eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
378 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
488 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گلایه رهبر انقلاب از ماسک نزدن مسئولان دولت 🔹وقتی شما که مسئول دولتی هستید، در یک اجتماع ماسک نمی‌زنید، این جوانی هم که در خیابان دارد راه می‌رود و حوصله‌ی ماسک ندارد، تشویق می‌شود که ماسک نزند. ✅کانال اخبار 20:30👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
در پی یادداشت کیهان درباره نامه سرگشاده موسوی خوئینیها دولت به کیهان اعتراض کرد و پاسخی از کیهان ارسال شد که میتوان نام آن را مناظره بین دولت و روزنامه کیهان گذاشت. این اعتراض و پاسخ حاوی نکات مهم و تحلیلهائی است که علاقه مندان به مباحث سیاسی می توانند به آن مراجعه کنند. - kayhan.ir http://kayhan.ir/fa/mobile/news/191896/1888
هدایت شده از اکبر ابدالی
✅ پیشنهاد کاهش ۵ درصدی مالیات شرکتهای تولیدی غیردولتی به سران قوا، البته به شرط حفظ اشتغال ♨️ مشق مقاومتی👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1832648704C5216a28a1a
هدایت شده از اکبر ابدالی
📍وقتی آمریکائیها هم دنبال طرح مسکن مهر (ساخت مسکن ارزان) هستند اما اینجا لیبرالها افتخارشان این است که یک مسکن ارزان هم نساخته اند ♨️ مشق مقاومتی👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1832648704C5216a28a1a
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت بیست و پنجم 🇮🇷 ✅ امروز دوشنبه بیستم تیر ۱۳۶۷، ماشین خاکستری رنگِ نظامی آیفا جلوی درِ ورودی زندان الرشید ایستاد. چهارنفر از اسرا دیگ غذا را از ماشین پایین آوردند. نگهبان‌ها اطراف دیگ غذا ایستاده و شاهد تقسیم غذا بودند. یکی از اسرای ایرانی که حدود سی و چند سالی داشت در حالی که ظرف غذا دستش بود، جلوی دیگ غذا حاضر شد. در یک چشم به هم زدن، افسر عراقی ظرف غذا را از دستش گرفت، به زمین پرت کرد، او را به دیوار چسباند و با مشت محکم به صورتش کوبید. نفهمیدم چه کارش داشتند. بیشتر که دقت کردم نوشته‌ی روی آستین پیراهنش افسر را عصبانی کرده بود. اسیر ایرانی قبل از اسارت، با رنگ فشاری روی آستین پیراهنش نوشته بود: «بی‌عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد!» ✅ افسر فندکش را به طرف اسیر ایرانی گرفته بود، از او خواست نوشته‌ی روی آستین‌اش را با فندک بسوزاند. اسیر گفت: «درش می‌آرم می‌دم به خودتون، من که خودم نمی‌سوزونمش!» اصرار و پافشاری افسر سمج بی‌فایده بود. افسر نمی‌خواست جلوی دیگر نگهبان‌ها و دژبان‌ها کم آورده باشد. افسر عصبانی شد، با لگد به جانش افتاد و به دیوار کوبیدش. به دیگر دژبان‌ها دستور داد او را بزنند. دژبان‌ها با کابل و لگد به جانش افتادند. برای اینکه کتک خوردن او را نبینم، برای لحظاتی سرم را پایین انداختم. یکی از دژبان‌ها با لگد به صورتش کوبید، خون از بینی‌اش سرازیر شد. آدم شجاع و نترسی بود. نمی‌دانم چه شد، همان‌جایی که نشسته بود، دست چپش را زیر بینی‌اش گرفت، خون از لای انگشتانش می‌چکید. اسیر با انگشت راستش و خون بینی‌اش روی دیوار نوشت: «خمینی!» عراقی‌ها فکر نمی‌کردند او چنین کند. تا دقایقی که متوجه‌شان بودم، مات و مبهوت نگاهش می‌کردند. نه ما نه عراقی‌ها انتظار چنین کاری را از او نداشتیم. دژبان‌های عصبانی، او را روی زمین خواباندند و سه نفری با پوتین و باتوم به سر و صورتش کوبیدند. صورتش کبود و لباس‌هایش خونی بود.