eitaa logo
عاکف سلیمانی
6.5هزار دنبال‌کننده
69 عکس
14 ویدیو
12 فایل
تنها کانال شخصی عاکف سلیمانی عاکف یعنی عبادت کننده، مُعْتَکِف، گوشه نشین مخاطب عزیز، بنده کاره‌ای نیستم و فقط یک بسیجی ساده‌ام. دوستانم شهید گمنامند نام من شد بسیجی فعال
مشاهده در ایتا
دانلود
عاکف سلیمانی
#قسمت_شصت_و_ششم ساعت حدود 1 صبح بود که داشتم وسیله‌هام و جمع میکردم برم خونه! خسته و کوفته بودم و ب
در یکی از روزها، در دفترم مشغول بررسی پرونده‌های در دست اقدام بودم و بعد از اون مشغول آنالیز پرونده مربوط به عاصف و آناهیتا بودم که گوشی کاریم زنگ خورد. تماس و جواب دادم: +بله. _سلام. آقای عاکف سلیمانی؟ +امرتون؟ _شناختید؟ +باید بشناسم؟ _نمیدونم. شاید دوست داشته باشید بیشتر همدیگر و بشناسیم! فورا دوان دوان رفتم سمت درب اتاقم، اثر انگشت زدم، در باز شد رفتم بیرون و از داخل راهروی کوچیک کنار اتاقم رفتم پشت درب اتاق مسئول دفترم بهزاد. در و باز کردم و رفتم سمت میزش، بهش اشاره زدم چیزی نگه. آروم صورتم و از گوشی فاصله دادم به بهزاد گفتم: «به بچه ها بگو خط کاریم و رصد کنن. مزاحم ناشناس دارم.» روی صندلی داخل اتاقش نشستم. بهزاد خیلی آروم با بچه‌ها تلفنی صحبت کرد و بهشون موضوع رو گفت. اما بعد از 30 ثانیه صحبت کردن دختره با من، تماس قطع شد. رفتم اتاق مسعود که بهزاد بهش گفته بود خط و رصد کنه! مسعود تا من و دید گفت «حاجی نتونستم ردش و بزنم.» چون از زمانی که بهزاد بهش خبر داد، مسعود شروع کرد به رصد تا زمانی که دختره قطع کرد 30 ثانیه طول کشید و نشد ردش و بزنن. تماسی که با گوشی کاریم گرفته شد، علیرغم اینکه از داخل ایران بود، اما نمیشد رهگیری کرد، وَ احتمال قوی تماس از یک خط ماهواره ای بود. به بچه‌ها گفتم خطم و شنود و رهگیری کنن تا اگر مجددا این تماس برقرار شد، بتونن ردش و بزنن. هرچی فکر کردم، اون صدا، هم صدای آشنایی بود، هم نا آشنا. خیلی توی ذهنم سرچ کردم که صدای کی میتونه باشه. بعد از نیم ساعت فکر کردن، فهمیدم صدای آناهیتا نعمت زاده هست. اما انگار صداش و با یک سیستم پیشرفته در حین صحبت کردن تغییر داده بود. فورا گزارش این اتفاق و نوشتم و رسوندم دفتر مدیرکل تا درجریان باشه و ایشون هم زیرش و امضا زد و فورا به مسئول دفترش گفت برسونن به حفاظت تا پیگیر این جریان باشن تا یک وقت اتفاقی پیش نیاد. دو روزی از این ماجرا گذشت و حاجی سیف تماس گرفت و گفت برم اتاقش کارم داره! وقتی وارد دفترش شدم دیدم خیلی عصبی هست. گفت: _گوشی کاریت کجاست؟ از جیبم در آوردم نشونش دادم. گفت: _همین الآن سیم کارت و گوشی رو بده مسئول دفترم ببره بده به حفاظت، خودت مجددا برگرد اتاقم. منم چیزی جز یک کلمه نگفتم... «چشم آقا.» دستور رییس و انجام دادم و مجدداذبرگشتم اتاقش. رفتم روی صندلی نشستم و از پشت میزش بلند شد اومد نشست روبروم، گفت: _یه خبر بد برات دارم! گوشام و تیز کردم، زُل زدم به چشمهای حاج آقا سیف... گفتم: +اتفاقی افتاده آقا؟ _یه نفوذی توی این پرونده داریم. چندثانیه ای سکوت کردم و خیلی آروم گفتم: +طبیعتا عاصف که نیست! _نه خداروشکر! +پس کی؟ _یکی از مسئولین، هادیه این پرستو هست! +چه کسی وَ کجاست؟ _همون شخصی که فقط یکبار پرستوی پرونده ما رو یعنی آناهیتا نعمت زاده رو سوار ماشینش کرده و تا همین الان ما نتونستیم از ارتباط این مرد با این زن چیزی بفهمیم. +اون شخص توی استانداری تهران هست! به صلاح هم نیست دعوتش کنیم اینجا یه چای با هم بخوریم. چون پرونده نیمه تموم می‌مونه! _متاسفانه پست بالایی هم داره! اما اونی که تو چندبار با پوشش‌های مختلف دیدیش، حتما هادی و تامین کننده حفاظت فیزیکی پرستوی پرونده ما هست! اما این مرتیکه‌ای که در استانداری تهران هست، هادیه مالی این زن هست. +یعنی باور شما بر این هست که به حتم و یقین این شخض هادی پرستوی پرونده ماست؟ حاج آقا سیف لبخندی زد گفت: _بهتره فعلا تمرکزت روی دختره باشه! +چشم آقا! ولی ذهنم خیلی درگیر این شخص شده بود... داشتم بلند میشدم برم، یه هویی ایستادم... حاجی سیف گفت: _چیزی شده عاکف! برگشتم نگاش کردم! گفتم: +من با هادی این پرستو که شاغل در استانداری تهران هست دیدار داشتم! _چی گفتی؟ +من چندوقت قبل با هادی این پرستو در استانداری تهران برای یک موضوع مهمی دیدار داشتم. الان فهمیدم! _یعنی برای پرونده مربوط به عزت الله عزیزی که در ماجرای قاچاق دختران به دوبی نقش داشته با «ا.ت» دیدار داشتی؟ +دقیقا! ما بارها از این شخص استفاده کردیم و بهمون اخبار و اطلاعات دقیقی‌رو از برخی دوستان و دوتا از همکارانش داد! حاجی سیف سکوت کرد! خیره شد بهم! لحظاتی به سکوت گذشت ... گفت: _برو به کارت برس! هر خبر جدیدی شد من و درجریان بگذار! +چشم. کپی فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت و نام عاکف سلیمانی مجاز است. وگرنه رضایتی درکار نیست. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat