهکش و مطابق مسیرحرکت برآورد آن روی کالک و نقشه، سه گردان هر کدام از یک سمت به موازات هم می رفتند فاصله هر گردان با گردان مجاور ۱۰ متر بود. هنوز نصف مسیر را طی نکرده بودیم که نیروها خسته و درمانده شدند. تقصیر هم نداشتند اکثر آنها دانش آموز یا جوانان کم سن و سال بودند که پوتین ها به پایشان بزرگ بود و کلاه های آهنی روی سرشان لقلق می کرد.
به همه اینها اضافه کنید معضل دلپیچه و شکم درد را که احتمالاً از خوردن همین غذاهای کنسروی فاسد شده و تاریخ مصرف گذشته بود و تقریباً همه بچه ها در نیمه راه اسهال گرفته بودند.
مجال دستشویی و طهارت هم نبود. بعد از عملیات بچههایی که پشت سر ما آمده بودند به شوخی میگفتند که ما مسیر حرکت بچه ها را از خط کشی آنها پیدا کردیم.
◀️ ادامه دارد ...
هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوشلفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
هدایت شده از اینستای انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مین گذاری های حسن روحانی برای رئیس جمهور بعدی
💬 #talabehmohandes
@insta_enghelabi
هدایت شده از 🇮🇷روزی یک حدیث🇵🇸
خلاف خواست دشمن
🖌 حضرت #امام_صادق (ع) فرمود: هیچ کس حق را در راهى برتر از بی اعتنایی به دنیا دنبال نکرده است و آن بر خلاف آنچه دشمنان حق می خواهند است.
🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع...َ قَالَ لَمْ يَطْلُبْ أَحَدٌ الْحَقَّ بِبَابٍ أَفْضَلَ مِنَ الزُّهْدِ فِى الدُّنْيَا وَ هُوَ ضِدٌّ لِمَا طَلَبَ أَعْدَاءُ الْحَقِّ.
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۹۶ روایة: ۱۰
#حدیث #زهد
@hadith_daily
خطبه ۳۲.mp3
5.71M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۳۲
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبه ۵ دی
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت سی و چهارم
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/441
فصل دوم
بلدچی شانزده ساله (۱۲)
حبیب جلوی ستون بود.
آقای زمانی، معاون او، پشت سرش، و من نفر سوم.
پشت سر من حمید حجهفروش کار قبلی مرا انجام میداد و تسبیح میانداخت.
عدهای از مسئولان گروهان هم در حین حرکت مرتب به ستون سرکشی میکردند.
آب بدن بچهها به دلیل مسمومیت، بیشتر و بیشتر، میرفت و آب دبهها نیز برای جبران آن کافی نبود.
هرچه جلوتر میرفتیم، بیحالی و ضعف بر بچهها مستولی میشد.
حبیب پرسید: "خوشلفظ! تا اینجا فکر میکنم، مسیر را درست آمده باشیم!"
من با اشاره سر، نظر او را تایید کردم. اما تا حدی به تردید افتاده بودم.
برق دهنه توپها و سلاحهای دورزن عراقی، یک لحظه همه جا را روشن کرد و متعاقب آن توپ یا موشک کاتیوشا رد سرخی بر آسمان انداخت.
فقط یک احتمال ممکن بود و آن اینکه عراقیها در فاصله آخرین شناسایی ما، این آتش بار توپخانه را پشت خاکریز مستقر کرده باشند.
با این حال تردید پشت تردید.
حبیب دوباره پرسید: "خوشلفظ! درست آمدهایم؟"
و من گفتم: "درست آمدهایم! و نشانهی آن، ۳ جاده خاکی است که از دور پیداست."
به جاده اول رسیدیم. پر بود از سیم برق و سیم تلفنی که قرار بود به محض رسیدن ما قطع شوند.
یک نفر با وسیلهای مثل سیم خاردار بر به جان سیمهای برق افتاد و من هم با سرنیزه سیم تلفنها را بریدم.