از بس او را زده بودند که بی‌حال و بی‌رمق کنار دیوار افتاده بود. افسر ارشدی که درجه‌ی سرهنگی داشت آنجا حاضر شد و قضیه را پرسید. وقتی سرگرد قضیه را برایش گفت، سرهنگ عصبانی شد و دستور داد او را به انفرادی بردند. یکی از بهترین روزهای اسارتم بود. کار اسیر ایرانی دردهایم را تسکین داد. ✅ آخرای شب بود. دو افسر وارد راهروی زندان شدند. فرمانده زندان الرشید شروع به خواندن نام تعدادی از مجروحان کرد. گویا راستی راستی می‌خواستند ما را به بیمارستان ببرند. هنوز باورم نمی‌شد بخواهند ما را بیمارستان ببرند. قبل از اینکه از سلول خارج شویم، اسرای سالم آمدند و ابراز خوشحالی کردند. علی‌شیرقیطاسی از خوشحالی گریه کرد. عمو حسن کنارم نشست و زد زیر گریه. پیشانی‌اش را بوسیدم. نتوانستم جلوی بغضم را بگیرم. عمو حسن گفت: «پسرم! این اشکِ خوشحالی و ناراحتیه. خوشحالی به خاطر اینکه بالاخره دارن می‌برنتون بیمارستان، ناراحتیم به خاطر اینکه از شما جدا می‌شیم و شاید دیگه هیچ‌وقت همدیگه رو نبینیم. از بچه‌ها خداحافظی کردم. اسرایی که دیگر هیچ‌وقت آن‌ها را ندیدم! به همراه دیگر مجروحان سوار آمبولانس شدیم. آمبولانس از زندان الرشید خارج شد، نمی‌دانستم مقصد بعدی‌مان کدام بیمارستان است. از اینکه از زندان‌الرشید می‌بردنم، خوشحال بودم. از تحقیر‌هایی که در المیمونه مقر سپاه چهارم عراق و این زندان شده بودم، بدجوری دلم می‌گرفت.دوست داشتم هر دوپایم را قطع می‌کردند، اما آن‌طور تحقیر نمی‌شدم. آمبولانس خاکستری‌رنگ بهداری ارتش عراق، وارد بیمارستان نظامی الرشید بغداد شد. ◀️ ادامه دارد . . . ✅ قسمت بعدی: https://eitaa.com/salonemotalee/149
هدایت شده از سالن مطالعه
سلام قسمت اول داستان واقعی، درس‌آموز و پر از هیجان "بی تو هرگز": https://eitaa.com/salonemotalee/5 قسمت اول "رنگ عشق"، داستان جذاب از زندگی دانشجوی کانادایی: https://eitaa.com/salonemotalee/84 قسمت اول داستان آموزنده و تکان دهنده "اعترافات یک زن از جهاد نکاح" https://eitaa.com/salonemotalee/96 قسمت اول داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بی‌نظیر "پایی که جا ماند": https://eitaa.com/salonemotalee/111
هدایت شده از اکبر ابدالی
📌 راه مصونیت از ریزش احتمالی بورس 🔻 اگر شما به نیت اینکه ظرف چندماه سود خوبی به دست بیاورید وارد شده اید، آدرس را اشتباه آمده اید!!! 🔸 بسیاری از افرادی که وارد بورس شده اند یک نگرانی دارند: اگر بورس ریزش کرد چکار کنیم؟ برخی از کارشناسان با ذکر دلایل و برخی از آنها بدون دلیل و تحت تاثیر جو منتقدان، بر این نگرانی دامن زده اند. با واگذاری مدیریت سهام عدالت به مردم ، الان حدود 50 میلیون ایرانی در بورس حضور دارند. عده ای فقط مردم را میترسانند و هیچ راهکاری ارائه نمی کنند. اما به راستی راه حفاظت از سرمایه های مردم در بورس چیست؟ 🔸 قبلا عرض کرده بودیم برای کسی که در بورس است بسیار مهم است. اما در کنار آموزش برای حفظ ارزش دارایی در بورس، یک راهبرد بسیار مهم است و آن است. اگر شما به نیت اینکه مثلاً پولتان برای مدت 5 سال در بورس بماند وارد این بازار شده اید، نگران ریزش احتمالی آن نباشید. 🔸 در نظر بگیرید از سال 85 که واگذار شده تا کنون، بارها بورس ریزش کرده اما چون سهام عدالت نوعی بوده ارزش آن نه تنها کم نشده بلکه 17 برابر شده است. بنابراین در بازار بورس نباید هیجانی شوید و با یک خبر منفی سهام خود را ارزان بفروشید. 👈 اگر سهامداری بلندمدت را انتخاب کرده اید نگران ریزش بورس نباشید. ✍️ 🆔 @mashgh626
هدایت شده از اکبر ابدالی
📶 مشارکت در عرضه های اولیه 🔹 استقبال مردم از خرید سهام عرضه اولیه ها (حدود 3/5 میلیون نفر) فرصت بی نظیری برای تامین مالی شرکتهای تولیدی و هدایت نقدینگی مردم به سمت تولید است. 🔹 یک راه‌ اصلی برای منطقی کردن رشد شاخص بورس، تسهیل ورود شرکت‌های تولیدی جدید به بازار سرمایه و افزایش تعداد عرضه‌های اولیه برای پاسخ به تقاضای روزافزون سرمایه گذاران است. 🔹 قیمت سهام عرضه‌های اولیه معمولا پایین‌تر از قیمت بازار تعیین می شود و این برای سهامداران جذابیت زیادی دارد. پ.ن: مردم آماده اند که سرمایه شان را از طریق وارد تولید کنند. دولت و مجلس باید زمینه را فراهم کنند ... 🆔 @mashgh626
📸 تصویری از ماسک‌زدن رهبر انقلاب در جلسات کاری ✅کانال اخبار 20:30👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
*⚜ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت: مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده!!* *⚜یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.* *⚜یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که: دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره!!* *⚜یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه!!* *⚜یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت: میشه این رزمنده رو به من تحویل بدهید، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکری هست که صورتشو پوشونده کسی او را نشناسد و گفت چیزی به انباردار نگه!!* *🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم!!* *برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود.* *قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبا رو!! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه...* *همه تو دلشون گفتند: عجب پیرمرد سنگدلی!! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون...* *جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار* *تو دل همه غوغائی شد...!!* *بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان... همه رفتند الا همون پیرمرد... گفتند چرا نمیای؟؟* *گفت: نه شما بروید من باید* *بدن پسرم رو ببرم برای مادرش* *آخه مادرش منتظره... درود بر شهامت و غیرت آنان!!* *نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید؟؟!!* _*چه کسانی رفتند تا امروز در آسایش، زندگی کنیم!!!!!!!!!!!*_ رفیق هم رفقای آنزمان نه رفقای طبری که بقول ایشان که ادعا میکند که هر چی بخواهد بهش میدهند و نمیدونه که تمام آنهائی که اگر بهش بدهند مال حق الناس است و فردای قیامت باید جواب بدهد ولی رفقای جنگ آندنیا دستمون را میگیرند و بچه های با معرفتی هستند که در هیچ جای دنیا نمونه آن را نمیتوانی پیدا کنی... 📚 @Dastan 📚
