eitaa logo
عاکف سلیمانی
6.3هزار دنبال‌کننده
67 عکس
12 ویدیو
12 فایل
تنها کانال شخصی عاکف سلیمانی عاکف یعنی عبادت کننده، مُعْتَکِف، گوشه نشین مخاطب عزیز، بنده کاره‌ای نیستم و فقط یک بسیجی ساده‌ام. دوستانم شهید گمنامند نام من شد بسیجی فعال
مشاهده در ایتا
دانلود
↩️ پیچیدگی های نفوذ 🔹فیلم Allied یکی از فیلم های راهبردی پیرامون شبکه های اطلاعاتی در قرار دادن نفوذی و حفظ مهره خود در سیستم تصمیم گیری و تصمیم سازی دشمن است قصه ازدواج یکی از اعضای شبکه اطلاعاتی بریتانیا ( مکس واتان ) و یکی از مسولین شبکه مخفی فرانسه (ماریان بوسه‌ژوق) در مراکش است. این دو در عملیاتی مشترک، سفیر المان نازی در مراکش را ترور می کنند. 🔹با هموار کردن راه برای موفقیت آمیز بودن این عملیات، از ماریان بوسه ژوق یک قهرمان و امتحان پس داده ساخته می شود و زمینه رشد بیشترش فراهم می شود. 🔹در جریان برنامه ریزی و انجام این عملیات ،مکس واتان عاشق ماریان می شود و بعد از عملیات با هم ازدواج می کنند. 🔹یکسال پس از تولد فرزند آنها ، بخشی از دستگاه اطلاعاتی بریتانیا مکس را می خواهد و به او گفته میشود که همسرش ماریان بوسه‌ژوق سال‌ها پیش در عملیاتی کشته شده و این زنی که با مکس ازدواج کرده ، یک جاسوس آلمانی است که خودش را به شکل و جای جا زده و هم‌اکنون در حال جاسوسی برای آلمانی‌ها و فروختن اطلاعات نظامی به آن‌هاست. 🔹مکس می‌گوید که اگر زنش یک آلمانی است و ماریان نیست، پس چرا با او مشترکاً آن مقام آلمانی را ترور کرد؟ 🔹سازمان اطلاعات به مکس می‌گوید که آن ترور از سوی خود دولت آلمان هدایت شده و از قبل طراحی شده بود. بر اساس آنچه در فیلم هم آمده، هیتلر هم چندان رضایتی از عملکرد این سفیر نداشته است. 🔹 به مکس می‌گوید که باید عملیاتی را پیاده کند و همسرش را تحت نظارت بگیرد و اگر محرز شد که او یک جاسوس است، خود مکس باید همسرش را به قتل برساند و در غیر این صورت به عنوان هم‌دستِ جاسوس شناخته شده و در کنار همسرش به دار آویخته خواهد شد. 🔹یک سیستم اطلاعاتی برای ارتقا و اعتمادسازی مهره خود موقعیت ایجاد می کند تا جایی که شک در مورد او نیز دور از ذهن باشد نفوذی ها در ظاهری فعال هستند که حتی به مخیله کسی خطور نکند مثل فیلم مورد اشاره زمانیکه مساله شک نسبت به مهره ارائه شود، استدلال مکس واتان در مقام پاسخ مطرح می شود، مگر می شود کسی که سفیر المان را کشته باشد، جاسوسی نفوذی المان ها باشد و... کانال شخصی عاکف سلیمانی @akef_soleimany
23.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سر زینب به سلامت سر نوکر به درک... قطعا نخواهیم گذاشت در تاریخ بار دیگر بنویسند ناموس امیرالمؤمنین به اسارت رفت... https://eitaa.com/joinchat/2950496281C6e553897b7 @akef_soleimany
