eitaa logo
عاکف سلیمانی
4.8هزار دنبال‌کننده
57 عکس
9 ویدیو
12 فایل
تنها کانال شخصی عاکف سلیمانی عاکف یعنی عبادت کننده، مُعْتَکِف، گوشه نشین مخاطب عزیز، بنده کاره‌ای نیستم و فقط یک بسیجی ساده‌ام
مشاهده در ایتا
دانلود
عاکف سلیمانی
#قسمت_هفدهم احد رفت. یه سبد خالی گرفتم و به بهانه خرید توی فروشگاه چرخیدم! از لا به لای قفسه ها اون
توی دلم گفتم حاج کاظم توی لبنان به کی سلام برسونم؟ به عمت؟ یا به سیدحسن نصرالله!؟ با خودم داشتم فکر میکردم که این ماموریت رفتن های برون مرزی، بیشتر کار حاج کاظم هست که سیف و ترغیب میکنه من و بفرسته این طرف اون طرف تا درگیر مرگ همسرم نباشم! گفتم: +ببخشید آقا، کی باید برم؟ _همین امشب. +چشم. یک ساعتی رو برام توضیح داد که ماموریت چیه و باید کجاها برم و پیام ها و نقاط استراتژیک و... چه مواردی هست. قرار شد با یکی دیگه از همکارانم به نام مجید و محمد، به این سفر بریم. هم حامل پیام های مهم بودیم که نمیشد تلفنی و نامه ای کارهای اون دوهفته رو انجام داد! هم باید به چند تن از عوامل اصلیمون که در عراق و سوریه و لبنان بودند و مسئول پایگاه های اطلاعاتی ما بودند سر میزدیم و... اون شب با همکارم مجید و محمد رفتیم عراق و دو روز بعد، از عراق به سوریه و دو روز بعدش از سوریه به لبنان! در طول اون 14 روز ماموریت برون مرزی هفته اول هر یک روز در میان پرواز داشتم و بین عراق و سوریه و لبنان معلق بودم! در هفته دوم، 5 روز اول بدون استثنا هر روز پرواز داشتم و از لبنان به سوریه میرفتم و فردای آن از سوریه به عراق وَ سپس از عراق به لبنان! تا اینکه روز آخر فرا رسید و از لبنان‌ به ایران برگشتیم! به دلیل تراکم پروازها در طول 14 روز، قلبم و سرم و تمام عضلاتم درد میکرد. چون دائم در آسمان بودم. این و کسانی که زیاد پرواز دارند درک میکنند که چی میگم! سه روز در منزل استراحت کردم و زیر نظر پزشک متخصص اداره بودم. بعد از سه روز حالم بهتر شده بود! هرچند نیاز به استراحت بیشتری بود اما خب کار و پرونده های زیادی در اداره بود که باید به سرانجام میرسوندیم. به اداره برگشتم. گزارش کارهای عاصف و مطالعه کردم... قرار شده بود آرین محمد زاده یک دیدار خصوصی بگذاره تا باهم گفتگو کنیم... از دفتر حاج آقا سیف برای ارائه گزارش دوهفته ای وقت ملاقات گرفتم تا برسم خدمتشون. وارد دفتر شدم سلام علیکی کردیم و بلافاصله با لحن تقریبا بدی بهم گفت: _گزارش کارت و بده و آماده شو برای ماموریت بعدی... گفتم: +جااان؟ _نشنیدی؟ +چرا شنیدم. حالم از رفتارهای پر از عصبانیت حاج آقا سیف به هم میخورد... انگار ارث باباش و من خورده بودم... نمیدونستم چرا توی این دوسالی که نبود و برگشت یه هویی انقدر گند دماغ شده بود. بخاطر سیاست کاریش بود که شده بود مدیر کل بخش ضدجاسوسی یا ... بگذریم... گزارش کارو دادم و از دفترش اومدم بیرون. حالم زیاد خوش نبود. حاج کاظم رفته بود بیرون، تماس گرفتم باهاش و ازش پرسیدم کی برمیگرده ستاد که گفت تا نیم ساعت دیگه برمیگرده. وقتی اومد، رفتم دفترش‌و داشت چای و خرما میل میکرد. گفتم: +حاجی! _جانم پسرم. +این سیف فازش چیه؟ یه هو وسط پرونده آرین من و می‌فرسته برون مرزی. از طرفی میدونه وضعیت قلب و قفسه سینه‌م چطوره، اما بازم میخواد بفرسته ماموریت. دکتر گفته تا یک هفته باید استراحت کنی و چک بشی دائم. از طرفی خیلی مغروره. حاجی گفت: _حالا چیشده مگه؟ +چی میخواید بشه؟ من دارم از این همه تکبر و غرور سیف دیگه بالا میارم! _واضح حرف بزن ببینم چی شده. +حاجی این آدم یه جوریه. اصلا درک نمیکنه شرایط آدم و. ما که تراکتور نیستیم. بخدا تموم قفسه سینه م بابت پروازهای بیش از حد در این دوهفته درد میکنه! مغزم داره جمع میشه انگار! حالا هم که میایم اداره انگار ما حیوونیم و باهامون بد رفتار میکنه. این چندوقت هر کسی جای من بود استعفا میداد میرفت. تحمل این آدم واقعا سخت شده. حاج کاظم تاملی کرد گفت: _بشین. یه دمنوش آویشن برام آورد گفت: _بخور! برات خوبه! آرومت میکنه! چیزی نگفتم. نشست روبروم. دقایقی به سکوت گذشت. چند قلوپ از دمنوش خوردم، نفسی تازه کردم... گفت: _بهتری؟ +چی بگم والله. _بعد فوت همسرت بهانه گیر شدی! راست میگفت... خیلی زود عصبی میشدم. تحمل هیچ حرفی رو نداشتم. تحمل خیلی از آدم ها برام سخت شده بود. گفتم: +بگذریم. _میخوام در مورد سیف مطلبی رو بهت بگم. چندوقت قبل هم که دیدم خیلی شاکی هستی، میخواستم ازت دعوت کنم بیای دفترم تا باهات درد دلی کرده باشم. به مبل تکیه دادم و راحت نشسته م. گفتم: +درخدمتم! _قضیه سیف و جز چندنفر از بچه های سازمان، هیچکسی دیگه ای نمیدونه! رییس، من، یکی از مدیران برون مرزی! و یک تیم دونفره! قرار نبود شخص دیگه‌ای بفهمه. اما کار به جایی رسید که حالا مجبورم به تو بگم. چون تموم این اتفاقات اخیر گزارشش به ما میرسید و میدونستیم عصبی میشی. برام عجیب نبود که مقامات بالا میدونن!! چون طبیعی بود. گوشام و تیز کردم. سرتا پا گوش شدم تا ببینم و بشنوم حاج کاظم چی میخواد بگه که میگه فقط چندنفر میدونن و قرارنیست کسی بفهمه. پس باید راز بزرگی باشه. کپی با ذکر منبع ولینک کانال خیمه گاه ولایت ونام عاکف سلیمانی فقط مجاز است. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat