💠 #زبان_حیوانات
✅ #قسمت_اول
زمان حضرت سلیمان علیه السلام یه بنده خدا زندگی میکرد که خیلی دوست داشت زبان حیوان ها(🐰🦊🐶🐱🦆 و...😁) رو یاد بگیره...
یه روز دیگه طاقتش تموم شد و تصمیم گرفت که از حضرت سلیمان بخواد که زبون حیوونا رو بهش یاد بدن😊
رفت در خونه پیامبر و تق تق تق سلام علیکم✋ خوبد چه خبر؟!
خانواده خوبن؟!😄
غرض از مزاحمت میخواستم زبون حیوونا رو به من یاد بدید
خیلی میخوام بفهمم که اینا چی به هم میگن🧐
حضرت سلیمان گفتن حالا بیا تو یه چایی چیزی بخور خستگیت در بره☕️
مرد داستان ما هم گفت نه باید برم خیلی کار دارم
ان شالله خدمت میرسیم
اگه ممکنه زودی یادم بدید که باید برم😁🤦♂
حضرت سلیمان گفتن اینکار به صلاحت نیست رفیق
ضرر میکنی
بنده خدا گفت نه، اگه یادم ندید ناراحت میشم😒
اگه یادم ندید دیگه در خونتون نمیام🤦♂
اگه یادم ندید همه جا میگم حضرت سلیمان بهم کمک نکرد😱🤦♂
آقا خلاصه از پیامبر انکار
از بنده خدا اصرار....
حالا ادامه داستان باشه برای فردا دیگه ناخن شستم درد گرفت
زیاد نوشتم😂😂
پ.ن۱:
صلاح ما رو خدا و پیامبر و امام میدونن منتها ما فکر میکنیم بیشتر از اونا میفهمیم
پ.ن۲:
دقت کردید بعضی وقتا برای اینکه به خواسته مون برسیم همینجوری مثل این مرد با خدا حرف میزنیم؟!؟
اگه اینطور نشه دیگه نماز نمیخونم🤦♂
اگه فلان نشه میرم روزمو میخورم😱
اگه بهمان نشه دیگه دیگه🤦♂😁
#دعا
#خواست_خدا
#داستان_کودکان
💠 @AiKheda
اَی خِداااا😅😉
💠 #زبان_حیوانات ✅ #قسمت_اول زمان حضرت سلیمان علیه السلام یه بنده خدا زندگی میکرد که خیلی دوست داشت
💠 #زبان_حیوانات
✅ #قسمت_دوم
اینجای داستان بودیم که از حضرت سلیمان انکار و از بنده خدا اثرار که آقا زبان حیوانات رو بهم یاد بدید
بالاخره حضرت سلیمان گفتن برات ضرر داره ولی چون اصرار میکنی باشه بهت یاد میدم😐
بعد از آموزش این بنده خدا هم که در پوست خودش نمیگنجید رفت نشست تو حیاط خونه
بالای دیوار دوتا گربه🐱 مشغول صحبت بودن
گربه اولی میگفت: میووووو
گربه دومی میگفت می یوووو
اولی مَووو
دومی میییووو
😅😜
جدااا
چیزی که شنیده میشد همینا بود😂😂
ولی اون بنده خدا معنیشم میدونست دیگه 😁
حالا ترجمه صحبتاشون این بود:
- این مرغ این بنده خدا رو که میشناسی
+اره چطور مگه؟!
-هیچی حالش خوب نیست، فردا میمیره
+ نه بابا، حیف شد جوونم بود
-دیگه خواست خداست، هرچی خدا صلاح بدونه
....
آقا این بنده تا اینو شنید گفت:
اه چطور پیامبر میگفت به نفعت نیست ولی الان که فهمیدم مرغه قرار بمیره میرم میفروشمش ضررم نمیکنم😃
خوب شد اصرار کردما
وگرنه فردا صبح یه مرغ 🐔مرده رو دستمون مونده بود و دیگه گوشتشم حروم میشد...
آقا بنده خدا مرغو زد زیر بغل و رفت بازار و اتفاقا به قیمت خوبی فروختش💰
ان شالله ادامه داستان رو در قسمت بعد دنبال کنید
#خواست_خدا
#داستان_کودکان
💠 @AiKheda