حس خوبی بود. انگار داشتم نفس دشمن را میگرفتم.
از جاده رد شدیم. حالا حبیب و سایر فرماندهان گردان با شهبازی و حاج احمد، راحتتر صحبت میکردند.
مهتاب بود.
روی کالک نشستیم و محاسبه کردیم. باگرای ۳۴۰ درجه آمده و مسافت ۷ کیلومتر از کارون را پشت سر گذاشته بودیم.
از اینجا گردان عمار باید از ما جدا میشد و به سمت چپ میرفت، چون چند سنگر کمین دشمن خیلی جلوتر از خاکریز دایرهای بود که اگر آنها با ما درگیر میشدند در این صورت، همه چشمهای خوابیده در خاکریز زینالقوس بیدار میشدند.
عبور دو گردان، یعنی ۷۰۰ نفر، از این کمین جز به مدد الهی ممکن نبود.
مهتاب هم مثل یک نورافکن سفید و درخشان روی دشت افتاده بود و سایه ها را که با حرکت قد می کشیدند و کوتاه میشدند، نشان می داد.
ترس از لو رفتن عملیات و درگیرشدن، به جانم افتاد.
حبیب گفت: "در گوشی به بچهها بگویید 《و جعلنا ...》 بخوانند و حرکت کنند."
آیا کار ما با وجعلنا درست میشود!؟
حبیب میگفت: "بله"
اما مهتاب آن بالا به نفع دشمن چشمک میزد!!!
هنوز گامهای اول را برنداشته بودیم که یک رعد و برق وسط آسمان افتاد و همه جا روشن شد.
همه نشستیم.
فکر میکردم؛ کمین عراقیها صدای ضربان قلب این ۷۰۰ نفر را میشنوند...
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان زندگی قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/308
⚫️ پس از گذشت 170 سال
👈 عکس واقعی امیر کبیر را ببینید!
💥 بزرگمردی که فتنه بابیت را خاموش کرد و جانش را در راه سربلندی و آبادانی ایران گذاشت
👈 ایکاش امروز که روز شهادت این امیربزرگ ما بود ، یک هشتگ از 5 هشتگ برتر امروز ایتا که اغلب نیروهای مومن انقلابی در آن حضور دارند، به #امیرکبیر اختصاص می یافت ، اما نیافت...
چقدر بد است تاریخ خود را نداستن
❇️ امیرکبیر مذاکره کننده قوی ای هم بود ، در معاهده ارزنه الروم، چقدر خوب دولت های عثمانی و انگلیس و روس را در سر جای خود نشاند تا جایی که هنوز هم که هنوز است از آن معاهده به تلخی یاد می کنند!
🔰 ایکاش آقایانی که بعد برجام ، به این و آن لقب امیرکبیر دادند ، می دانستند این مرد بزرگ چگونه مذاکره کرد و حق ایران را گرفت و برخی هم چگونه مذاکره کردند و...
این دو تصویر چه فرقی با هم داره؟
وقتی خبر کشتن جوجه های یک روزه در فضای مجازی پیچید کلی سرو صدا کرد. صدا و سیما، قوه قضاییه و... همه واکنش نشان دادند
بگذارید از قتل روزانه ۲۰۰۰انسان معصوم و شیعه بی گناه خبر دهم که حتی صدای مظلومیتشان به اندازه ی جیک جیک جوجه ها به گوشمان نمی رسد😔😭😱
پیامبر اسلام صل الله علیه و آله فرمودند:اگر صدا مظلومی به گوش مسلمانی رسید و کمک نکرد، مسلمان نیست
پویش مطالبه از صدا و سیما برای نشر و پیگیری قتل های غیر قانونی جنین های معصوم
https://www.farsnews.ir/my/c/115206
کانال می خواهم زنده بمانم
https://eitaa.com/joinchat/3226271874Cbd560c54dd