eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
394 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
489 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سالن مطالعه
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◀️ ببینید؛ اتفاقی عجیب در لحظه‌ی اعلام خبر شهادت استاد مطهری در رادیو! لحظه رسیدن خبر شهادت استاد مطهری بامداد ۵۸/۲/۱۲ به استودیوی برنامه زنده رادیو و تاثر شدید حمید عاملی هنرمند مشهور که بر حسب اتفاق در حال خواندن کتاب داستان راستان بود را بشنوید. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
سلام و احترام امروز؛ ۴شنبه ۱۴م اردیبهشت و ۳م مه سالروز استقرار پرتغالی‌ها در جزیره‌ی هرمز و آغاز مداخله‌ی غرب در خاورمیانه (سال ۸۹۴ هجری شمسی، ۹۲۱ هجری قمری و ۱۵۱۵ میلادی) است. به همین مناسبت مقاله‌ای در وقایع آن سالها را روزانه و تا چند قسمت در "سالن مطالعه‌ محله زینبیه" بارگذاری می‌کنیم. برای آگاهی از تاریخ جنایات غربی‌ها در منطقه‌مان که تا امروز نیز ادامه دارد، به آدرس زیر مراجعه کنید: -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee یاعلی
ملاطفت =ایمان 🖌 حضرت # امام_باقر (ع) : هرکه مهربانی با دیگران قسمتش شد، ایمان هم قسمتش شده. 🖌 قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مَنْ قُسِمَ لَهُ الرِّفْقُ قُسِمَ لَهُ الْإِیمَانُ. 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۸۱ روایة:۲ @hadith_daily
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 وقتی رئیس استاندارد حافظ منافع می‌شود ۲۰ سال پیش تایید یک خودرو رو دادند😳 🔺پاسخ‌های صریح رئیس پلیس به اظهارات رئیس سازمان استاندارد
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند صداوسیما از خیانت هایی که محمد هاشمی رفسنجانی و ظریف و روحانی در حق کردند...
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت صد و دهم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/753 فصل دهم نبرد فاو(۱) روز بعد وقت حرکت به سمت جبهه به علی‌آقا گفتم: می‌خواهم به لشکر دیگری بروم." به شوخی گفت: "باز هم که قات زدی! ایندفعه کجا؟!" گفتم: "شما راضی باش! جایش پیدا می‌شود." گفت: "حتماً می‌خواهی تهرانی شوی! و بروی پیش رفقای قدیم ۲۷ی‌ها!" گفتم: "نه! اگر قسمت باشد به لشکر ۱۰ سیدالشهدا می‌روم." گفت: "برو! ولی الوعده وفا!"وقتش شد برگرد. دست پر هم بیا. دو سه تا علی‌محمدی پیدا کن و با خودت به واحد بیاور! البته اگر تا آن وقت شهید نشوی!" حکم ماموریت بنا به هماهنگی چیت‌ساز و ستاد تیپ، به سپاه منطقه ۱۰ تهران نوشته شد آنجا گفتند: "لشکر سیدالشهدا نیاز به نیرو ندارد و در حال حاضر نیروی جدید را فقط به لشکر ۲۷ معرفی می‌کنیم." نام لشکر ۲۷ خاطراتِ خوشِ کار با حاج احمد متوسلیان، حاج محمود شهبازی و حاج همت را برایم تداعی می‌کرد. داخل قطار فکر و فکر حالا چطور جلوی بچه‌های اطلاعات عملیات ۲۷ آفتابی نشوم حتماً گردان‌های پیاده جای بهتری برای خدمت بی‌هیاهو بود وقتی به دوکوهه رسیدم بوی تمام شهدا را استشمام کردم رفتم کارگزینی ازم پرسیدند: "چه کار بلدی؟" گفتم: "تک تیرانداز! آرپیجی زن! یا هر کاری دیگری در گردان پیاده!" غیر از گردان مسلم‌بن‌عقیل، هر گردان دیگری که بفرمایید، میروم!" گفت: "برو گردان شهادت!" نامه را گرفتم و رفتم پیش فرمانده گردان و تجهیزات انفرادی دریافت کردم. آن روزها نماز جماعت عمومی در حسینیه حاج همت برگزار می‌شد بعد از نماز ظهر و عصر، نفر بغل دستی دستش را دراز کرد و گفت: "تقبل الله!" خون در رگ‌هایم خشکید! باور نمی‌کردم! همان اندازه که او خندان بود من گرفته و درهم شدم! برادر موسی بود! معاون اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ با تبسم گفت: "شما که کارت راهکار پیدا کردن بود! اما مثل اینکه این دفعه راه را گم کرده‌ای! شما کجا؟ اینجا کجا؟!" گفتم: "نیروی گردان شهادتم! همین امروز آمده‌ام." منتظر من نشد دستم را گرفت و برد چادر خودش ناهار مهمانم کرد با تلفن به جعفر تهرانی -مسئول عمل اطلاعات عملیات لشکر ۲۷- گفت: "خوش لفظ آمده اینجا!" او هم با فرمانده گردان شهادت صحبت کرد ماموریت یک روزه من در گردان تمام شد به رغم میل قلبی‌ام دوباره شدم نیروی اطلاعات عملیات! پرسیدم: "از برادران قدیمی چه کسانی مانده‌اند؟" برادر موسی جواب داد: "احتمالا هیچ کس را نمی‌شناسم. چرا که بیشتر بچه‌های اطلاعات طی این چند سال یا شهید شده‌اند یا رفته‌اند جای دیگر." از این جهت کمی آرام شدم و گفتم: "کدام منطقه کار می‌کنید؟" گفت: "هم غرب، هم جنوب. البته در غرب قرار است زودتر عملیات بشود." یک آن خنده‌ام گرفت! برادر موسی با تعجب پرسید: "به چه می‌خندی!؟" گفتم: "به این بخت نامراد! هرجا تقدیر باشد، آدم را به همان‌جا می‌کشد! من از غرب آمده‌ام، اما انگار قسمت است دوباره برگردم!" ◀️ ادامه دارد ... هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوش‌لفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308