📸 تصویری از ماسک‌زدن رهبر انقلاب در جلسات کاری ✅کانال اخبار 20:30👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
🚨"شُل گرفتیم؟" نمی‌دانم چقدر "آقا" رو قبول دارید، اما...وقتی تو تلویزیون دیدم که آقا میگفتن : "از بالارفتن آمار غصه‌شون می‌گیره" هُری دلم ریخت😞 حواسمان هست که آمار فوتی‌هایمان روی ۱۵۰ می‌چرخد؟! جان است! سرمایه‌ی آدمی‌ست! یکبار هم بیشتر نداریمش، حیف است که با کرونای زِپرتی بپرد! بیایید کمی به خودمان سختی بدهیم🌹 بخاطر کادر درمانی‌مان، بخاطر همه‌ی مدافعان سلامت! بخاطر خودمان رعایت کنیم!😷 از وقتی آقا گفتن غصه دار میشن دلم آشوب شد و با خودم عهد کردم که برای دل نائب الامام (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)💚 رعایت کنم و در کوچه و خیابان با رفت‌و‌آمد کنم شما هم بپیوندید به پویش !✋🏻 پ.ن: اینم بین خودمون بمونه؛ بسیجی باید "شهید" شه 😌 الکی بهونه دست این کرونا ندین | من ماسک میزنم | 🤚🏻
هدایت شده از اکبر ابدالی
😀 کمک ترامپ به اقتصاد مقاومتی 🆔 @mashgh626
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 قسمت قبلی: https://eitaa.com/salonemotalee/143 🇮🇷 قسمت بیست و ششم 🇮🇷 دو دژبان عراقی مرا از آمبولانس پایین آوردند و ما را به درون آسایشگاهی انتقال دادند که حدود سی‌متری مساحت داشت. وارد بیمارستان که شدم به خاطر نجات از زندان الرشید، دو رکعت نماز شکر خواندم. دیوارهای بیمارستان بیش از دو متر بود و بالای دیوار سیم‌خاردار حلقوی کشیده بودند. وارد آسایشگاه که شدم، به جز ما شش‌نفر ، سه مجروح ایرانی دیگر نیز آنجا بودند. یکی از آن‌ها شیمیایي بود. ناراحتی ریوی ناشی از گازهای شیمیایی عذابش می‌داد. ترکش به شکمش خورده بود و عفونت داخلی داشت. نای حرف زدن نداشت. مجروح دیگر اهل مشهد بود. بر اثر موج انفجار گلوله‌ی تانک، دچار موج‌گرفتگی شده بود. ترکش به کتف و شانه چپش هم خورده بود. مهره‌های گردنش آسیب دیده بود. نمی‌توانست سرش را بچرخاند. نیمه‌ها شب، هذیان می‌گفت. بخشی از هذیان‌های آن شبش را فراموش نمی‌کنم. -برید جلو...من پشت سرتون می‌یام...کوله پشتی‌ام کجاست...ای لشکر حسینی تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر... آسایشگاه سه تخت بیشتر نداشت. قرار بر این شد، آن‌هایی که وضعیتشان وخیم است، روی تخت بخوابند. پزشک بخش مجروحان ایرانی دکتر عزیز ناصر نام داشت. در بخش مجروحان جنگی افسری مسئول امنیتی بود که هر چند روزی یک‌بار برای بازدید وارد بخش میشد. سعدون فیاض نام داشت و بعثی بود. به امام زیاد توهین میکرد. یک روز، با یکی از مجروحان آسایشگاه کناری حرفش شد. به امام توهین کرد، سرباز ارتشی که مجید نام داشت، جوابش را داد. مجید آدم باغیرتی بود. تهرانی بود و از ناحیه کمر و پا تیر خورده بود. روی بازوها و کمرش مار، اژدها، شمع، بعضی کلمات عاشقانه و مادر در قلب منی، خال‌کوبی شده بود.