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت اول پس از مدت‌ها کار در اطلاعات بسیج و گشت‌های شبانه و عملیات‌های مهم بسیج به پیشنهاد حاج کاظم وارد دستگاه امنیتی و اطلاعاتی شدم. مراحل گزینشم طی شد و مانند همه با یک روند معمولی و سخت‌گیری خاصی وارد تشکیلات شدم. به دلیل هوش و شجاعت و عدم ترس از چیزی و آشنایی‌ام با امور اطلاعاتی و امنیتی و آموزش‌هایی که دیده بودم، از همان بدو ورود با هدایت وحمایت‌های حاج کاظم، بخشی از پرونده‌های مهم امنیتی به من واگذار میشد. نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم، اما همیشه حاج کاظم و زیر مجموعه‌ی او درموردم می‌گفتند، عاکف یک حسن باقری در سیستم امنیتی کشور است و به اندازه یک آدم اطلاعاتی و امنیتی 40 ساله می‌فهمد. کِیسی که میخواهم شرح آن را تقدیم‌تان کنم، در آن زمان مستقیما زیر نظر حاج کاظم بود و من هم یکی از عوامل هدایت و عملیات آن پرونده بودم. 29 اسفند سال1381بود که قرار شد با مادرم و خانواده‌ام برای تعطیلات عید نوروز به مشهد برویم تا انتهای سال و ابتدای سال جدید را در ملجاء شریف امام رضا علیه‌السلام شروع کنیم. حوالی اذان صبح بود که کارم را در اداره تمام کردم و از اداره با موتور شخصی حرکت کردم به سمت خانه. 20 دقیقه از اذان صبح گذشته بود که رسیدم خانه، فورا وضو گرفتم و نمازم را خواندم. بعد از آن مشغول جمع کردن وسائلم شدم و ساکم را خیلی زود آماده کردم. حوالی 6 صبح بود که تقریبا یکساعتی را خوابیدم؛ تا اینکه با صدای تلفن بیدار شدم. مادرم تلفن را جواب داده بود و نمیدانستم چه کسی پشت خط قرار داشت و فقط این را می‌شنیدم«بله چشم. الان بیدارشون میکنم. منتظر باشید جناب!». چشم‌هایم را نازک کردم و دیدم مادرم دارد سراسیمه به سمتم می‌آید.آنقدر خسته بودم که چشم‌هایم از بی خوابی عین یک آدم مست نیمه باز بود. مادرم رسید بالای سرم، چشم‌هایم ناخودآگاه بسته شد. چندبار با دست به بازوهایم زد و صدایم کرد: _محسن. محسن جان مادر... با شمام.. بلند شو پسرم. +حاج خانم بزار بخوابم. الان زوده بریم سمت ترمینال. ساعت 10 بلیط داریم. _بلند شو مادر. ترمینال چیه؟ ادارتونه. یکی پشت خطه. عین برق گرفته‌ها از روی تشک بلند شدم و گفتم: +چی شده حاج خانم؟ _بلند شو برو ببین چیکارت دارن. یکی زنگ زده و گفته از اداره‌ست، باهات کار داره. +ساعت چنده؟ _7:10 دقیقه. چشم‌هایم را مالیدم و سر و صورتم را خاراندم. رفتم سمت تلفن: +بله. بفرمایید _سلام آقای سلیمانی +سلام. شما؟ _سبحان هستم. از دفتر حاج کاظم. باید فورا بیایید اداره. حاجی با شما کار دارن. بدون اینکه چیزی بگویم تماس را قطع کردم. اعصابم به هم ریخت که دم رفتن به سفر، حتما کاری پیش آمده. القصه، فورا لباسم را پوشیدم و به مادرم گفتم: اگر نیومدم، شما و خواهرام و خاله‌ها برید سفرتون و. منتظر من نمونید. ممکنه من نیام. در چهره مادرم نگرانی دیدم. برای اینکه دلم گیر نباشد، برنگشتم و نگاهش نکردم. فوری رفتم موتورم را از پارکینگ گرفتم و رفتم داخل کوچه و روشن کردم و گازش را گرفتم رفتم سمت اداره. باد سردی می‌وزید و صورتم یخ زده بود. در راه به این فکر میکردم که باز معلوم نیست چه اتفاقی پیش آمده که باید برگردم اداره. در ذهنم تمام چیزهایی که باید و نباید به آن فکر میکردم را مرور کردم... وقتی رسیدم اداره، باعجله رفتم دفتر حاج کاظم. بدون اینکه سلام کنم به سبحان گفتم: +هماهنگ کن با حاجی. بگو رسیدم. _بشین تا حاجی بیاد. +مگه نیست؟ _نه. +توی ادارست؟ _ظاهرا. +برای من ادا در نیار موقع جواب دادن سبحان. یک کلام بگو هست یا نیست... _آقای برادر، درسته خیلی به حاجی نزدیکی، ولی نمیتونم همه چیز و بهت توضیح بدم. کمی نگاهش کردم و فهمید که دارد حوصله‌ام سر میرود، خودش بلند شد رفت یک لیوان چای آورد تا بیخیال بحث کردن شوم. چای را که خوردم گفتم: +موضوع چیه؟ برای چی زنگ زدی گفتی بیام اداره وقتی نمیدونی حاجی کجاست؟ _خبر نداری؟ +از چی؟ _آمریکا به عراق حمله کرد. لیوان چای را گذاشتم و اولین چیزی که یادم آمد، سفرهای قاچاقی‌ام با دوستانم به کربلا بود. گفتم: کی حمله کرد؟ _ساعت 5:34 به وقت بغداد، و ساعت 6:4 دقیقه صبح به وقت تهران. بلند شدم رفتم سمت میز کارش و به سبحان گفتم: +میخوام زنگ بزنم خونه، با کدوم یکی از این تلفن‌ها که روی میزت هست زنگ بزنم؟ اشاره‌ای به تلفن سبز رنگی که روی میزش قرار داشت کرد. فورا با آن به خانه‌مان زنگ زدم و به مادرم اطلاع دادم که نمی‌توانم در این سفر همراهی‌شان کنم. چون میدانستم وقتی مرخصی داشتم و قرار بود به سفر بروم، اما تماس میگیرند و میگویند باید بروم اداره، با توجه به اتفاقی که افتاده است، قطعا ماموریتی مهم قرار است بردوشم گذاشته شود. ✍کپی با ذکر نام و درج لینک و آدرس کانال فقط مجاز است. https://eitaa.com/joinchat/2950496281C6e553897b7 @akef_soleimany
عاکف سلیمانی
✍قسمت چهارم میثم گفت: البته اگر در طول تمام این سال‌ها بعثی‌ها چیزی به آمریکایی‌ها نداده باشن. حبی
جدی شدم و در گوشه خیابان که ایستاده بودیم، اطرافم را نگاهی انداختم و به یاسر گفتم: +میخوایم علیه دستگاه اطلاعاتی صدام، عملیات کنیم. آب دهانش را قورت داد و کمی خودش را خارید و گفت: _حالیت میشه چی میخوای ازمن؟ ناگهان در همین حین صدای تیراندازی شنیدیم و من هم معطل نکردم، دست یاسر را کشیدم و با خودم به پشت قهوه‌خانه بردم. در دلم توسلی به حضرت زهرا کردم، تا مبادا گیر دشمن بیفتیم. بگذارید فضای عراق در آن زمان را برایتان کمی شرح دهم؛ اینکه وضعیت در عراق به هم ریخته بود و هرکسی هرکاری میخواست انجام میداد، دروغ نبود؛ و از اینکه گفتم خر تو خر بود، اغراق نکردم و کاملا درست بود. مثلا، باقی مانده‌های رژیم صدام علیه آمریکایی‌ها عملیات می‌کردند، مردم علیه باقی مانده‌های رژِم صدام و آمریکایی‌ها. یک فضایی که کاملا از همه‌ی جهت‌ها ملتهب بود. ✍کپی با ذکر نام و درج لینک و آدرس کانال فقط مجاز است. https://eitaa.com/joinchat/2950496281C6e553897b7 @akef_soleimany
به زودی... از تل‌آویو تا سوریه و از سوریه تا عراق و از عراق تا تهران... به زودی مستند داستانی امنیتی فصل پنجم عاکف سلیمانی، ان‌شاءالله منتشر خواهد شد👇 https://eitaa.com/joinchat/2950496281C6e553897b7 @akef_soleimany