عزت زیاد و دمت‌گرم، تکیه کلامش بود. به قیافه و رفتارش نمی‌آمد در شرایط خاص آن‌همه مدافع امام باشد. خصلت‌های لوطی منشی‌اش بر دیگر ویژگی‌هایش سر بود. افسر بخش امنیتی بیمارستان، مجید را به خاطر اینکه در جوابش گفته بود: «همه فحش‌هایی که دادی به صدام برگردد»،به زندان الرشید فرستاد! وقتی او را بردند، گفت:‌ «درسته به قیافه و حرفام نمی‌آد، ولی من ایرانی‌ام، تو کشور دشمن از امامم دفاع می‌کنم، مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست، هرکجا منو می‌برن، ابایی ندارم!» صبح زود، درِ آسایشگاه باز شد. فیاض به همراه دکتر عزیز ناصر وارد آسایشگاه شد. مجروح مشهدی که بر اثر موج گرفتگی فقط هذیان می‌گفت، کنار درِ ورودی روی زمین افتاده بود. سعدون فیاض همه مجروحان را از نظر گذراند. مجروح مشهدی که صورتش کنار پای سعدون فیاض به کف موزائیک چسبیده بود، پوتین سعدون را گرفت و چندبار آرام با مشت به پوتینش کوبید. کاملا پیدا بود اختیارش دست خودش نیست. سعدون عصبانی شد،از کوره در رفت و با لگد به جانش افتاد. منظره دلخراشی بود. چنان با پوتین، محکم، به سرش کوبید که سر و صدای بچه‌ها در آمدو از بینی و دهانش خون ریخت. عراقی‌ها بدن نیمه‌جان او را از آسایشگاه بیرون بردند. نیم ساعت بعد، نگهبان شیعه عراقی که توفیق احمد نام داشت، آمد پشت پنجره و خبر شهادتش را به ما داد! پای راستم قابل پانسمان نبود و باید قطع می‌شد. ران چپم که ترکش خورده بود، تا عمق چند سانت عفونت کرده بود. گوشت‌های مُرده و عفونی‌اش باید تراشیده می‌شد. زخم‌هایم بو گرفته بود. پرستار بدون اینکه آمپول بی‌حسی به رانم بزند. با تیغ جراحی قسمت جلوی رانم را برید! از روزی که مجروح شده بودم، اولین باری بود که عراقی‌ها با ساولن زخم‌هایم را پانسمان می‌کردند! سومین روزمان را در بیمارستان سپری می‌کنیم. هادی برای نماز صبح بیدارمان کرد. سراغ یکی از اسرای مجروح که شب قبل او را آورده بودند رفت. خواست برای نماز بیدارش کند، تمام کرده بود! دو نگهبان عراقی وارد آسایشگاه شدند و جنازه‌اش را بردند. کجا، خدا می‌داند! ◀️ ادامه دارد . . . با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان بی‌نظیر "پایی که جا ماند" قسمتهای قبلی در:https://eitaa.com/salonemotalee/111
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ استاد انصاریان به توهین های و شبهات سروش در پی توهین به سخنران ها و مداحان در یکی از سخنرانی هایش و اشاره به نام تعدادی از سخنران ها ، استاد با انتشار ویدئویی پاسخ این توهین ها را داد. رسانه باشید و نشردهید📢 -------------------------- ☑️کانال جامع پاسخ به شبهات وشایعات در 👇 🆔➠ @Anti_Shayeat
📸گل آرایی زیبای داخل حرم امام رضا(ع) به مناسبت ایام ولادت آن حضرت .¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍¸.• .¸¸.•°˚˚°❃.¸¸.• 🇮🇷eitaa.com/Rahe_beheshti🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پشت پرده شلیک به هواپیمای ایرانی پرواز ۶۵۵ ⁦🔹⁩ تصاویر جدید از اتاق فرماندهان ناو آمریکایی وینسنس
هدایت شده از اکبر ابدالی
🔵 کسی نمی تواند مقابل گفتمان تولیدملی و داخلی سازی بایستد ... 🆔 @mashgh626